شعر جهان

چشم‌های الزا اثری از لوئی آراگون

چشم‌های الزا اثری از لوئی آراگون

در ایران، متأسفانه درباره‌ی آراگون بسیار کم نوشته‌اند و تعداد اندکی از اشعار وی به فارسی برگردانده شده است. من آن‌چه را که درباره‌ی زندگی، آثار آراگون به زبان فارسی یافته‌ام، در پایان کتاب آورده‌ام. گرچه ممکن است تعدادی از ترجمه‌های اشعار یا مقاله‌های مربوط به آراگون را ندیده یا نیافته‌ باشم، با این حال، آن‌چه به فارسی درباره‌ی آراگون و اشعارش نوشته شده، بسیار اندک و مختصر است. از این‌رو، با یقین و اطمینان می‌توان گفت که کتاب حاضر نخستین مجموعه‌ی مستقل از شعرهای آراگون به زبان فارسی است که بیش از هفتاد عاشقانه‌ی او را در بر می‌گیرد.

نخستین مجموعه‌ی شعر آراگون، آتش شادمانی (1920)، دومین آن جنبش مداوم (1925) نام دارد. هر دو این مجموعه، همچون انیسه و چشم‌انداز و هرزگی، مشحون از غرابت‌های ذاتی دادائیسم‌اند، مکتبی که زایش آن ثمره‌ی نومیدی و هرج‌ومرج‌طلبی ناشی از جنگ جهانی اول بود. با این حال رگه‌هایی از عمل آگاهانه‌ی هنرمند در جنبش مداوم متجلی بود که در دید سوررئالیست‌ها به گناهی نابخشودنی توجیه می‌شد. شعر کوتاه زیر برگرفته از جنبش مداوم، نمونه‌ای از اشعار نخستین آراگون را به‌دست می‌دهد. همین شعر اهمیت آراگون به زبان را نشان می‌دهد و اختلاف آن را با شعرهای نوشتاری خودکار دادائیست‌ها و سوررئالیست‌ها آشکار می‌کند:

ای کوهستان‌ها، شما هرگز چیزی نخواهید بود

مگر تصویر دوردستی از این زن

و اینک من چیزی نیستم

مگر قطره‌ی بارانی بر پوست او

 

***

از چه‌رو به‌دست خویش سرزمین‌های افسانه‌ای را برای خود می‌آفرینیم، اگر قرار است تبعیدگاه دل‌مان باشند؟ همه‌ی آن چیزهایی که مرا به وجد آورده‌اند، همه‌ی آن چیزهایی که سرم را به دوران وا‌داشته‌اند، از جمله موسیقی، نقاشی، قهرمان‌گرایی و شعر، و هنگامی که به پشت سر می‌نگرم به نظر می‌رسد که از هر طرف به سوی من سرازیرند، در من به هم می‌رسند، همانند زمان بذرافشانی‌ها، بارور ساختن خاکی یگانه، برداشتن خرمن زندگی‌ام، آماده ساختن گیاخاک عشقم. واگنر یا چایکوفسکی، شکسپیر یا رمبو… ورمییر یا دلاکروا… یک مرد چیزی نیست جز اسباب آماده‌‌ای برای دستان یک زن، و برای زنان، پیش از هر چیز، رنج‌ها و رویاها هستند که مرد را شکل می‌دهند و از آن الگو می‌سازند، شکل می‌دهند این ماده‌ی خام را که مرد نام دارد…

منبع negahpub

چند سرودۀ دیگر  از آراگون:

زندگی‌ام از تو آغاز می‌شود

زندگی من از روزی آغاز شد

که تو را دیدم

و بازوانت راه دهشتناک جنون را

بر من سد کرد

و تو سرزمینی را نشانم دادی

که در آن تنها بذر نیکی می‌پاشند

 

تو از قلب پریشانی آمدی

تا تسکین دهی تب و دردم را

و من درختی بودم که در جشن انگشتانت

می‌سوختم از اشتیاق

من از لب‌های تو متولد شده‌ام

و زندگی‌ام از تو آغاز می‌شود

 

اما این عشق از آنِ من و توست

عشق شاد وجود ندارد

آدمی زاده را نصیبی نیست

نه از توانش، نه از ناتوانی، و نه از دل

و چون می‌پندارد که بازو می‌گشاید

سایه‌اش سایۀ یک چلیپاست

و چون می‌پندارد که همای سعادت را در آغوش می‌کشد

آن را خفه می‌کند

زندگی آدمی ناکامی شگفت‌انگیز و دردناکی است

 

عشق شاد وجود ندارد

زندگی آدمی زادگان چون سپاه بی‌سلاحی است

که به منظور دیگری جامه بر تنشان کرده بودند

از بیداری بامداد پگاه ایشان چه حاصل

وقتی شامگاه بیکاره و سرگردانشان می‌بینی؟

دو واژۀ «زندگی من» را بگویید

و از ریزش اشک خودداری کنید

 

عشق شاد وجود ندارد

ای زیبا عشق من، ای عزیز، ای داغ من

چون پرندۀ مجروحی به هرسو می‌برمت

و دیگران بی‌آنکه بدانند به گذار ما می‌نگرند

و ترانه‌هایی را که من سروده‌ام

از پی من باز می‌خوانند

ترانه‌هایی که چه زود در پیش چشم زیبای تو خوار شدند

 

عشق شاد وجود ندارد

دیگر زمان آن که زیستن بیاموزیم دیر گشته است

بگذار دل‌های ما در دل شب باهم بگریند

برای کمترین ترانه چه غم‌ها باید خورد

به بهای یک لذت چه ندامت‌ها باید برد

به آهنگ یک تار چه ناله‌ها باید کرد

 

عشق شاد وجود ندارد

عشقی نیست که در گرو دردی نیست

عشقی نیست که مایۀ رنجی نیست

عشقی نیست که نپژمراند

ای عشق من، تو نیز چنینی

عشقی نیست که سیراب از سرشک نباشد

عشق شاد وجود ندارد

اما این عشق از آن من و توست

منبع echolalia.ir

چشم‌های الزا اثری از لوئی آراگون

 

شاید دوست داشته باشید

  1. سروده‌هایی از فردریش هلدرلین
  2. لحظاتی با فرناندوا په‌سوا
  3. سروده‌هایی از پابلو نرودا
  4. اشعاری از فدریکو گارسیا لورکا
  5. سروده‌هایی از برتولت برشت
  6. چند سروده از چارلز بوکفسکی
  7. سروده‌هایی از یانیس ریتسوس
  8. سروده‌ای از شیمبورسکا
  9. سروده‌ای از بدر شاکر السیاب
  10. سروده‌هایی از نلی زاکس

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago