عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
غزل 51
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشقست چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدّعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل
تو پس پرده چهدانی که کهخوبست و کهزشت
نه من از پردۀ تقوا بدرافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
شرح ابیات
خواجو غزلی بر همین وزن و قافیه دارد:
منزل ار یار قرینست چه دوزخ چه بهشت
سجدهگه گر به نیازست چه مسجد چه کنشت (دیوان، ص 398)
رندان:
شاید هیچ کلمهای در دیوان حافظ دشوارتر از رند نباشد. مهمترین و منسجمترین تزی که حافظ دارد رندی است. پیش از آنکه به برداشت حافظ از رند و رندی بپردازیم نظری به سابقهاش در کتب لغت و دواوین شعرای دیگر میاندازیم. در میان کتب لغت تعریفی که برهان قاطع از رند به دست میدهد جامعترست، و میتوان شرح این واژۀ با فرهنگ شگرف را با آن آغاز کرد: «مردم محیل و زیرک و بیباک و منکر و لاابالی و بیقید باشد و ایشان را از این جهت رند خوانند که منکر قید و صلاحاند؛ و شخصی که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد.» (برهان)… «منکری که انکار او از زیرکی باشد نه از جهل» (غیاثالغات)… «آنکه با تیزبینی و ذکاوت خاصی مرائیان و سالوسان را چنانکه هستند شناسند، نه چون مردم عامی»(یادداشت دهخدا)
معنای اولیۀ این کلمه فاقد هرگونه تلمیح عرفانی و فحوای مثبت است و برابر است با مردم بیسر و پا و اوباش. در تاریخ بیهقی در ذکر بر دار کردن حسنک، رند به معنای اراذل و اوباش به کار رفته است. «…آواز دادند که سنگ دهید، هیچکس دست به سنگ نمیکرد، و همه زار میگریستند، خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند، و مرد خود مرده بود…» (تاریخ بیهقی، ص 234)
ولی در میان شعرای فارسی، نخستبار در دیوان سنائی است که رند قدر میبیند و به صدر مینشیند و چنانکه ملاحظه میگردد جوانۀ اولیۀ رند کامل عیار حافظ، به روشنایی در دیوان سنائی دمیده است:
_هرچه اسبابست آتش در زن و خرّمنشین
رندی و ناداشتی بِه روز رستاخیز را (دیوان،ص26)
_بسا پیر مناجاتی که بر مرکب فروماند
بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد (دیوان، ص110)
رند عطار هم همانند رند سنائی و حافظ، قلاش و قلندر و عاشق و لاابالی و دُردنوش است:
_ منم اندر قلندری شده فاش
در میان جماعتی اوباش
همه افسوسخواره و همه رند
همه دُردیکش و همه قلاش
ترک نیک و بد جهان گفته
که جهان خواه باش و خواه مباش
دام دیوانگی بگسترده
تا به دام اوفتاده عقل معاش (دیوان، ص 348)
حافظ از آنجا که نگرشی ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی، و همچنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره میسنجید، با تأسی به سنایی و عطار، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مقام، و از صف نعال بیرون کشید و با خود همپیمان و همپیمانه کرد.
حافظ نظریۀ عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطورهساز خود بر رند بیسروسامان اطلاق کرد، و رندان تشنهلب را «ولی» نامید.
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
(منبع ِتوضیحات مربوط به واژۀ رند/ حافظنامۀ خرمشاهی/ج1/ خلاصهای از صص403-407)
2) مضمون این بیت _ و نیز تا حدی بیت اول_ احتمالا مقتبس از این آیۀ کریمه: یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا یضُرُّکم من ضلَّ اذاهتدیتم (ای مؤمنان خود را باشید_ حساب شما با خود شماست_ چه اگر راهیافته باشید، از بیراهان به شما زیانی نمیرسد_ مائده، 105)
_خود را باش: این عبارت در قزوینی، سودی، پنج نسخه بدل خانلری، و قریب به همین صورت، و در متن خانلری، عیوضی_بهروز، جلالی نائینی_ نذیر احمد به صورت «خود را کوش» است. شادروان مینوی در ذیل این عبارت از کلیله « و کبوتران اضطرابی میکردند و هریک خود را میکوشیدند» نوشته است: «خود را میکوشید= برای (خلاص) خود میکوشید. شعر معروف حافظ در یک نسخۀ معتبر چنینست: من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را کوش… و شاعری به نام جمال لُنبانی که معاصر حافظ بوده است آن را بدین صورت در تخمیسی که کرده است آورده.» (کلیله و دمنه، ص 195)
کنشت: معبد یهودیان خصوصاً و عبادتگاه کافران عموماً (فرهنگ معین) حافظ دو مورد دیگر کنشت را به کار برده و برمیآید که آن را بتکده و نقطۀ مقابل مسجد و صومعه میگیرد، نه کنیسه یا عبادتگاهی همردیف با آنها.
این کلمه در یکی از رباعیات منسوب به خیام به کار رفته:
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
و شادروان فروغی در تعلیقۀ مربوط به این رباعی نوشته است: «کنشت عبادتگاه یهود است و با بتپرستی مناسبتی ندارد، ولیکن سخنسرایان اسلامی این قسم مسامحه یا اشتباه بسیار کردهاند…» (رباعیات خیام، ص 127-128)
_«همهکس طالب یارند» این عبارت در بیتی از عطار نیز به کار رفته است:
همهکس طالبیارند ولیک
مفلسی مست پدیدار کجاست (دیوان، ص21)
4) سر و خشت:
« در جایی و محلی گفته میشود که شخصی را سخنی گویند یا از روی مهربانی نصیحتی نمایند، او نشنود» (برهان). « در این بیت کنایت از این سخن است که چون فهم سخن نکنی، خشت بر سرت باد، خاک بر سرت» (لغتنامه).
5) سابقۀ لطف ازل: عنایت ازلی حق. در جای دیگر گوید:
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با اینهمه از سابقه نومید مشو
_که که: بعضیها به ذوق و سلیقۀ امروزین، این پیاپی افتادن دو «که» را که یکی موصول است و دیگری به معنای «کَس» نمیپسندند. اما این نحوه کاربرد در ادبیات قدیم سابقه دارد:
سعدی گوید:
برو ای سپر ز پیشم که به جان رسید پیکان
بگذار تا ببینم که که میزند به تیرم (کلیات، ص 557)
منبع
حافظنامه (بخش اول)
بهاءالدین خرمشاهی
انتشارات علمی و فرهنگی
چاپ هفدهم
خلاصهای از صفحات (393-396)
مطالب بیشتر
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…