«آتش از پشت شیشه» نوشتۀ شهلا حائری: روایتی ایرانی از اسطورۀ اریدیس و اورفئوس! آیدا گلنسایی: دارا شوهر مینا باید…
جودی آبوت: رمانی دربارۀ رذیلتِ فقر و فضیلتِ ثروت! آیدا گلنسایی: رمان «بابا لنگ دراز» نوشتۀ جین وبستر روایت دختری…
«در ساحل پانزدهم سپتامبر» نوشتۀ ناهید کبیری؛ روایتِ عبور از چهار فصلِ ویوالدی آیدا گلنسایی: رایکا انصاری زنی 45 ساله…
منظرۀ افتاده بر دریاچه را برمیدارم، میگذارم سر جایش... داوودیها دست داده است دستِ سراب دستهایی که آنقدر خاموشی…
بریدههایی از نمایشنامۀ «رابرت اوپنهایمر و تثلیث نامقدس» سلیگمان اوپنهایمر وقتی در نمایشگاه نقاشی الا را دیدم، که زیبایی خیرهکننده…
چطور نمایشنامۀ «مدئا در منهتن» من را با همزادم «دئا لوهر» آشنا کرد!!! آیدا گلنسایی: چطور چنین چیزی ممکن است؟…
«غروب پروانه» نوشتۀ بختیار علی: هجرت از غربت به غربتی دیگر آیدا گلنسایی: پروانه دختر زیبایی لبریز از بیزاری از…
رمان «غرور و تعصب» نوشتۀ جین آستین؛ ادبیات به مثابه جبرانِ واقعیت آیدا گلنسایی: خانم و آقای بنت پنج دختر…
درنگی در رمان «جمشیدخان عمویم، که باد همیشه او را با خود میبرد» نوشتۀ بختیار علی آیدا گلنسایی: جمشیدخان مرد…
نامهای سرگشاده به بختیار علی آیدا گلنسایی: روزی را به خاطر میآورم در دانشگاه الزهرا که استاد یگانهام دکتر مریم…