سه مجموعه شعر شهرام شیدایی با سرودههایی از آن
1) مجموعه شعر: آتشی برای آتشی دیگر
اتاق انتظار
زیر باران فکر کردن
دست به کوچههای شهر ساییدن
شهر را در آتش و رؤیاها بوسیدن
حس کردنِ این که
همهچیز را میتوانی در آغوش بگیری
جا دهی
زمانی خیس شده را در خود حسمیکنم
زمانی گریسته را
احتمالاً مرگ در تو آرام نمیگیرد
تو خیسی،
از صدای مادرانی که
دردناکیِ تاریک شدنشان را
فاصلۀ بزرگ شدن فرزندان میخراشد
خیسی
از روزهای ملاقات زندان بیمارستان
خیسی
از زرد و نارنجی و کلاغ
از حملۀ تاریکی و آتش
آنقدر خیس که
همیشه سرما پیدایت میکند
و در استخوانهایت میگرید
باید صدای همدیگر را بشنویم
به همدیگر نامه بنویسیم
اگرچه تو در جنگ کشته شده باشی
اگرچه پشت پنجره نشسته باشی
خیره بر تکدرختِ حیاطِ قدیمیتان، چند سال،
و همۀ اینها رؤیا باشد
اگرچه تو، خودِ من نیز باشی
من حرف میزنم
تا مثل برگها نخشکم
من حرف میزنم
تا ترسم را پنهان کرده باشم
و دروغ میگویم
تا حقیقت دست از سرم بردارد
_باید دوباره به همدیگر دروغ بگوییم_
چشمهای من اتاق انتظارِ تمام هستی شده است
میدانی؟
اشیایی که نمیتوانند با همدیگر سخنی بگویند
اتاق انتظار سربازانی که کسی مردۀ آنها را پیدا نکرد
صدای به هم کوبیده شدنِ درها
صدای شیون و گریههایی بومی
صدای ضجّه و بیرون کشیده شدن ماه از دریا
و صداهایی که در سکوت دفن شدهاند
میدانی؟
اتاق انتظار
اتاق انتظار اینهمه که
مرگ آنها را نمیکُشد
که پیرشدن تدریجی
سعی کن که من به خواب تو راه پیدا نکنم
چون که بعد از بیداری
با صدای کلاغها دار زده خواهی شد
چون آنوقت مثل من
در زمانی خیس زندگی خواهی کرد
آری
احتمالاً مرگ در من آرام نمیگیرد:
شدت در گذر از زیستن
و از اینسوی
میل شدیدی به اتاقی که در آن نشستهام و مینویسم
شعرهایم را در کتابها زندانی خواهند کرد
و روزی که تو بگشاییشان
«روز ملاقات»…
نام شعر
نگهبانیست که به سوی «زندانی» میآید:
_«ملاقاتی»
و تو میخوانی:
من حرف میزنم تا جلوی خشکیدهشدنِ برگها را بگیرم
جلوی مردن انسانها را
( و چند صفحۀ بد:)
آنقدر نمیبارد باران
که حسابت با همهچیز تسویه شود
(…):
زندگی را آرام بگذار
منبع
آتشی برای آتشی دیگر
شهرام شیدایی
نشر کلاغ
صص 87-84
سه مجموعه شعر شهرام شیدایی با سرودههایی از آن
2) مجموعه شعر خندیدن در خانهای که میسوخت
پایین دره
رودخانهای میپیچد
و رو به آسمان عوعو میکند
رو به ابرها رو به ماهِ گرسنه
این زبانِ همینجاست.
زبانِ خانهگی این دره.
میتوانی آرامتر باشی
میتوانی قاتلی باشی که آزاد شدهای
و تندتر بدوی، با بقچۀ زیر بغلت تندتر
بدوی سمت خانهات
و ببینی چراغ هنوز روشن است
و زنت پشت پنجره
و از دور داد بزنی: منم! من برگشتهام.
اسمت پشت سرت میدود
چند قدم دورتر
تو از آن متنفری
تاریکیست، کسی نمیبیند
اسمت را زیر دندان میگیری
مثل غذا خوردن
و بعد حمله میکنی حمله به اسمها
تاریکیست، کسی نمیبیند
اسم زنت شهرت پسرت
همه را با غیظ میبلعی
دره را پایین میآیی
باید از این رودخانۀ سگشده چیزی بخوری
تشنهای، میترسی رودخانه هارت کند
برمیگردی، تشنهتر
میترسی، از اسمت میترسی
ترس از اینکه نکند واقعاً قاتل باشی
تاریکیست، کسی نمیبیند
رودخانه این کار را میکند، تو هم.
رو به آسمان عوعو میکنی
و با پاهای پشتیات زمین را میکَنی
حمله میکنی به شعرهایی که نوشتهای حمله میکنی
رو به آسمان رو به ابرها رو به ماه
داد میزنی: قبلاً بله
بله قبلاً شعر
تاریکیست، کسی نمیبیند
قبلا شعر میگفتم و حالا قاتلم
تاریکیست
کسی نمیبیند
کنار رودخانه ایستادهای
تاریکی بود کسی نمیدید
و تو تنهاترین کسی بودی که در عمرم دربارهاش حرف زده بودم
کنار رودخانه آتش روشن کردهای
و فکر برگشتن به یکجایی
در آتش میسوزد.
منبع
خندیدن در خانهای که میسوخت
شهرام شیدایی
ص 33-31
3) از مجموعه شعر سنگی برای زندگی سنگی برای مرگ
غول عصبی بود
سنگهای بیات را
صخرههای عظیم بیات را پرتاب میکرد
غول سنگهای تازهای میخواست
و از این رؤیا بیرون نمیآمد
: من سنگ میخواهم
سنگِ زمانهایتان را
خستگی من سنگ میخواهد
خستگی من صخرههای زنده لازم دارد
سنگهایی که از ثانیههاتان جدا میشود، میافتد روی من
سنگهایی که از حرفهاتان بیرون میریزد روی من است
سنگهایی که از افکارتان میگذرد در من سنگینی میکند
سنگهای شما سالم نیست
سنگهای تازه متولد شده
سنگهای کودک
سنگهایی که سنگ بودنشان اثبات نشده
من از این سنگها میخواهم.
غول درختها را از جا میکَند
و از آنها سنگ میخواست
بر سرِ ریشۀ آنها، تنه و برگهاشان فریاد میزد
التماس میکرد
که سنگهایی را که بلعیدهاند
چرا نشانش نمیدهند
غول برای مرگ پدرش دنبال سنگی عظیم میگشت
که بگذارد جای آن
غول سنگهایی میخواست سنگهایی مخصوص
که بگذارد روی سایهها تا حرکت نکنند
غول غول بودن خود را تهدید میکرد و از آن سنگ میخواست
سنگی که برای زندگی و مرگ یکسان باشد
منبع
سنگی برای زندگی سنگی برای مرگ
شهرام شیدایی
نشر کلاغ سفید
ص6-5
مطالب بیشتر
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…