سرودههایی از شهرام شیدایی
آنقدر به خودم گوش میدهم
که رودخانۀ گلآلود زلال میشود
کلمهها برای بیرون آمدن بال بال میزنند
پرندهها تمام شاخههای دور و برم را میگیرند.
کلمهها چیزی میخواهند پرندهها چیزی
و رودخانه آنقدر زلال شده
که عزیزترین مردهات را بیصدا کنارت حس میکنی
چشمهایت را میبندی
حرف نمیزنی ساعتها
این درکِ من از توست:
در سکوتت مردهها جابه جا میشوند
_کسی که منم، اما کلمۀ تو با آن آمد
طول میکشد، سکوتت طول میکشد
آنقدر که پرندهها به تمام بدنت نوک میزنند
و چیزی میخواهند که تو را زجر میدهد
از هیچکس نتوانستهام، نمیتوانم جدا شوم
این درک من از، من و توست.
به جادهها نمیاندیشی، به کشتیها نمیاندیشی
به فکر استخوانهایت در خاکی
استخوانهایی که بیشک آرام نخواهند شد
سرودههایی از شهرام شیدایی
من از سکوت تو بیرون میآیم
و میدانم آدمهای زیادی در تو زجر میکشند
و میدانم که رفتهرفته
در این فرش کهنه
در این دودکشِ روبهرو
در این درختِ باغ چه ریشه میکنی
و میدانم که تو سالهاست در من
حرف نمیزنی
حرف نمیزنی
حرف نمیزنی.
منبع
خندیدن در خانهای که میسوخت
شهرام شیدایی
نشر کلاغ
ص52-51
مطالب بیشتر
ویلیام فاکنر: هنرمند هيچ اخلاقی نمیشناسد مصاحبهکنندهای از فاکنر میپرسد: نويسنده چگونه رُماننويس جدی میشود؟…
بریدهای از کتاب آسایش نوشتۀ مت هیگ به دلیل انعطافپذیری عصبی، مغز ما براساس چیزهایی…
چرا «گلابی» مهم است؟ گلابی از زمان ماقبل تاریخ با ما بوده است، حتی برشهای…