نگاهی دقیقتر به واژۀ ابزورد و پوچی
ابزورد عنوانی است که اولینبار توسط “مارتین اسلین” در کتابی به همین نام آورده شده؛ و شامل تئاترهای دهه 50 و60 (مقارن با جنگجهانی دوم) است. زیرا پس از جنگجهانی دوم بود که ناامیدی و اضطراب بر بشر وارد شد. در نتیجه نمایشهایی بوجود آمد که تلاش میکرد هستی بیمعنی و کوششهای بیهوده انسان را نشان دهد. این نمایشها ریشه در سمبولیسم، اکسپرسیونیسم، اگزیستانسیالیسم، سوررئالیسم و دادائیسم دارند و متأثر از نیچه میباشند.
از نویسندگان ابزورد میتوان به: اوژن یونسکو، ساموئل بکت، آرتور داموف، هارولد پینتر [که در شماره قبل دیدیم این نمایشنامه نویس را از این نوع تئأتر جدا کردند و به خودش سبکی مستقل دادند.] ژان ژنه و… اشاره کرد.
از طرفی این بیهودگی با کامو هم ارتباط داشت. هنگامیکه در سال 1943 آلبر کامو با انتشار رساله اسطوره سیزیف (The myth of Sisyphus)) تئاتر عصر خود را تحتتأثیر قرارداد. در این رساله بود که اصطلاح آبزوردیسم رایج شد. بطوریکه در اساطیر یونان آمده که سیزیف به علت گناهی که مرتکب شده، محکوم میشود تا ابد تخته سنگی را از دامنه کوهی به طور دایم از پایین به بالا بغلتاند اما پس از آنکه با زحمت فراوان آن تخته سنگ رابه قله میرساند، دوباره به پایین میغلتد و سیزیف ناگزیر است تا کار خود را دوباره تکرار کند. کامو این کارسیزیف را نمادی از بیهودگی و بیحاصلی میداند و این عامل باعث پایهگذاری نوینی در تئاتر معاصر میگردد. کامو معتقد بود که وضعیت انسان کاملاً پوچ و بیمعنی است زیرا میان امیدهای انسان و جهان معقول او شکاف عمیقی وجوددارد..
با این وجود، عدهای واژه “Absurd”، را به «پوچی» یا «پوچ گرا» ترجمه و معادلسازی کردهاند. در صورتیکه گروهی دیگر برخلاف آنها با این ترجمه (پوچ گرایی) موافق نیستند. آنها عقیده دارند که این واژه به هیچعنوان گرایش به پوچی ندارد و صحیحترین معادلسازی را “دکتر فرهاد ناظر زاده کرمانی” به نام «عبث» ترجمه کردهاند. به طوریکه این واژه از زمان ریاضیدان نامی “فیثاغورث” به وجود آمده و انگلیسی آن واژه (Surd) میباشد. به معنای «گنگ، مبهم، عبث، ناگویا».
در زمان فیثاغورث اعدادی را که غیرقابل جواب و مسائلی را که گنگ بودند را با این واژه میخواندند؛ چون ریاضیدانان از برخورد با آن مسائل ناتوان و نمیتوانستند با آن اعداد ارتباط برقرار کنند. پس دکتر ناظرزاده کرمانی از این سبک به نام (تئاتر آخر الزمانی ) هم نام میبرند. ولی در مقابل، خود نمایشنامهنویسان (این سبک) نظری دیگر دارند. اوژن یونسکو در این رابطه میگوید:
“حیرت آور، نه پوچ! به نظر من عالم وجود همه چیزیش منطقی است و «پوچ» وجود ندارد. و خود بودن موجودیت، حیرت آور است.”
در کل اگر حالا در مقابل بسیاری از طرفداران این سبک که کم هم نیستند کلمه پوچ، به کاربرده شود آنها تصور میکنند گوینده از تئاتر اطلاعاتی ندارد. زیرا آنها معتقدند در این سبک است که میتوان عمیقترین مفاهیم انسان را بازگو کرد. پس ما هم قصد نداریم زیاد وارد این مقوله شویم.
اما از مهمترین نویسندگان این مکتب میتوان به ساموئل بکت اشاره کرد. کسی که اورا “پدر خوانده” ابزورد میدانند.
بکت درسال 1952 با نوشتن نمایشنامه «در انتظار گودو» به شهرتی جهانی رسید. [دو رفیق (ولگرد) به نامهای ولادیمیر واستراگون مدتها در انتظار گودو میمانند. در پایان میبینیم گودو نمیآید (ولادیمیر: ازطرف آقای گودو پیغامی داری -پسر: بله، آقا -ولادیمیر: امشب نمیآد -پسر: نه، آقا -ولادیمیر: اما فرد ا که میآد. -پسر: بله، آقا.) و آنها خود را از درختی که در تمام این مدت زیر آن به سرمیبرند آویزان شده تصور میکنند.] و نکته قابلتأمل اینکه بکت نخستین سالهای فعالیت ادبی خود را صرف داستاننویسی کرد اما بعدها بهطور جدیتر نمایشنامهنویسی را ادامه داد و موفقیت جهانی خود را در این زمینه بدست آورد. و این موضوع خیلی مهمی است که بسیاری از نمایشنامهنویسان مطرح و نامآشنا به نوشتن داستانکوتاه و رمان هم مشغول بودند. (و یا بالعکس) این نکته مهم میرساند که ایندو (داستان و نمایشنامه) ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. و شاید اینجا فرصتی مناسب باشد اگر بخواهیم فقط تیتروار به نویسندگان نامآشنایی که در داستاننویسی مدام نام آنها را دیدهایم و با فضای داستانیشان آشناییم را بهعنوان نمایشنامهنویس مطرح هم نام ببریم که میتوان به نویسندگان زیر با ذکر فقط چند اثر نمایشیشان اشاره کنیم:
نیکلای گوگول (نفوس مرده، ازدواج)/ آنتوان چخوف (مرغ دریایی، سه خواهر، باغ آلبالو)
مارکسیم گورکی (خورده بورژواها، دراعماق اجتماع، دشمنان، واسالژنوا، پیرمرد)
موریس مترلینگ (پرنده آبی، علاءالدین و دزدان، آکلاون وسیلی ست، آریان و مردریش آبی)
لوئینچی پیراندلو (پوشاندن برهنگان، مستعمرهی تازه، زندگی زیبا)
رومن رولان (روبسپیر، دانتون، گرگها)/ آرتور میلر (مرگ فروشنده، همه پسران من، قیمت)
تنسی ویلیامز (باغ وحش شیشهای، خال گل سرخ، اتوبوسی به نام هوس، بامن مثل باران حرف بزن)
ژان پل سارتر (زنان تروا، شیطان و خدا، روسپی بزرگوار، مردههای بیکفن و دفن، مگسها)
آلبرکامو (حکومتنظامی “که بهخاطر این نمایشنامه جایزه نوبل را دریافت کرد”، شورش آستوریها، سوءتفاهم، کالیگولا، عادلها) /جیمز جویس (تبعیدیها)
عناصر موجود در تئاتر ابزورد:
پیرنگ (Plot): طرح که همان خلاصه داستان است با بیان روابط علت و معلولی. اما در این نمایشها روابط علت و معلولی وجود ندارد. گویا اصلاً داستانی وجود نداشته. نه کاری انجام میگیرد و نه اتفاقی میافتد.
شخصیت (Character): شخصیتها به صورت انسان یا انسانوارهای هستند. افرادی که هویت مشخصی ندارند بلکه در مقابل دارای ویژگی اجتماعی، اخلاقی و روحی خاصی هستند که این ویژگی در گفتار آنها بهخوبی مشخص میشود.
زبان (Language): به طور اغراقآمیز از ابهامها، کنایه، استعاره، سه نقطه، علامت تعجب، علامت سوأل یا تکرار کلمات… استفاده میشود. گویا زبان در کل دگرگون شده. که نمونه زیر بهخوبی برخی از این ویژگی را نشان میدهد.
[… ایستاده… یا نشسته… اما مغزش… -… چی؟ به زانو؟… آره… ایستاده… یا که نشسته… یا اینکه به زانو بود… اما مغزش… چی؟ درازکش… آره… چه ایستاده… یا نشسته… یا به زانو… یا درازکش… اما مغزش… هنوز… هنوز… یک جورایی… چون اولین فکرش بود…][1]
(منبع: chouk)
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…