به بهانۀ سالمرگ نادر ابراهیمی درنگی در آثار او
دکتر سیامک بهرام پرور: ابراهیمی را با کتاب کوچک «اجازه است آقای برشت؟!» شناختم. کتابی که در میان دهها کتاب دیگر کتابخانهمان خاک میخورد!
نثر این کتاب مبهوتم کرد همچنانکه سادگی دست نیافتنیاش!! دست نیافتنی؛ – تاکید میکنم! – چون در پس این سادگی، درخشش تفکری را میدیدم که فارغ از درست یا غلط بودنش حاصل عرقریزی اندیشه بود، بی شک! تجدید چاپ این کتاب را هیچگاه ندیدم اما نمایشنامههای موجود در آن، به خصوص نمایشنامه دوم که مناظرهای میان آدم و حوا و شیطان و خدا بود یکی از زیباترین چیزهایی است که تا به امروز خوانده ام؛عمیق با طنزی تکان دهنده!
به دنبال آن یک اردوی دانشجویی جهت بازدید از نمایشگاه بینالمللی کتاب، گشت و گذار در جشنواره واژه ها و کشف ناگهانی و شاید تقدیر گونه 3 کتاب!:
« مجموعه داستان های کوتاه نادر ابراهیمی چاپ انتشارات امیر کبیر 1372»
متاسفانه حالا که دارم این جملات را مینویسم از این 3 کتاب تنها یکیاش برایم باقی مانده است! ( خدا پدر دوستان امانت دار را بیامرزد!!)
این3 کتاب، از 5 کتاب ابراهیمی چاپ شده در قبل از انقلاب، جمع آوری شده بودند. زیبایی کار اینجاست که گزینش آثار در هر مجلد بر اساس سبک و فضای داستانها صورت گرفته است: در جلد اول اکثر کاراکتر ها حیوانند! در جلد دوم فضا کاملا سوررئال همراه با طنزی گزنده که در لابهلای نوشتهها فریاد میزند! و داستانهای جلد سوم داستانهایی کاملا شعر گونه را در بر میگیرد چنانکه بخشی از آنها ( غزل داستان ) نام میگیرند! در نتیجه فضای هر کتاب یکدستی جذابی دارد.
متاسفانه این کتاب تا آنجا که من اطلاع دارم دیگر تجدید چاپ نشد اما اگر این کتاب به دستتان رسید لذت خواندن و کشف آن را از خودتان دریغ نکنید!
اما 2سال پیش انتشارات روزبهان که اکثر کارهای ابراهیمی را منتشر میکند، هر 5 مجموعه فوق الذکر را به علاوه مجموعه دیگری از نویسنده که در سالهای پیش از انقلاب چاپ شده بودند به علاقه مندان عرضه کرد.
این مجموعهها با نامهای «خانهای برای شب» ، «مصابا و رویای گاجرات» ، «آرش در قلمرو تردید» ، «افسانه باران» ، «هزارپای سیاه وقصه های صحرا» و «غزل داستانهای فصل بد» مجددا با همان شکل سابق به زیور طبع آراسته شد.
این 6 کتاب حاصل نخستین سالهای کار ابراهیمی به عنوان نویسندهاند. تاریخ چاپ اول اولین مجموعه 1341 و چاپ چهارم آخرین مجموعه 1357 است. « بار دیگر شهری که دوست میداشتم» در حد فاصل مجموعه دوم و سوم منتشر شده است.
بنابراین آنچه در این مجموعهها میبینیم، روح نویسندگی ابراهیمی را عریان تر از آثار اخیرش به ما نشان میدهد. ابراهیمی اصولا نویسندهایاست که به اندیشهای که در پس پشت هر اثر هنریاست بهایی بسیار میدهد و اصولا دغدغه او همین اندیشه است.
بنا به مقتضیات زمان نگارش این مجموعهها، اندیشه اصلی و درونمایه عمده آثار دردهای اجتماعی و وطن است. بعد از این مقوله بزرگترین درونمایه این آثار، مسائل انسان شناسانه و مقولههایی انتزاعی چون عشق، اخلاق، ایمان و مانند آنهاست.
شیوه روایت در اکثر قریب به اتفاق داستانها خطیاست و شیوه جریان سیال ذهنی را که مثلا در «بار دیگر …» میبینیم، در اینجا حضور کمرنگتری دارد. اما همچنان نثر شعرگونه ابراهیمی و تصویرسازیهای درخشانش به شکل یک مولفه اساسی رخ نمایی میکند.
در واقع، ابراهیمی نه تنها نثری شاعرانه دارد بلکه اصولا مضمون داستانهایش نیز شاعرانه و حتی گاه کاملا سوررئال و نماد پردازانه است.
به این نمونهها نگاه کنید: «خانهای برای شب» داستان ماهیگیر پیریاست که به دنبال تاریکی و سرمای شبهای زمستان به هر چه فانوس لعنت میفرستد و بر آن میشود که به شکار خورشید برود و برای آن تور پهن کند!
«پیادهروها از هم جدا هستند» داستان انتظار زن و مردی که در چهارراه به انتظار کسی ایستادهاند و گرگهایی که به سمت شهر میآیند و زن و مرد به چندین نفر – که خود واضحا نماد هستند – راه نشان میدهند و همچنان به انتظارند و عاقبت در مییابند که این همه سال منتظر هم بودهاند!
«در خمیره بد» داستان مردی که همه عمر در هراس از آمدن دزد است و دزد شبی می آید و او با دزد به بازی نقطه خط مینشیند و سالها میگذرد چنانکه به اسکلتی تبدیل میشوند و هر یک گرم ساختن خانههای خط خطی! و بازی همچنان ادامه دارد و …!
«پاسخ ناپذیر» داستان مردی است که اصرار دارد به جهنم برود و بر آن است که جهنم رفتن کاری بسیار دشوار است و دلایل خود را نیز البته دارد!!
به بهانۀ سالمرگ نادر ابراهیمی درنگی در آثار او
«آرش در قلمرو تردید» حکایت آرشی امروزی است که تیر و کمان کودکانهای به دستش میدهند تا از فراز دماوند رسالت تاریخی خود را انجام دهد و ایران را از دست دشمنان برهاند! و آرش در کمرکش کوه در مییابد که حتی نمیداند به کدام سوی باید تیر بیافکند و کمان را بر سر زانو میشکند و گریان در دل کوه گم میشود!
و مثالهایی بسیار از این دست که درونمایه شاعرانه و البته اندیشمند کارها را نشان میدهد. تقریبا میتوان گفت به جز «باد، باد مهرگان» که اثری تقریبا رئال و به شکل خاطرات دانشجویی شهرستانی در سالهای دهه 40 در کوی امیر آباد است و داستانهای صحرا که حاصل سفر نویسنده به ترکمن صحراست و یکی دو داستان دیگر باقی داستانها فضایی کاملا سوررئال و یا نمادپردازانه و گاه نواسطورهای دارند.
«بار دیگر شهری که دوست میداشتم» به گمان من درخشانترین کتاب ابراهیمی است. این کتاب در سال 1345 به چاپ اول رسید و تا سال 1380 به چاپ دوازدهم رسید! ( این آمار برای جامعه کتاب نخوان ما یعنی یک موفقیت خارقالعاده!!)این داستان نسبتا کوتاه با فضایی کاملا سیال و بی زمانی عجیبی که بر آن حاکم است، به گمان من یکی از درخشان ترین آثار عاشقانه چند دهه اخیر است. جریان سیال ذهن با تقطیع زمانیای که مدام بین گذشته و حال در رفت و آمد است خوانش چند باره این اثر را میطلبد.
نویسنده به جهت اینکه تقطیع زمانی سبب سردرگم شدن خواننده نشود 3 زمان موجود در داستان ( گذشته دور، گذشته نزدیک و حال) را با سه فونت مختلف نشان داده است. به این ترتیب که هر چه به سمت حال میآییم فونت ها درشتتر میشوند ( آنگونه که با نزدیک شدن، صدا بلندتر میشود!)
به نظر میرسد این ابتکار کاملا مفید بوده است چون با پرشهای زمانیای که گاه در خلال یکی دو جمله روی میدهد امکان سر در گم شدن خواننده دور از ذهن نبود.این عاشقانه غمناک حس و حال عجیبی دارد. نمناک و مه آلود عین «ساحل چمخاله» والبته عمیق و دقیق.
هنوز که هنوز است با آنکه شاید دهها بار این کتاب را خواندهام، هر گاه دوباره به سویش میروم چیزی تازه در آن می یابم و نامه چهارمش دیوانهام میکند و وقتی دستان رقیب از پنج برگ برنده لبریز است من هم اشکم سرازیر میشود که:
« رقیب آزمایش حقیریاست! … هلیا !… بگذار آنچه رفتنیاست برود!… »
«یک عاشقانه آرام» داستانی بلندتر – تقریبا میشود گفت یک رمان – با همان حس و حال است.
اما اینجا از آن پرشهای زمانی خبری نیست و داستان جز در بعضی یاد آوری ها زمانی خطی دارد. فضا کماکان عاشقانه است اما سیاست هم رنگ و بویی ندارد! میشود گفت کاراکتر گیله مرد همان کاراکتر «بار دیگر …» است که این بار دغدغههای اجتماعی نیز دارد؛ ضمن اینکه عشق را با اندیشگی و پختگی بیشتری درک میکند.
هر چند عادت کردهایم آثار آمیخته به سیاست آثار دل انگیزی نباشند اما این بار حاصل کار دلنشین است. چه ابراهیمی شعار نمیدهد که از درون مینویسد و از آن چه به آن باور دارد. علاوه بر این او بیش از آنکه از سیاست بنویسد از حقیقت مینویسد که اینبار بعدی اجتماعی نیز یافته است.
از سوی دیگر عاشقانگی ابراهیمی در این کتاب یک عاشقانگی اندیشمند است. عشقی که با پویش و زایش و درخشش همراه است و از عادت و رکود و خمودی دور! شادکامی دلپذیری که دل را میلرزاند و عقل را متحیرانه به تکاپو وا میدارد تا عقب نماند:
«عشق یعنی پویش ناب دائمی. به سراغ خستگان روح نمیآید. خسته دل نباش، محبوب آذری من! »
«چهل نامه کوتاه به همسرم» واگویههای ابراهیمیاست با همسرش. چهل واگویه که گاه در 5-4 سطر تمام می شوند و گاه 5-4 صفحه هم کم میآید!
این عشق در لا به لای واژگان تمامی آثار ابراهیمی فریاد میزند، اما در این کتاب شما با آن به صراحت و فارغ از داستان و فرم و پیرنگ برخورد میکنید و همین برجذابیت کار میافزاید.
ابراهیمی صادقانه و پر شور از عشقش سخن میگوید و گاه صراحتش با روحیه محافظه کار ایرانی- که بیان عشق را مایه شرمساری میداند!!- تقابل مییابد. اما به قول خودش – در کتاب یک عاشقانه آرام – :«من از بزرگترها به خاطر آنکه عاشقانه نگاه کردن را میدانم، خجل نخواهم بود.به من چه ربطی دارد که آنها کارشان را نمیدانند؟! …» اما قضیه به همین جا ختم نمیشود – هرچند «همین جا» هم کم جایی نیست! – که این دلنوشتهها تنها قربان صدقه رفتنهایی شاعرانه نیستند، بلکه تحلیلهایی زیبایند از عشق، چالشهای موجود در زندگی عاشقانه، موانع عشق ورزی، چگونگی از سر گذراندنشان و …
به بیان دیگر اینها بیانیههایی عاشقانهاند از طرف همه مجنونهای دنیا برای همه لیلی ها! و همین بی زمانی و بی مکانی – که اصولا خصلت عشق است – ارزش کار را صدچندان میکند.
از این مجموعه نامهها بسیار خواندهام اما شاید تنها کتابی که از لحاظ عمق و زیبایی با این کتاب قابل مقایسه است نامه های کافکا به میلناست. در باقی این گونه آثار، هیچگاه این درخشش را ندیدم که البته شاید تقصیر از ترجمه یا انتخابها باشد!
به بهانۀ سالمرگ نادر ابراهیمی درنگی در آثار او
«ابوالمشاغل» و «ابن مشغله» نیز اتوبیوگرافیهای دلپذیری است که تلاش نویسنده را برای امرار معاش در میانه این روزگار سخت و باوجود همه دلمشغولیهای ادبی- هنری اجتماعی اش فراروی مینهد.
شاید به لحاظ هنری نتوان این دو کتاب را شانه به شانه آثار برجسته ابراهیمی قرار داد اما برای کسی که آن آثار را خوانده است، این زندگی نامههای خویش نوشته خالی از لذت و البته آموختن نخواهد بود، آموختن اینکه «شعر – و اصولا هنر – از رحم رنج زاده میشود!»
«حکایت آن اژدها» مجموعه داستانهایی کوتاه و شعر گونه است که نویسنده در آنها دست به تجربههایی جدید زده است.
در حقیقت میتوان این مجموعه را امتداد آن دسته از آثار ابراهیمی که در منتخب داستانهای کوتاهش – به خصوص در جلد سوم – چاپ شده اند، دانست.
داستانهایی کاملا شاعرانه با پرداختهایی گاه کاملاغریب و گاه کاملا ساده! و فضایی تقریبا سوررئال که با بهره گیری از شیوه جریان سیال ذهن نوشته شده است.
البته در ابتدای این کتاب ابراهیمی مقالهای در باب داستان نویسی دارد که بسیار زیباست و در آن از روش «سرریز» نام میبرد که به نظر من تقریبا معادلی برای همان روش جریان سیال ذهن است یا لااقل برای من تفاوت این دو کاملا شفاف نشد.
داستانهای این کتاب خواندنی اند به واسطه زیبایی شان و همچنین بدین سبب که همچون شعر خوانش دوباره آنها همیشه چیزی تازه به مخاطب میدهد و این کشف تازه، احساسی دلپذیر را فراهم میآورد.
«تکثیر تاسف انگیز پدر بزرگ» به گمانم جدیدترین اثری است که از ابراهیمی خواندهام.
داستان با پیچیدگیهای دلپذیر؛ تصور کنید اسم یکی از کاراکترهای داستان نادر ابراهیمی است و نام برادرش ( بورخس )! از آن طرف پدر بزرگشان طی داستان به موجودی مکانیکی بدل می شود و سپس تکثیر میشود!!
شکی نیست که این داستان کاملا نمادین است و فریاد اصلی اش بر سر مدرنیته ایست که آوارگون طبیعت و احساس و عشق را نابود میکند.اما حتی در همان نگاه اول پیداست که نکات ظریف دیگری هم در داستان نهفته است که نیاز به تامل و بازخوانی دقیق تر دارد.
و نهایتا «انسان، جنایت و احتمال» تجدیدچاپ دیگری است از آثار قدیمی نویسنده. باز هم نادرابراهیمی به مقولات عمیق زندگی بشر پرداخته است و دیگر بار چیزی که میخواهد بگوید بر همه چیز در روایتش میچربد.
شک نیست که شاید روایت در این میان اندکی به حاشیه میرود و گاه با خطابههایی فلسفی به جای دیالوگ روبه روییم اما صحت اندیشگی ابراهیمی ارزش خواندن آثارش را افزون میکند.
به بهانۀ سالمرگ نادر ابراهیمی درنگی در آثار او
بحث محوری کتاب بر عدم ثبات و نیز تغییر واقعیت، و حتی شاید حقیقت، با توجه به زاویه دید بیننده است و اینکه گاه دروغها همانقدر راستند که راستها، دروغ ! …نویسنده با به میان کشیدن موضوع مرگ مشکوک یک زن در هنگام زلزله و متهم شدن همسر او به قتل در چند فصل متوالی اندیشه مخاطب را به این چالش میکشد که اصولا آیا قتلی واقع شده است و آیا اگر شده قاتل سید بابا خان، همسر زن، است یا خیر …
مخاطب بارها و بارها به همراه راوی در دام چالههای فرضیات غلط میافتد و داوریهای کاملا متضاد را تجربه میکند و در نهایت به سرگیجه میافتد که میان این همه داوری کدامیک میتوانند راه به حقیقت برند …و این درست همان است که نویسنده هوشمندی چون ابراهیمی میخواهد….
***
به نظر من داستانهای نادر ابراهیمی از 4دیدگاه قابل بررسیاند:
سبک داستان پردازی، سبک نوشتاری، درون مایه و فرم ارائه روایت از لحاظ داستانپردازی. به نظر من ابراهیمی به خصوص در داستانهای کوتاهش نویسندهای سور رئال و نمادگراست.
داستانهای کوتاه او غالبا در فضایی بی مکان و بیزمان رخ میدهند و حالتی شعر گونه دارند.رویه ظاهری داستان ماجرایی را نقل میکند و در بطن ماجرا ماجرایی دیگر شکل میگیرد. به گفته دیگر خواننده با فرا روی از متن و بنا به میزان اندیشگی خود ماجرایی دیگر را در درون خود تجربه میکند.
نمونههایی که از داستانهای کوتاه ابراهیمی ذکر کردهام به خوبی گواه این مدعایند.
از آن گذشته ایدههای ابراهیمی واقعا درخشان هستند. غزل داستان آن سوی تسلیم قدرت تخیل ابراهیمی را به خوبی نشان میدهد:
***
دشمن به شهری حمله میکند و 3نفر در حال تاس بازی هستند. فرمانده دشمن بالای سر آنها میرسد و آنها همچنان گرم بازیند! فرمانده به تمسخر میگوید که هر که بازنده باشد جان خواهد داد اما تاسها دائما یکسان میآیند و …
از سوی دیگر هر گاه داستانهای ابراهیمی فرم خطی رایج را در زمان میشکنند زیباتر میشوند. « بار دیگر شهری که دوست میداشتم» نمونه برجستهای در این زمینه است.
عنصر مهم دیگر آثار ابراهیمی طنز است.
طنزی بیدار، تاثیر گذار و غالبا گزنده! طنزی که بین گریستن و خندیدن دلدل میکند! و او بسیار خوب از این مشخصه برای تلنگر زدن به اندیشه مخاطب سود میبرد. این طنز غالبا در محدوده طنز موقعیت است نه طنز زبانی. موقعیتی که غالبا حاصل ضعفهای درونی انسانی است.
نویسنده آگاهانه از این طنز در جهت القای بهتر اندیشه خویش سود میجوید و همچنین از خسته شدن ذهن مخاطب در خلال اثر میکاهد و جالب اینجاست که این طنزها در قالب نثر ادبی و شاعرانه ابراهیمی میگنجند!
دوباره خوانی طرحهای داستانی ذکر شده این مشخصه را بازنمایی خواهد کرد .
از لحاظ درون مایه و موضوع چنان که پیش از این گفتم دو نکته دغدغه اصلی ابراهیمی را تشکیل میدهند: عشق و وطن.
***
او عشق را خیلی خوب میشناسد؛ عمیق و متفکرانه. این شناخت مسلما برخاسته از مطالعه نیست که برخاسته از مکاشفه و تجربه است. او سیبی را در دست دارد و به گوشه گوشه آن کنجکاوانه نگاه میکند و هر آنچه میبیند توصیف میکند و این تصویر سه بعدی بدون در دست داشتن سیب ممکن به نظر نمیرسد.
از لحاظ شیوه روایت هم برخی داستانها جالب توجهند و خارج از روال معمول به نظر می رسند. در برخی داستانها راوی یک حیوان است؛ مثل «خانواده بزرگ» که راوی یک قناری است.
در برخی داستانها اصولا راوی وجود ندارد و نویسنده با استفاده از پرداختی سینمایی انگار دوربینی را در صحنه میگرداند؛ داستان «شهر بزرگ» یک دفتر مخابراتی را نشان میدهد که دوربین کابین به کابین میچرخد و خواننده از خلال صحبتهای ردوبدلشده در هر کابین به داستانی دست مییابد که در نهایت تمامی این داستانها سرگشتگی انسان و افول اخلاق را در شهر به منصه ظهور میرسانند.
داستان «مردگان دیر باورند» پرداختی نمایشنامهای دارد و به همان گونه نیز نوشته شده است «مشابه این کار در مجموعه اجازه هست آقای برشت نیز دیده شده است» و نهایتا طرح نقاشی با واژهای که در دو داستان «مراسم» و «آهسته به یاد میآورم» پیاده شده است و لااقل به عنوان یک تجربه کاری دلپذیر مینماید.
اما یکی از برجستهترین فرمهایی که ابراهیمی در مجموعه داستانهای کوتاهش از آن سود برده است، غزل داستانهایی هستند که به خصوص در مجموعه غزل داستانهای فصل بد رخ مینمایانند.
این آثار، اکثرا بافتی شعرگونه و غالبا تقطیع شده دارند که روایت را در دل خود جای میدهند؛ روایتی که خود از اساس شاعرانه است! در واقع در این آثار با شعر – حکایت طرف هستیم؛ همان قالبی که بورخس آن را«آیندهادبیات» مینامد. یادداشتهای یک عاشق حرفهای و آنسوی تسلیم بهترین نمونههای کار ابراهیمی در این ژانر هستند که به غایت تاثیر گذار شدهاند.
ابراهیمی خود معتقد است که به زبان خاصی پابند نیست و به اندیشه و روایت اهمیت بیشتری میدهد و معتقد است هر داستانی نثر خود را بر میگزیند و نیز بر آن است که نوشتههایش برای بیداری است نه برای خوابیدن!
مطالعه مجموعه آثار او دلیلی بر صحت این ادعاهاست و البته راهکار خوبی برای پرورش ذهنیت شاعرانه در کنار چالش اندیشه که به گمانم تمامی نویسندگان و البته شاعران را به کار میآید.
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…