شاعران ایران

سطرهایی از کتاب پله پله تا ملاقات خدا

سطرهایی از کتاب پله پله تا ملاقات خدا

 

پنج ساله بود که صورت‌های روحانی و اشکال غیبی در پیش نظرش پدیدار می‌شد. تخیلی پربار که بعدها از او یک شاعر واقعی ساخت به او فرصت می‌داد تا در ورای این نام، با چشم خود، با همان چشم نافذ و پر تلألؤ و عمیقی که تا پایان عمرش هیچ‌کس نمی‌توانست تاب نگاه او را بیاورد، حضور نامرئی و پر هیبت یک نور مقاومت‌ناپذیر را حس کند و صدای بال ملایک و ارواح را در تمام خانه بشنود، و با بال خیال تا اعماق کبود آسمان‌ها، به دنبال آن‌ها عروج نماید.

بالاخره یک روز هم در همان سال‌های کودکی، تجربۀ پرواز به آن سوی ابرها، که در گمان وی قلمرو غیب به آنجا اتصال داشت، برایش حاصل گشت. تجربه‌ای که شوق آن، سال‌ها در خواب و بیداری، در تندرستی و بیماری در جانش چنگ می‌زد و او را در دوسوی پرده‌ای که حس و غیب را از هم جدا می‌ساخت و بین غایب و حاضر در نوسان می‌داشت، برایش حاصل آمد.

نیمروز یک آدینۀ آرام و بی‌تشویش بود و در خانۀ بهاء ولد، کودکان همسایه برای بازی نزد این پسر بچۀ شش سالۀ بی‌بی‌ علوی آمده بودند. جلوۀ لاله‌هایی که بر بالای دیوار باغچه رسته بود، حرکت ابرهایی که آرام از بالای بام می‌گذشتند، و نغمۀ مرغان شاد و بی‌خیال که از طرۀ بام بال‌های خود را به اوج هوا می‌کشاندند کودکان را با خداوندگار خردسال به بالای بام کشانیده بود. از آنجا گنبدهای مساجد، مناره‌های کلیسا و سواد تاکستان‌های اطراف در آفتاب نیمروز جلوه‌ای دل‌انگیز داشت.

بانگ «الله» از صدای مؤذن به گوش می‌رسید و با نسیم عطرآگین باغ‌های اطراف به هوا عروج می‌کرد. نفس روحانیان که جلال‌الدین شش ساله آن‌ها را به چشم می‌دید، دنیا را از نفحه‌ای الهی پر کرده بود. صدای هیجان زدۀ یک کودک همسایه که با سماجت شیطنت‌آمیزی اصرار می‌کرد از بام خانۀ ولد به بام خانۀ همسایه خیز بردارند در کودکان دیگر هیچ شوق و علاقه‌ای برنینگیخت. اما خداوندگار، که این پیشنهاد را یک بازیچۀ آسان و بی‌اهمیت تلقی می‌کرد، بناگاه و در یک لمحۀ کوتاه از بین همبازی‌های خویش ناپدید شد.

آیا به باهم همسایه پرید یا در نسیم نیمروز پیچید و با او به آن سوی ابرها پرید؟ شیطان‌های معصوم و کوچک که از صبح آدینه در صحن و بام خانه با او مشغول بازی و جست و خیز بودند از ترس و حیرت بر جا خشک شده بودند.

وقتی خداوندگار را با رنگ پریده، با چشم‌های خیره و حیرت‌زده، و با حالی بیخودگونه و پریشان در میان خویش بازیافتند با ناباوری چشم‌های خود را مالیدند. بعضی از آن‌ها به خاطر آوردند که جلال الدین در جواب پیشنهاد یک کودک همسایه، که گفته بود بیایید از این بام به آن بام بپریم، با زبانی که آهنگ بیان سالخوردگان را داشت گفته بود:

این نوع حرکت از گربه و سگ نیز برمی‌آید. حیف نباشد که انسان بدین‌ها مشغول باشد اگر در جان شما قوّت روحانی هست بیایید تا سوی آسمان‌ها بپریم. با آنکه در دنبال این سخن ناگهان ناپدید شده بود هیچ‌کس پرواز او را ندیده بود. اما که می‌توانست دعوی او را، که در این گیرودار حیرت و شگفتی کودکان می‌گفت: «جماعتی سبزقبایان مرا از میان شما برگرفتند و به گرد افلاک گردانیدند» انکار کند؟ شاید بعضی ناباوران، که در کوی و خانه شنیده بودند کودک بهاءولد در آن خردسالی گه‌گاه هفته‌ای چند روز روزه می‌گیرد و شب‌ها را غالباً در نماز و گریه و شب‌زنده‌داری می‌گذراند، آن رنگ پریده و حال پریشان او را، در لحظه‌ای چند که  از بازی کنار کشیده بود، به حساب همان ریاضت‌های بی‌هنگام او گذاشتند. اما از زبان هیچ‌کس تردید و انکاری در باب این دعوی نقل نشد.

ماجرای حال از قول کودکان که بعدها با خداوندگار بزرگ شدند و بعضی از آن‌ها با او دوست ماندند نقل نشد. از قول بهاءولد و به قولی از خط او نقل شد و لاجرم کسانی که در هرچه از قول واعظ بزرگ بلخ نقل می‌شد به دیدۀ اعتماد می‌نگریستند، در سال‌های بعد مطمئن بودند که خداوندگار، در همان سال‌های طفلی هم غرق در انواع مکاشفات غیبی و مشاهدات نورانی بود.

سال‌ها بعد باز در افواه مریدان بهاء ولد این دعوی هم نقل می‌شد که کودک وی در سن پنج سالگی با «غیبیان» ارتباط داشت، فرشته‌هایی که بر انبیاء و صالحان نازل شده بودند بر وی نیز ظاهر می‌شدند و «این نوع حالات و سکر» روحانی بر وی نیز به تواتر واقع می‌شد حتی در هفت سالگی که بر وفق عادت یا از تأثیر محیط خانه، نماز می‌خواند و می‌گریست یک بار حالی بر وی دست داد که آن را تجلی «الله» پنداشت. صدای غیبی در گوش او طنین انداخت و وی را از آن احوال منع کرد، و خاطرنشانش ساخت که وی اهل مشاهده است، به مجاهده حاجت ندارد و نباید در این‌گونه ریاضت‌ها که قسمتی از اوقات پدرش بهاء ولد در آن مستغرق بود به افراط گراید.

 

منبع

پله پله تا ملاقات خدا

(درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال الدین رومی)

دکتر عبدالحسین زرین کوب)

نشر علمی

چاپ بیست و ششم

صص18-20

 

مطالب مرتبط

  1. نگاهی به آثار عبدالحسین زرینکوب
  2. روایت چند آوای باختین و مثنوی معنوی مولانا
  3. قدسیان آسمان با صدای عصار و محمد اصفهانی
  4. یافتن پادشاه باز را به خانۀ کمپیرزن: تفسیر کریم زمانی
  5. دست افشانی و سماع
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

23 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago