نقد ادبی چه کاری برای ما انجام میدهد؟
وقتی معنا میگریزد
ما از نقد اساساً چه انتظاری داریم؟ رواج و رونق نقد چه کمکی به خواننده میکند؟ گفتهاند که نقد فاصلۀ بین متن و خواننده را کم میکند. گفتهاند که نقد نوعی کشفالمجوب است. حجابها را برمیدارد؛ فاصلهها را کاهش میدهد؛ ناخالصیها را میزداید. این برداشت از نقد، امروزه متحول شده است. خواننده بیواسطه با متن روبرو میشود؛ ممکن است متن را بفهمد و ممکن است که نفهمد. با متن چالش و جدل میکند؛ ممکن است پیروز شود و ممکن است که مغلوب گردد. از متن متأثر میگردد. ممکن است محظوظ شود و ممکن است که مغموم و مغبون گردد؛ نقد در این بین چه نقشی دارد؟ آیا واقعا نقد میتواند بین خواننده و متن پلی ایجاد کند؟ آیا نقد واقعاً فاصلهها را کم میکند؟
در روزگار ما نقد خود تبدیل به یک ژانر جدید شده است، همه از جریانهای جدید نقد ادبی حرف میزنند. آیا میتوان نتیجه گرفت که مردم ما از متن _خاصه متونی که نقد و تفسیر شدهاند_ درک و فهم بیشتری به دست آوردهاند؟ با چه معیاری میتوان این را نشان داد و با چه ادلهای میتوان این را اثبات کرد. متن چیزی نیست جز نظامی از نشانهها. اگر در جهان خارج، اشیاء زندگی میکنند، در جهان متن نشانهها (دالها و مدلولها) میزیند. نشانهها باهم تعامل دارند، فهم این تعاملات یعنی فهم متن.
ویتگنشتاین در ابتدا فکر میکرد که زندگی متن مانند زندگی در بیرون است بدینسان متن را آینهای برای جهان میدانست. بعدها ویتگنشتاین از این باور دست کشید. مکتب پستمدرنیسم که آمد، پیوند متن با جهان خارج به کلی گسیخت. از نظر اینان، متن، جهان مخصوص به خود را دارد. اصلاً نظام متنی نظامی خودبسنده است.
دالها و مدلولها مرگ و حیات مخصوص به خویش را دارند. در اینجا ما با تبخیر معنا نیز روبهرو میشویم. تو گویی که هر دالی به مدلولی درون متنی دلالت میکند، بدون اینکه با جهان بیرون، اصلاً پیوندی داشته باشد.
در نتیجه متن چیزی نیست جز همین دالها و نشانهها؛ نشانههای سرگردانی که معلوم نیست که بر چه چیز دلالت میکنند. گذشتگان ما میگفتند متون آبستن معانیاند. نقد نیز نقش «ماما» را ایفا میکرد. اما امروزه میگویند متون گرسنۀ معانیاند.
در اینجا بین زندگی و متن فاصله ایجاد شده است متن دیگر با جهان خارج پیوند ندارد؛ میوهای است بریده از درخت. نیچه میگفت: اگر صیدی نکردم، تقصیر من نیست، اصلاً ماهیای وجود ندارد. (نیچه،112:1387) این حادثه درست بعد از «خدا مرده است» نیچه رخ داده است. خدا، متافیزیک، شی فی نفسه، معنای زندگی، اخلاق و معنای متن یکپاره دود شد و به هوا رفت. با این تفسیر دیگر جایی برای منتقد باقی نمیماند. تا دیروز متن را یک نوع جهان میدانستند، اما امروز جهان را متن میدانند؛ متنی که در خود فروبسته است و از جنس نشانههاست؛ نشانههای سرگشته و بیمعنا. بازیهای زبانی و تصادف دو مشخصۀ جهان جدیدند. ریچارد رورتی در کتاب پیشامد، بازی و همبستگی به این دو امر توجه وافر کرده است (رورتی 1385: فصل «بازی شخصی و امید لیبرالی»).
وقتی متنی را میخوانیم فیالواقع وارد بازی میشویم. برای فهم متن فقط باید قواعد بازی را بشناسیم. برد و باخت ما هم در گرو تصادف است. بازی با متن یعنی شناخت نشانهها. نشانهها هم روابط ذاتی با معنا ندارند، بلکه به طور دلبخواهی عمل میکنند. نقد سنتی نسبت لفظ و معنا را میدانست؛ نقد مدرن آن را قراردادی و وضعی فرض میکرد؛ اما نقد پستمدرن این سنت و پیوند را هم پاره کرده است؛ گویی که بین لفظ و معنا صرفاً ارتباطی دلبخواهی است؛ یعنی خواننده هر معنایی که خواست میتواند از لفظ استخراج کند.
حال باید پرسید که در جهان جدید _جهان تصادف و بازی_ منتقد کجا ایستاده است. رورتی میگوید: منتقدان فقط میتوانند کتابهای درجۀ یک را به ما معرفی کنند. این یعنی کاهش منزلت منتقد. اگر متن جهانی خودبسنده و نشانهها هم در درون متن سرگردان به اینسو و آنسو میروند، منتقد همین یک کار را هم نمیتواند بکند. شناخت کتابهای درجۀ یک وقتی میسر است که بتوانید نشانههای متن را بشناسید و آنها را به اصیل و غیر اصیل، درجۀ یک و درجۀ دو تقسیم کنید.
وقتی معنا به تأخیر میافتد
ژاک دریدا معتقد بود که همیشه معنا به تأخیر میافتد. وقتی میخواهید معنای کلمهای را بفهمید، آن را در جمله قرار میدهید و برای اینکه معنای جملهای را بفهمید، آن را در ارتباط با جملات دیگر میفهمید و قس علی هذا. کلمات و جملات معنای یکه و مستقلی ندارند، با طرح جملۀ جدید معنای جملۀ قبلی فرو میریزد. در جهان جدید نقد منزلت دیگری پیدا کرده است؛ منتقد حالا نه دانای کل است و نه شارح متن.
منتقد فقط میتواند ساختارشکنی کند. با شکستن ساختارها، نشانهها جلوی چشم خواننده قرار میگیرند. خواننده حالا میتواند وارد جهان جدید شود؛ جهانی که فقط نشانهها در آن حضور دارند. با این نوع هستیشناسی، نشانهشناسی هم تغییر میکند. هستیشناسی دیروز، نشانهشناسی خاصی را پدید میآورد؛ ولی با هستیشناسی امروزی، آن نوع نشانهشناسی دیگر ارزش و اعتباری ندارد.
منبع
موج و مرجان
رویکردهای نقد ادبی
و سرگذشت نقد در ایران
دکتر مجتبی بشر دوست
نشر سروش
صص 19-17
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…