داستان/ رمان

نظر میلان کوندرا دربارۀ شهرت

نظر میلان کوندرا دربارۀ شهرت

مبارزۀ انتخاباتی جریان دارد. سیاستمدار از توی هواپیما به هلیکوپتر می‌پرد، و از هلی‌کوپتر توی اتومبیل، تقلا می‌کند، عرق می‌ریزد، ناهارش را در حال حرکت می‌خورد، توی میکروفون‌ها فریاد می‌کشد، سخنرانی‌های دو ساعته ایراد می‌کند. اما در پایان به میل برنشتاین یا وودوارد است که کدام یک از پنجاه هزار جمله‌ای را که او ایراد کرده است از طریق روزنامه یا رادیو پخش کنند.

به همین دلیل است که سیاستمدار ترجیح می‌داد شنوندگان رادیو و تلویزیون را مستقیماً مورد خطاب قرار دهد، اما این کار را فقط می‌توان با وساطت اوریانا فالاچی انجام داد که مقررات رسانه‌ها را وضع می‌نماید و سؤال طرح می‌کند.

سیاستمدار می‌خواهد از آن لحظه‌ای بهره‌برداری کند که همۀ مردم او را می‌بینند و هرچه را که در نظر دارد برای‌شان بگوید، اما وودوارد از وی سؤالاتی خواهد کرد که به هیچ‌وجه در ذهن سیاستمدار نیست و هیچ میل به صحبت کردن در آن‌باره را ندارد.

به این ترتیب سیاستمدار خود را در وضع پسر مدرسه‌ای می‌بیند که به پای تخته سیاه فراخوانده شده و می‌خواهد از همان حقه‌های قدیمی بچه مدرسه‌ای‌ها استفاده کند: وانمود می‌کند که دارد پاسخ می‌دهد اما در واقع می‌خواهد، از موادی که در خانه برای پخش از رادیو و تلویزیون فراهم کرده استفاده کند. این حقه ممکن بود در مورد معلم‌ها مؤثر باشد، اما در مورد برنشتاین که یکسره به او خاطرنشان می‌سازد که: «شما به سؤال من پاسخ نداده‌اید.» مؤثر نیست.

چه کسی می‌خواهد این روزها سیاستمدار شود؟ چه کسی می‌خواهد که در تمام عمر در پای تخته سیاه مورد مؤاخذه قرار گیرد؟

***

برنارد به زودی به آسیب پذیری خود پی برد و به خویش گفت شهرت دقیقاً چیزی بوده که کوچکترین اهمیتی برایش نداشته است. بی‌شک می‌خواست موفق باشد، اما موفقیت و شهرت دو چیز کاملاً جداگانه‌اند.

شهرت یعنی افراد بسیاری تو را می‌شناسند که تو آنان را نمی‌شناسی و خود را نسبت به تو محق می‌دانند. می‌خواهند از همۀ کارهایت سر درآورند و طوری عمل می‌کنند که گویی صاحبت هستند. بازیگران، خوانندگان، سیاستمداران ظاهراً از اینکه می‌توانند خود را به این شکل به دیگران عرضه نمایند احساس خشنودی می‌کنند.

***

برنارد همیشه دلش می‌خواست کسی باشد که سؤال می‌کند نه کسی که باید پاسخ بدهد. شهرت متعلق به کسی است که پاسخ می‌دهد، نه کسی که سؤال می‌کند. صورت پاسخ‌دهنده را نورافکن روشن کرده است، حال آنکه سؤال‌کننده را از پشت نشان می‌دهند.

نیکسون در برابر دیدگان همه قرار دارد نه وودوارد. برنارد هرگز آرزوی شهرت کسی را در سر نمی‌پروراند که چراغ‌های پر نور روشنش کرده، بلکه می‌خواست قدرت کسی را داشته باشد که در تاریکی قرار داشت.

او قدرت آن شکارچی را می‌خواست که ببر را می‌کشد، ببری که تحسین‌کنندگانش آماده بودند تا از پوستش چون یا قالیچۀ کنار تختخواب استفاده کنند.

***

 

منبع

رمان جاودانگی

میلان کوندرا

ترجمه حشمت الله کامرانی

نشر علم

 

بیشتر بخوانید

  1. سطرهایی از رمان جاودانگی اثر میلان کوندرا
  2. تأملی بر رمان بار هستی اثر میلان کوندرا
  3. سطرهایی از مهمانی خداحافظی اثر میلان کوندرا
  4. تأملی بر کتاب جشن بی‌معنایی اثر میلان کوندرا
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

محمدرضا شفیعی‌کدکنی: مثنوی مثل جریانِ رودخانه هر لحظه به شکلی درمی‌آید

محمدرضا شفیعی‌کدکنی: مثنوی مثل جریانِ رودخانه هر لحظه به شکلی درمی‌آید حماسه روحانیِ بشریّت درباره…

15 ساعت ago

به یاد بهترین معلم: قیصر امین‌پور…

به یاد بهترین معلم: قیصر امین‌پور...

5 روز ago

درسی از «احسان یارشاطر» برای زندگی

درسی از «احسان یارشاطر» برای زندگی

1 هفته ago

اسلامی‌ندوشن: سعدی شادترین شاعر ایرانی است

اسلامی‌ندوشن: سعدی شادترین شاعر ایرانی است محمدعلی اسلامی ندوشن با یاد کردن از سعدی به…

2 هفته ago

تجارب دکتر «نسرین شکیبی‌ممتاز» از تدریس ادبیات فارسی در کشور ژاپن

تجارب دکتر نسرین شکیبی ممتاز از تدریس ادبیات فارسی در کشور ژاپن آهوی کوهی در…

2 هفته ago