سطرهایی از کتاب خاطرات ایران درّودی
دوستان، درگیر و نگران اشتباه من در انتشار این خاطرات پراکنده هستند و من درگیر قبولاندن اینکه؛ اشتباه، اصل اجتنابناپذیر زندگی است و انتشار این کتاب اشتباهی است که به تجربهاش میارزد.
در باور من اصل مهم، پذیرش اشتباه است که تعریف دیگر زندگی است، پذیرش دلتنگیهاست که تعریف دیگر عشق است. گرچه آنچه مهم است به چشم دیده نمیشود و آنچه گفتنی است در قلب میماند تا در سکوت ابراز شود.
من به حضور همین لحظهای که اکنون جاری است باور دارم.
همین دیروز بود که معلم دبستان غلطهای دیکته را مشق شب میداد و مفهوم لغات را میپرسید و من از ترس تمسخر همکلاسیها، ورقه پر از اشتباه دیکته را لای دفترچهها پنهان میکردم.
در طول سالهای عمر، درسهای زندگی را به سختی آموختم و در تجربیات سختتری به مفهوم پیچیدۀ لغات پی بردم و سپس به تجربه آموختم که هیچ مفهومی مطلق نیست.
امروز که این خاطرات را مرور میکنم تا آن را به پایان برسانم، به این نتیجه میرسم که این همان مشقهای تصحیح نشده یا غلطهای دیکتهای هستند که هرگز صحیح نوشتنشان را یاد نگرفتم، با این تفاوت که دیگر از ترس تمسخر دیگران پنهانشان نمیکنم.
آموختهام که از واقعیت آنچه هست نگریزم و حضور خود را در عرصۀ زندگی با وجود ضعفها و تکرار اشتباهات بپذیرم.
اگر قرار بود امروز این کتاب را بنویسم، حتما آن را به گونهای متفاوت مینوشتم. چرا که در فاصلۀ نگارش این کتاب، نه تنها انگیزهام بلکه ارزیابی و تأثیراتم از رخدادهای زندگی دگرگون شدهاند. امروز همچون دیروز نمیاندیشم و فردا هم مانند امروز نخواهم اندیشید. این دگرگونی تا آخرین لحظۀ حیات، تا آخرین تجربۀ زندگیام ادامه خواهد یافت.
***
در این کتاب، با تمام هستیم هستم. با همۀ ضعفها، با تمامی دلهرهها و امیدها و توانها. درون من به وسعت تجربهای است که از زندگی میشناسم؛ وسعت یک لحظۀ زندگی در مسیر ابدیت. تلاش میکنم که در این لحظۀ حضور، یکپارچگی ازهم گسیختۀ خود را حفظ کنم تا تداوم و بقای آن، با طنین صدایم، در ابدیت انعکاس یابد.
نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم و همهچیز و همهکس را متعلق به خود دانستم. امروز که تهی از خودخواهیها و تصاحبها، نگاهی عاشقانه به زندگی دارم، از هرچه هست تنها، مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام میکنم. این است نظام عشق؛ هیچکس نبودن!
من به معجزۀ عشق بر فراز کهکشانها پرواز کردهام. آیا عجیب نیست که باز در این پرواز خود را تنها یافتم. مگر چیست راز تنهایی؟
تنهایی، شاید تجربۀ باز شدن چشم باطن انسان باشد.
تنهایی، شاید جدایی از یارانی باشد که پرواز را نمیشناسند.
اما راز تنهایی را نمیباید با کسی در میان نهاد تا به عقوبت انکار عشق گرفتار نشد.
تنهایی من، در درگاه منزلمان به انتظار ایستاده تا من او را بین دوستان نامهربان انتخاب کنم و به درون بخوانمش.
من در بیچراغی شب ریزش آبشارهای نور را دیدهام و کسانی را که در باغچهها، سنگ دلشان را میکارند میشناسم.
با این همه، باغبانهایی را دیدهام که سبزه را در دستهایشان میکارند و گلها را در قلبهایشان.
در به پایان رساندن نگارش این کتاب شتاب دارم و شاید شتاب من نمایانگر اصلی باشد که به آن معتقدم؛ اصل اینکه:
«همۀ چیزهای زندگی میباید به پایان رسند تا دوباره آغاز گردند.» آیا در پایان این خاطرات به تولد دوبارهای امید بستهام؟
آیا تولدی دیگر، بشارت رهایی از تمام دلبستگیها و سختیهای پیشین است، یا دادگاهی است که میباید در آن به گناه ندانستههایم، اعتراف کنم؟
***
پشت جلد کتاب نوشته شده:
تا این مرحله از زندگی دانستهام که میباید کولهبار غمها و دلتنگیها را بر زمین گذارد و به استقبال آینده رفت حتی اگر این آینده یک روز یک ساعت یا فقط یک لحظه باشد.
مطمئن هستم بهترین لحظه، لحظۀ بعدی زندگیام خواهد بود. شاید لحظۀ بعدی، نوید خلق اثری باشد که هنوز نیافریدهام. ولی در لحظۀ بعدی، اثری به ابعاد آرزوهایم، اثری به رنگ عشقهایم، اثری به شفافیت تمام آینهها، خلق خواهم کرد و سپس این اثر را در بالاترین نقطۀ آسمان برخواهم افراشت تا تصویر تمامی این جهان در آن انعکاس یابد.
منبع:
در فاصلۀ دو نقطه
ایران دَرّودی
نشر نی
چاپ بیست و دوم
بیشتر بخوانید:
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…