نگاهی به فیلم تهران من حراج ساخته دکتر گراناز موسوی
تهران من حراج، اولین فیلم بلند گراناز موسوی، شاعر و کارگردان ایرانی، محصول مشترک ایران و استرالیا و برنده جایزه بهترین فیلم مستقل سال 2009 در استرالیا است. گراناز شاعر است و خالق کلمه و درسخوانده ایران و استرالیا، ادبیات و سینما را میشناسد و همچنین دیالوگ را.
مرضیه وفامهر در نقش مرضیه در فیلم تهران من حراج، احساسی واقعی را در بازی خود به نمایش میگذارد. تا حدی که بعضی وقتها احساس میشود فیلم یک مستند از زندگی اوست. مرضیه خانواده سنتی و “جهان کوچک” یعنی همان جهان منزوی و بسته شهر کوچک و عمیقا مذهبی که خاستگاهش بود را ترک گفته و به میان شهر بزرگ و آدمهای درون آن پرتاب شده است. او از بودن خود در آن خانه پدری گذر کرده تا در شهر بزرگ تهران تحصیل و رشد کند و جایگاه مناسب یک زن را پیدا کند. غافل از اینکه رشد او ناپایدار و خطرناک است چون فاقد هرگونه مبنای اجتماعی است و به غیر از خود و چند تن از دوستان همکیش خود تأیید کسی را در جامعه جلب نکرده است. حتی تئاترهایی که بازی میکند اجازه به صحنه رفتن را نگرفته است. جامعه هویت او را به رسمیت نمیشناسد. مرضیه، سوژه مدرنی است که ساختارهای گذشته و انگارههای سنتی را شکسته و هویت او دیگر هویت متمرکز و با ثبات زن سنتی نیست و خود را در حالتی از تنهایی و رهاشدگی در شهر احساس میکند. بین او و جامعه یک فاصله و شکافی وجود دارد که رفته رفته این شکاف بازتر و بزرگتر میشود تا بجایی که سوژه کم کم پاره پاره گشته و فاقد انسجام میگردد. روشن است که جایی برای ارتباط و گفتگو میان انسان باز و جهان بسته و محدود فکری وجود ندارد.
مرضیه حصارهای جهانی که در آن سرسپردگی کورکورانه و خوار شمردن نفس، یگانه راههای کسب فضیلتاند را رد میکند و با جهان کهن میجنگد. اما تراژدی زندگی همین جهان کهن است که آنقدر محکم و استوار است که زور و هنر مرضیه به آن نمیرسد و در نهایت در چنگالهای جهان کوچک گرفتار شده و کمکم به سوی نابودی گام برمیدارد. جامعه و مردان آن نسبت به مرضیه و زنانی از این دست که جایگاه خانوادگی و سنتی خود را از یاد بردهاند به هیچوجه رحم نمیکنند و او را دارای هویت و اصالت نمیخوانند و نهایت استفاده و یا بیتفاوتی را به او روا خواهند داشت. در جهان بسته مرضیه، نابودی و جنون تنها پناهگاه او هستند.
امروزه بیشتر زنان ایرانی در خانوادههایی رشد یافتهاند که پدر و مادری سنتی با فکری سنتی و بسته داشتهاند. آموختههای جدید در دانشگاه، ارتباطهای جمعی و همسالان و آموختههای سنتی پدران و مادران از دوران کودکی تا بلوغ از دیگر سو، تعارضی را بین باورهای زن امروز به وجود آورده است. اگر این تعارض و کشمکش بین سنت و مدرنیته ادامه داشته باشد و زن نتواند نسبتی متعادل بین این دو برقرار کند، این چالش و کشمکش در او موجب بروز انواع استرسها و تضادها میشود و در نهایت ناتوانی و ضعف اجتماعی او را به همراه دارد. هویتهای سنتی به تدریج مورد پرسش قرار گرفتهاند و هویتهای جدیدی سر برآوردهاند که نه از یکپارچگی برخوردارند و نه ثبات پیشین را دارند.
در گفتگوهای مرضیه متوجه میشویم جوانی او در نابودی و تخریب دوره جنگ گذشته است و خانواده فقیر و سنتی او هم طردش کردهاند و به تماسهایش پاسخ نمیدهند. وقتی به گذشته نگاه میکند به غیر از سنتهای دست و پاگیر و نخنمای خانواده، جامعه هم جز احساس نابودی چیزی به او نداده است.
تنها خانهای اجاره کرده و مستقل زندگی میکند. او خود را یک مهره سوخته میداند. برای همین دنبال راهی برای فرار از اجتماعی است که او را تا به حد فرض یک مهره سوخته رسانده است. رویای خود را در آن طرف آبها میداند. این احساس رفتن به او کمی عزت و احترام میدهد. او میتواند احساس از دست رفتهاش را در آن سوی آبها بیابد.
شروع سکانس فیلم از پارتی و مهمانی مختلط پسران و دختران آغاز میشود و دست آخر به دستگیری مهمانان توسط ماموران نیروهای دولتی میانجامد. مرضیه و سامان که در پارتی با هم آشنا شدهاند و وقتی مهمانان در حال رقص و پایکوبی هستند به بیرون میزنند فرصت این را پیدا میکنند که از دست ماموران دولتی قسر در بروند. سامان که برای او حکم یک برگ بخت آزمایی است شهروند استرالیا است و او حالا در اندیشه این است که چگونه قاپ این پسر را بدزدد و مال خود کند تا به واسطه او بتواند آن حرمت از دست رفته و بی هویتی و ناشناختگی را دوباره کسب کند. دوربین همراه مرضیه ما را با شهر تهران از نگاه او آشنا میکند. او به همه جای شهر سرک میکشد. به صفهای دراز ویزا، به دلالان ویزا، به شبهای شعر و موسیقی و مواد مخدر زیرزمینی، به هوسهای استادش که میخواهد با او رابطه داشته باشد، و به آشفتگی و بینظمی شهر…
مرضیه و سامان در طول قصه با هم نزدیکی و همدلی پیدا میکنند تا به جاییکه سامان تصمیم میگیرد کار خروج مرضیه را درست کند و او را همراه خود به استرالیا ببرد. مرضیه از دست ماموران هم فرار کرده و از شلاقهایی هم که دوستانش نوش جان کرده بودند رهیده بود میرود که کم کم احساس خوبی از بودن پیدا کند و تلاشهای خود را که برای افکار و عقایدش زحمت کشیده میبیند که کنار سامان در استرالیا به منصه ظهور نشسته است. اما اتفاقی خوشحالی مرضیه را به مرگ رویاهای او تبدیل میکند. نامهای از سفارت دریافت میکند که بیماری ایدز او را مثبت اعلام میدارد. در همان حین سامان با دیدن نامه او را تحقیر کرده و ترک میکند. آرزوی مرضیه بر باد میرود و از تلاشی که برای یک زن مدرن شدن کرده نتیجهای جز بیماری ایدز برای خود نمیبیند. او که بر بستر اجتماعی مناسبی رشد نکرده نه خانوادهای کنار خود دارد و نه حمایت جامعهای را و این نتیجۀ آرزو و تلاشی است که برای خود کرده است: ایدز. آخرین برگ برنده را از دست میدهد. او که از دست ماموران در رفته بود در دام بزرگتری بنام ایدز گرفتار میشود. راهی جز فرار کردن از کشور و پناهندگی نمیبیند. وضعیت رقتبار پناهندگی و آوارگی را به ماندن در کشورش ترجیح میدهد. بعد از دو سال پناهندگی او که نمیتواند دلیلی موجه برای آنها داشته باشد، ناچار به کشور بازمیگردد و آواره در کوچه و بزرگراهها بیمقصد و هدفی راه را طی میکند.
آیا مرضیه میتواند در کشورش هویتی بدست آورد و بتواند خود را در کنار بقیه نشان دهد؟ آیا او میتواند بهبود یابد و از نو زندگی را بسازد و یا اینکه تا نابودی مطلق خواهد رفت؟ این سوالاتی است که در ذهن ما شکل میگیرد و فیلم تمام میشود و ما از سرنوشت مرضیه چیزی نمیفهمیم. کارگردان نگاه ما را به کوچه و خیابانهایی میکشاند که مرضیه سرگردان و در حال گذر از آنهاست. کار و هدفی از او و یا نشانی از خانه او را در انتهای فیلم نمیبینیم. سرگردانی مرضیه در کوچه و خیابان شاید نشان همان زندگی خیابانی او خواهد بود و این نهایت آینده اوست. مرضیه چگونه میتواند در این شکاف بزرگی که بین خود و جامعهاش وجود دارد رشد کند؟ آیا او میتواند در این آشفتگی اجتماع خود را پیدا کند؟ فرد بدون اجتماع میتواند به هویت واقعی خود دست یابد؟
منبع: abanwoman.blogfa.com
گراناز موسوی (زاده ۱۳۵۴ در تهران) شاعر و فیلمساز معاصر ایرانی است. او به جز سرودن شعر به نوشتن نقد کتاب، ویراستاری ادبی، ترجمه، فیلمنامهنویسی، کارگردانی سینما و بازیگری نیز پرداختهاست.
وی دانشآموختهٔ رشتهٔ سینما در مقطع دکتراست و کارگردانی اولین فیلم بلند داستانی اش بنام تهران من، حراج را که محصول مشترک ایران – استرالیا، است در سال ۲۰۰۸ در تهران انجام داد. این فیلم منتخب رسمی جشنوارههای بینالمللی فیلم تورنتو، روتردام، پوسان (۲۰۰۹)، موزه هنر مدرن نیویورک و برندهٔ جایزهٔ بهترین فیلم مستقل سال استرالیا است.
پدر گراناز، هاشم موسوی صدابردار با سابقه تلویزیون و سینما و مادرش پروین چگینی فراهانی کارشناس نودال تلویزیون بودند.
پس از سپری کردن دوران دبستان در مدرسه رازی و پس گرفتن دیپلم دبیرستان هدف، بین سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۳ در کلاسهای بازیگری تئاتر حمید سمندریان و مهین اسکوئی شرکت کرد. همزمان تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته شیمی در دانشگاه الزهرا آغاز نمود که بعداً با مهاجرت به استرالیا در سال ۱۳۷۶ آن را رها کرده،[نیازمند منبع] در رشته سینما در دانشگاه فلیندرز و سپس مدرسهٔ فیلم، تلویزیون و رادیوی استرالیا (AFTRS) به ادامهٔ تحصیل پرداخت. پایاننامهٔ دکترای وی در دانشگاه سیدنی ” زیباییشناسی سینمای شاعرانه ” بوده و او مشغول به تدریس پارهوقت در دو دانشگاه در استرالیا است.
گراناز از کودکی شعر میسرود. در ۱۲ سالگی برنده جایزه شعر دانشآموزی منطقه ۳ تهران شد و در ۱۷ سالگی نخستین آثارش را در مجلههای آدینه، دنیای سخن و چاووش به چاپ رساند. سپس یکسال بعد نوشتن نقد کتاب و ویراستاری ادبی را در مجلهٔ دنیای سخن آغاز کرد.
از گراناز موسوی تا کنون سه مجموعه شعر در ایران به چاپ رسیده است. نخستین دفتر شعرش «خط خطی روی شب» در سال ۷۶ توجه اهل قلم و جامعه ادبی ایران را به خود جلب کرد. همان سال، م. آزاد، شاعر و منتقد برجسته، در نقدی بر این مجموعه در مجله آدینه از کشف استعدادی تازه در شعر معاصر خبر داد. در سال ۱۳۷۹ دومین دفتر شعرش، «پابرهنه تا صبح» (نشر سالی) را منتشر کرد که برنده نخستین دوره جایزه شعر امید ایران، «کارنامه» شد و به چاپ چهارم رسید. سومین کتابش «آوازهای زن بیاجازه» (نشر سالی) در سال ۱۳۸۱ در تهران، و چهارمین کتابش نیز “Les rescapés de la patience” در پی بورسیه ادبی در فرانسه، به شکل مجموعه دو زبانه در سال ۲۰۰۵ در این کشور به چاپ رسید. آخرین اثر او «حافظه قرمز» نام دارد که در سال ۱۳۹۰ در استرالیا منتشر شدهاست.
شعرهای او تا به حال به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی، پرتغالی، سوئدی، ایتالیایی، آلمانی، ترکی و کردی در کتابها و منظومههای گوناگون به چاپ رسیدهاست. او همچنین از داوران جایزه ادبی والس بودهاست. در سال ۲۰۰۲ پژوهشی با عنوان «دنیای نمادین گراناز موسوی و سبک نوشتاری آن» (L’univers symbolique et son écriture chez Granaz Musavi) در دانشگاه سوربن روی کارهای وی منتشر گردید. او در سمینارها و کنگرههای مختلفی در فرانسه، بریتانیا، آمریکا، آلمان، استرالیا، ایتالیا، سوئد، اسپانیا، لوگزامبورگ و کانادا شعرخوانی و به دعوت دانشگاه استنفورد، دانشگاه کالیفرنیا و دانشگاه لندن سخنرانی داشتهاست.
گراناز در ۱۷ سالگی در فیلم «به خاطر همهچیز» به کارگردانی رجب محمدین (۱۳۶۹) بازی کرد. در سال ۱۳۷۲ نیز در فیلم «جاده عشق» از همین کارگردان به ایفای نقش پرداخت. وی در فیلم «لاکپشتها هم پرواز میکنند» دستیار و تدوینگر دیجیتال فیلم بوده است. در سال ۲۰۰۶ وی برندهٔ جایزهٔ بهترین طرح فیلمنامهٔ سال (تهران من، حراج) در استرالیا شد و در جشنواره فیلم کن حضور یافت. در سال ۲۰۰۹ این فیلم برندهٔ بهترین فیلم مستقل سال در این کشور شد.
گراناز موسوی کارگردانی اولین فیلم بلندش «تهران من، حراج» «My Tehran For Sale» منتخب رسمی جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو (۲۰۰۹)، موزه هنر مدرن نیویورک موزه هنر مدرن موزه هنر مدرن و برندهٔ جایزهٔ «09 Inside Film Awards» که محصول مشترک ایران و استرالیا است را در سال ۲۰۰۸ در تهران انجام دادهاست.
نگاهی به فیلم تهران من حراج ساخته دکتر گراناز موسوی
عضو هیئت ژوری
جشنواره بینالمللی فیلم مانهایم-هایدلبرگ آلمان ۲۰۱۱
جایزه سالانه فیلم استرالیا IF awards ۲۰۱۱
نگاهی به فیلم تهران من حراج ساخته دکتر گراناز موسوی
جوایز داخلی
گراناز موسوی در سال ۱۳۷۹ برای کتاب «پابرهنه تا صبح» برنده جایزه شعر کارنامه یا جایزه شعر امروز ایران شد.
منبع: ویکیپدیا
نگاهی به فیلم تهران من حراج ساخته دکتر گراناز موسوی
مطالب بیشتر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…