همه ما با تاریخ بیهقی آشنا هستیم. این کتاب فقط تاریخ نیست و در نظر نثر فارسی هم شاهکاری ارجمند است و میتوان گفت که هنر نویسندگی و درستنویسی در آن به اوج خود رسیده است تا جایی که در مجموعههای منتشر شده پیرامون نثر فارسی، هیچ کتابی از بخشی از تاریخ بیهقی صرفنظر نکرده است.
بگذریم از اینکه این کتاب از نظر راستگویی و ارزشهای مربوط به فهم مناسبات اجتماعی و روابط میان قدرت و نخبگان و مردم نکاتی بهیاد ماندنی دارد و با آنکه لحن آن در مجموع تلخ و گاهی نومیدانه است، اما از طنز و شوخی هم فارغ نیست.
همه آنچه خواننده علاقمند به تاریخ از خواندن و تدبر در آن توقع دارد، در تاریخ بیهقی هست. به واقع همچون مستندی زیبا و روشن به بیان آنچه میدیده با زبانی خواندنی و داستانگونه، پرداخته است. البته آنچه از تاریخ بیهقی در دست است بخش کمتر آن است و بیشتر آن از میان رفته یا هنوز نسخههای آن در کتابخانهها و مجموعههای جهان شناسایی نشده است.
آقای باستانیپاریزی به چنان سنتی در تاریخنگاری تعلق داشت. او قصد نداشت تاریخ یک دوره از ادوار تاریخ ایران را به سبک معمول دانشگاهی امروز بنویسد، گرچه به دلایل مختلف توان آنرا به خوبی داشت؛ مانند کتاب سیاست و اقتصاد عصر صفوی؛ اما او از نویسندگی هدفی دیگر داشت و آن آگاهیبخشی و عبرتآموزی و در نهایت تقویت احساسهای اخلاقی و ملی بود و در این راه از تاریخ بهرهها میبرد.
او نخستین فعالیت خود را در روزگار نوجوانی در سال ۱۳۱۸ در روستای پاریز با انتشار دستی یک نشریه به نام «ندای پاریز» و با دو ـ سه مشترک آغاز کرد. نخستین نوشته او در جراید آن زمان مقالهای با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان» بود که در مجله بیداری کرمان در ۱۳۲۱ منتشر شد. بعدها همچنان بر این نظر پای فشرد که سازندگان تاریخ زنان هستند و مردان در جایگاه کارگران نشستهاند. او بعدها راه ژورنالیسم را تکامل بخشید و تا پایان ادامه داد. بیشتر مقالات سیاسی و اجتماعی باستانی در روزنامه اطلاعات چاپ میشد. وی بر خلاف بسیاری از معاصرین، ارزشهای ژورنالیسم را میشناخت و سعی میکرد سطح آن را رشد دهد و به واقع ادامهدهنده سبکی از روزنامهنگاری فاضلانه بود که دانشمندانی همچون علی اکبر دهخدا، عباس اقبال آشتیانی و ملکالشعرای بهار و سید محمد محیط طباطبایی پیشروان آن بودند.
او توانست با همین شیوه، یعنی از پایگاه سنت تاریخنگاری و نویسندگی، در رسانههای مدرن خوانندگان بسیاری از نسلهای مختلف را با فرهنگ و ادب و تاریخ این سرزمین آشنا و به آن علاقمند کند.
کتابهای بسیار ایشان هم در همین سبک و سیاق و همراه با نوآوری است و چاپ متعدد آنها و گاهی در شرایط سخت، نشان از موفقیت او در کار جذب مخاطب دارد.
باستانی در آثار نخستین خود، در عنوان عدد هفت را بهکار میبرد. وقتی این مجموعه به هشت رسید از استاد ایرج افشار پیشنهاد جدیدی برای نامگذاری کتاب تازه خواست. آقای افشار عنوان «هشت الهفت» را پیشنهاد کرد و آقای باستانی آن نام را پذیرفت. شاید این نام ریشه در ضربالمثلی که به گفته جمالزاده در بوشهر پیدا شده داشته باشد. وقتی سربازان انگلیسی برای خرید به بازار بوشهر میآمدند، میگفتند I Shall Have و چون برای فروشندهها این واژهها مشخص نبود میگفتند آنها هشلهف میگویند.
باستانی از هنگام نوجوانی شعر میسرود. پدرش مرحوم حاج آخوند پاریزی نیز از شاعران منطقه خود بود. او نقل میکرد، در مقالهای ضمن معرفی اشعار پدرش، آنها را متوسط خوانده بود، اما وقتی مقاله در مجله یغما منتشر شد، حبیب یغمایی، سردبیر مجله وزین یغما، با یادداشتی در زیر آن تذکری اخلاقی به او داده بود که: «پدران شعر میگفتند و پسران هم شعر میگفتند، اما پدران از پسران بهتر شعر میگفتند.»
باستانی فقط شعر نمیسرود، بلکه از کتابهای او به خوبی پیداست که زیاد شعر میخواند و بسیاری اوقات ابیاتی که به آن استناد میکرد، از شعرای کمتر شناخته بود. از جمله شعری از یک قفلساز تهرانی، هادی رنجی که بر در مغازه خود نوشته بود: به نومیدی از این در نرو، امید اینجاست، فزونتر از عدد قفلها کلید اینجاست. به تازگی درباره این شاعر کتابی به اهتمام ساعد باقری و سهیل محمودی انتشار یافته است.
آثار باستانی از این نکات بسیار داشت: گاهی اشعار خود او هم فارغ ازاین نکتهها نبود. مثل این بیت:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
ساکن ساده دل کوی امیرآبادم
او شاعری توانا بود. یکبار در مجلسی در کنار مرحوم استاد ایرج افشار، دوست دیرینش، ایستاده بود، جوانی از حاضران ابیاتی از یکی از غزلهای معروف او را از حفظ خواند:
یاد آن شب که صبا در ره ما گل میریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت
سر به دامان منت بود و ز شاخ گل سرخ
بر رخ چون گلت آهسته صبا گل میریخت
خاطرت هست که آنشب همه شب تا دم صبح
شب جدا شاخه جدا باد جدا گل میریخت
نسترن خم شده لعل لب تو میبوسید
خضر، گویی به لب آب بقا گل میریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
میزدم دست بدان زلف دو تا گل میریخت
تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل میریخت
گیتی آنشب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل میریخت؟
شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود
که بپای من و تو از همه جا گل میریخت
این شعر از زیباترین غزلهای دوره معاصر است. چنان که هر کسی بخواهد از چند غزل دلانگیز این دوره یاد کند، قطعاً آن را هم میآورد.
باستانی رو به افشار کرد و گفت: اگر هزار جلد کتاب هم بنویسی، هیچ کس حرفهای تو را حفظ نخواهد کرد. باستانی خواننده باوفای متون نظم و نثر هزارساله فارسی بود و توشهای غنی از این فرهنگ را در ذهن خود گرد آورده بود. افزون بر این در محضر پدرش و دیگر علمای وقت پاریز و کرمان و تهران بخوبی عربی آموخته بود و یکی از کارهای ماندگار او ترجمه قسمتهای مربوط به تاریخ ایران از «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر است که پایاننامه دکترای او بود. با چنین همتی در مطالعه متون نظم و نثر جای تعجب نیست اگر باستانی گاهی در آنها نکتههایی مییافت که دیگران ندیده بودند، زیرا کمتر کسی آن متون را بهطور عادی از آغاز تا انجام مطالعه میکند. به همین سبب هیچ یک از کتابهای او خالی از طرفهها و طنزها نیست و تلخیهای تاریخ را با لطایفی شیرین میکند. خود او مکرر میگفت که: من طنزی ننوشتهام، بلکه خود آن واقعه واجد طنز بوده است و البته برخی از آن طنزها تلخ و گزنده است. از جمله در یکی از مجموعه مقالاتش که به سرنوشت شوم وزرای معروف در تاریخ ایران مربوط میشود، چاپ اول این مقاله را امیرعباس هویدا هنگام نخستوزیری خوانده بود و در نامهای به باستانی ضمن تشکر و تقدیر از این نویسنده شیرین قلم، تصریح کرده بود که اینگونه سرنوشتها مربوط به گذشتهها بوده و اکنون کشور در سایه پادشاه این دوران، در وضع دیگری است.
باستانی عین نامه را در چاپ پس از انقلاب آورده و زیر آن نوشته بود: ای دل غافل.
تلاش باستانی باعث شد که نسلی از کتابخوانها همچنان در این راه بمانند و در این کار از همکاران و نوقلمان دفاع میکرد. زمانی مد شده بود که درباره ذبیحالله منصوری و ترجمههای او افشاگری کنند، اما باستانی که از دیرباز با منصوری در نشریه «خواندنیها» همکاری و آشنایی داشت، به سبک خود از او دفاع کرد. در عین حال این گفته باستانی از قول دکتر عیسی سپهبدی شنیدنی است که وقتیهانری کوربن، خاورشناس مشهور فرانسوی به تهران آمد، از انتشار کتابی چندصد صفحهای به نام ملاصدرا تألیف خود، سخت شگفتزده شد و اظهار تمایل کرد تا مترجم اثر نادیده خود را از نزدیک ببیند تا بفهمد ماجرای این کتاب و ترجمه چیست. باستانی گفت: وقتی به منصوری گفتند کوربن علاقمند دیدار با اوست، با تعجب پرسید: مگر او زنده است؟ و چون پاسخ شنید، گفت: حالا بههانری کوربن بگویید منصوری مرده.
باستانی با کسی سر عناد و لجاج نداشت و اگر میتوانست با قلم خود از کمک به دیگران که حتی از او توقعی نداشتند دریغ نمیکرد. از جمله در مقالهای ارزشمند و ماندگار که برای خانم بدری آتابای، کتابدار کتابخانه سلطنتی نوشت و بر مجلدی از فهرست آن کتابخانه که به نسخههای نفیس قرآن اختصاص داشت وبهویژه مقدمه آن حاکی از ایمان و خلوص نویسنده بود، تاکید کرد. باستانی میگفت مقاله من در نجات این خانم مؤثر بود. از نمونه مقالات ماندگار درباره تهران میتوان از نوشته بسیار پربار باستانی «ز باد شهریار تا آب سنگلج» نام برد.
باستانی با خود تعهد کرده بود در هیچ مجلسی سخن نگوید، مگر آنکه به ضرورت نامی از کرمان به میان آورد. در مجلس بزرگداشت مرحوم استاد زریابخوئی، هنگام سخنرانی گفت: من در این جلسه در پی بهانهای بودم تا بنا بر عهدی که دارم، سخن را به کرمان بکشانم و هر چه گشتم چیزی نیافتم، تا آنکه دیدم در کتاب تاریخ طبری ترجمه آلمانی نولدکه، که بر ترجمه عربی به آلمانی حواشی گستردهای نوشته و ترجمه استاد زریاب، به مناسبت سخنی از پاریز به میان آمده است و دیگر از این بهتر نمیشد. نه فقط کرمان بلکه سخن از پاریز هم درمیان است. باستانی به خلقیات ایرانی اهمیت فوقالعادهای میداد. مثلاً هرگز از کراوات استفاده نکرد و چون روستاییان دکمه اول پیراهن یقهدار خود را میبست و عصایی بلند و معمولی از چوب نی که از پدرش یادگار داشت، در دست میگرفت. خود او با وجود علاقه بسیاری که به کرمان و زادگاه خود داشت، وصیت کرد پس از مرگ در کنار همسرش در بهشت زهرای تهران دفن شود و حتی از قطعههای مشهور هنرمندان و نام آوران چشم پوشید. باری زندگی و شخصیت او بیش از کتابهایش آموزنده است.