در صفحۀ 19 کتاب (پیش از آغاز مقدمه) میخوانیم:
من در خانۀ خود منزل میگزینم
هرگز از کسی تقلید نکردهام
و به هر استادی که نتوانسته است
بر خود خنده زند
میخندم.
(لوح سر در منزل من)
پاورقیِ صفحۀ 19:
گوته در گفتار مشابهی در سال 1812 گفته است: «من از هیچ مکتبی پیروی نمیکنم، از هیچ استادی چاپلوسی نمیکنم… دیوانهای هستم که قایقم را خود، هدایت میکنم.
نیچه در جوانی شیفتۀ امرسون و گوته بود.
ای کسانیکه اهل خوراکی هستید، از غذای من بچشید،
فردا مزۀ غذایم بهتر خواهد بود
و پس فردا عالی به نظرتان خواهد بود.
باز هم میخواهید؟
من از آن هفت دستورالعمل کهنه که بلدم
میتوانم هفت نوع غذای جدید درست کنم.
ص33
هرجا که هستی، در اعماق جستجو کن
سرچشمه در زیر است!
بگذار تاریکاندیشان با هیاهو فریاد برآورند که:
همیشه در اعماق جهنم است.
ص33-34
الف: آیا من بیمار بودم؟ بهبود یافتم؟ و چه کسی درمانم کرد؟ چگونه اینهمه را فراموش کردهام!
ب: خوب، حالا میفهمم که بهبود یافتهای زیرا آنکس که فراموش کرد بهبود یافت.
ص 34
روی زمین مسطح نمان
زیاد بالا نرو
جهان از ارتفاعات متوسط زیباترین منظره را دارد.
ص 34
آیا رفتار و گفتارم ترا جذب کرده و میخواهی مرا گام به گام دنبال کنی؟
فقط به خویشتن وفادار بمان، در آنصورت آرام آرام از من پیروی کردهای.
ص 34
بله، خوشبختی من میخواهد تو را خوشبخت کند.
اصولاً، خوشبختی میخواهد ترا خوشبخت کند!
آیا میخواهی گلهای مرا بچینی؟
پس دولا شو و در میان صخرهها و خارها پنهان شو!
و انگشتانت را مدام بلیس
چون خوشبختی من گزنده است
خوشبختی من ناقلاست
آیا میخواهی گلهای مرا بچینی؟
ص 35
من، چون چیزهای زیادی را ریختم و چیزهای زیادی را کاشتم
از نظر دیگران بیاعتنا هستم.
آنکس که جامی لبریز را سر میکشد
مقداری را نیز هدر میدهد
اما این دلیل بیاعتنایی به شراب نیست.
ص 36
خام و پخته، ظریف و زمخت، غریب و آشنا
پاک و ناپاک، همدم عاقل و دیوانه
من اینگونه هستم و اینگونه میخواهم باشم
در عین حال هم کبوتر، هم مار، و هم خوک.
ص36
اگر میخواهی چشمان و حواست را خسته نکنی
در سایه به دنبال خورشید روان شو.
ص 36
دشمنی یکپارچه
بهتر از دوستی سرسری است.
ص 37
چگونه باید به این قله به سرعت دست یافت؟
همیشه صعود کن و به آن فکر نکن.
ص37
من از روحهای محدود بیزارم
در این روحها هیچ چیز خوب، و حتی هیچ چیز بد، وجود ندارد.
ص 37
خودت را باد نکن
کوچکترین سوزن تو را میترکاند.
ص 38
اگر بخواهم خود را تفسیر و توجیه کنم، به خود دروغ میگویم،
چون نمیتوانم مفسر خویش باشم.
تنها سالکی که راه خویش را میپیماید
میتواند تصویری روشن از راه من نشان دهد.
ص 39
آیا شکایت داری که چیزی مطابق سلیقهات نمییابی؟
پس اینها، افکار عجیب و غریب کهنۀ تو بودند؟
میبینم که ناسزا میگویی، هیاهو میکنی و تف میاندازی.
من از این کار خسته شدهام، قلبم میشکند.
گوش کن دوست من، آزادانه تصمیم بگیر.
یک قورباغه کاملاً چرب کوچک را، بدون نگریستن، ناگهان قورت بده
تأثیر این دارو برای سوءهاضمه بسیار عالی است.
ص 39
« دیگر راهی نیست. تنها ورطه و سکوتی مرگبار است.»
تو خود چنین خواستی، و خود این راه را ترک کردی.
ای سالک جسور! لحظۀ آزمون فرا رسیده است و با خونسردی بنگر!
اگر بترسی، مطمئناً شکست خواهی خورد.
ص40
من از هدایت و تبعیت بیزارم.
اطاعت؟ نه. حکومت کردن؟ هرگز.
آنکس که برای خود ترسناک نباشد برای دیگران ترسناک نیست.
فقط آنکس که ترس برانگیزد میتواند دیگران را هدایت کند.
من از هدایت خود بیزارم، و دوست دارم، همانند حیوانات جنگل،
تا مدتها خود را در بیابانی سحرانگیز گم کنم و به خیالپردازی بگذرانم
تا به تدریج به خانۀ خود بیاندیشم و خود را به سوی خویشتن جلب کنم.
ص42
بله، نگاهش بینیاز است، و به همین خاطر تو به او احترام میگذاری.
اما او بدون توجه به احترام تو، با چشمان عقابی خود
به دوردستها مینگرد و تو را نمیبیند.
او جز ستارگان چیزی را نمیبیند.
ص 44
آیا طالب عظمت و افتخاری؟ پس این موضوع را فراگیر که:
از تجلیل و ستایش بموقع صرفنظر کنی.
ص25
تو مرا پژوهنده میدانی! اما از این واژه حذر کن!
من فقط، همچون وزنهای، سنگین بوده و بیوقفه سقوط و باز هم سقوط میکنم
تا سرانجام به قعر، به عمق دست پیدا میکنم.
ص45
شما با تمسخر میگوئید که « او پائین میرود و سقوط میکند»
اما حقیقت آن است که او بر شما فرود میآید.
چون، سعادت وافر برایش مضر بود
و او از فرط نور در پی ظلمات شما برآمد.
ص46
من غریب اما مفید به حال مردم
راه خود را در پیش میگیرم
و گاه چون آفتاب، و گاه چون ابر
اما همیشه بالاتر از مردمان به پیش میروم.
صص 46-47
کار او چگونه است؟
_ترسیم طبیعت با وفاداری کامل!
مگر ترسیم کامل کل طبیعت امکانپذیر است؟
مگر کوچکترین ذرۀ این جهان، دنیایی بینهایت نیست؟
_آخر او سرانجام چه چیزی را نقاشی میکند که از آن خوشش آید.
و او از چه چیزی خوشش میآید؟
_ از چیزی که بتواند آن را نقاشی کند!
صص49-48
من با قلم خود خطوطی را سیاه میکنم؛ چه جهنمی!
آیا محکوم به این سیاه مشق هستم؟
باری، دوات را با غرور در کنارم میگذارم
و سطوری را بیحساب و کتاب سیاه میکنم.
کارم خوب پیش میرود، و کلمات، زیبا جاری میشوند.
من در این سیاه مشق چه موفقیتی دارم!
البته، شاید خط من خوانا نباشد.
اما مهم نیست؛ مگر کسی هم این سیاه مشق را میخواند؟
ص 50
این مرد صعود میکند؛ ستایش بر او باد!
اما آن دیگری، در ورای هر ستایشی، همیشه در اوج است!
او از بالاست.
ص50
از زندگی تو نیمی سپری شده است.
عقربۀ ساعت به پیش میرود.
روح لرزان تو از مدتها قبل سرگردان و پُرسنده است.
اما بیآنکه چیزی بیابد لختی درنگ میکند.
از زندگی تو نیمی سپری شده است؛ و هر لحظۀ آن درد و خطا بوده است.
آیا بازهم میخواهی جستجو کنی؟ چه چیز را؟ و چرا؟
_ من به دنبال دلیلِ دلیل میگردم.
صص50-51
آری، میدانم از کجا میآیم،
من، همچون شعله، سیریناپذیر بوده و خود را میسوزم.
اما بر هرچه میتابم نور میشود.
و از هرچه میگذرم خاکستر میشود
آری، بدون شک من شعلهام.
ص 51
ای ستاره! تو در سرنوشت مدار خود اسیری!
چه نسبت است ترا با ظُلمات؟
آرام بچرخ و بگذار زمان بگذرد.
ترا با بدبختی زمان کاری نیست!
تو تا دورترین جهان نورافشانی میکنی!
ترحم نسبت به تو گناه است.
تو فقط از یک قانون پیروی میکنی:
«خالص و پاک باشی!»
ص51
منبع
حکمت شادان
فردریش نیچه
مترجمان
جمال آل احمد، سعید کامران، حامد فولادوند
نشر جامی
چاپ هفتم
مطالب مرتبط
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…