یادداشت
چرا مینویسی؟

چرا مینویسی؟
سوما: چرا مینویسی؟
- چون مجبورم
سوما: ممکنه جملۀ نیچه را تکرار نکنی و فکر کنی و خودت جواب بدی؟
- مینویسم تا تصویری تازه از جهان به وجود بیارم.
سوما: ممکنه حرف نزار قبانی رو تکرار نکنی و خودت جواب بدی؟
- مینویسم تا جهان بهتری به وجود بیارم. حداقل برای خودم.
سوما: میشه کلیگویی نکنی!
- مینویسم تا جهان رو به فکر وادار کنم.
سوما: ممکنه حرف ژان پل سارتر رو تکرار نکنی.
- مینویسم چون این تنها کاریه که حس میکنم براش آفریده شدم. میخوام با نوشتن خودم رو بیان کنم. میخوام خودم را فرافکنی کنم به آینده. میخوام تسلیم موقعیت عام و روزمرگی نشم و در موقعیت یگانه نفس بکشم.
سوما: ممکنه حرفهای هایدگر رو تکرار نکنی؟
- مینویسم تا در برابر ابتذال و پوچی قیام کنم.
سوما: میشه حرفهای آلبرکامو رو تکرار نکنی.
- مینویسم تا باشم، تا زنده بودنم نشانه داشته باشه، شکوفه داشته باشه.
سوما: نه، بازم نه، داری از دکارت کمک میگیری!
- مینویسم چون حس میکنم پنجرهای هستم با منظرههایی که من فقط میبینم. یک نگاه خاص، تصاویر خاص. آدمی که من میسازم.
سوما: اینا رو فروغ هم گفته بود.
- مینویسم شاید سالها بعد، کسی کتابم رو برداشت و تأثیری روش داشت، اونطوری من هم دوباره زنده میشم. من میتونم به تعداد قلبهایی که من رو میخونند و دوست دارند زندگی دوباره داشته باشم. من مینویسم تا وجود فانی رو ببرم در قالب نامیرای کلمات. خودم رو تغییر حالت میدم. از جسم و فیزیک به فکر و کلمات. چون کتاب یک شیء مادی نیست. وقتی تو کتاب میشی حتا کتابی که در زمان خودت خواننده نداره همیشه یک امید بزرگ، یک امید معطوف به آینده وجود داره اینکه احتمال داره روزی کسی من رو عمیقاً درک کنه و کلمات من رو زمزمه کنه و این همان جاودانگیه. من مینویسم تا ادامه داشته باشم. من میآفرینم تا از زمان فراتر برم و متعلق بشم به زمانها. شاید هم نشم اما پویه و تقلایش رو دارم و همین انگیزهست که به من روحیه میده. من مرگ رو اینطوری برای خودم حل کردم. تلاش در راه نامیرایی و حتا اگر آینده ثابت کنه من ناموفق بودم این چیزیه که بعد مرگ من ثابت میشه و دیگه مهم نیست اما تا زمانی که زنده بودم و به من مربوط میشه، من با این فکر زندگی کردم و زنده زندگی کردم. بنابراین من مینویسم تا در راه تبدیل جسم به روحی ماندگار تلاش کنم و این هراس مرگ رو در من کم میکنه.
سوما: با ارفاق ازت قبول میکنم. جز یک قسمت که گفتی کتاب کالای مادی نیست و این جمله برای داستان نیمه کارۀ ایژیتور مالارمه بود یا مقالۀ ژرژ پوله که با توصیف اون کتاب شروع میشه، اما بقیهش حاصل تأملات خودت بود.
- چقدر سخت میگیری سوما. انسان حاصل مجموعۀ خواندههاش هم هست. درسته باید آدم منبع حرفهاش رو هم بگه، که تو زحمتش رو کشیدی ولی در کل وقتی من تک تک اون جملات رو بر زبان آوردم دیگه جملات اونها نبود، تأثرات خودم بود. اثری بود که بر من گذاشته بودند. دیگه جزو گوشت افکار من شدن. بنابراین حرف هرکس که باشه وقتی تنۀ اندیشۀ من شده از آنِ منه. چه ایرادی داره قبانی میگه شعر برای تغییر تصویر جهانه و منم قبولش کنم. یا سارتر بگه ادبیات برای اینه که جهان رو به تأمل واداریم. یا هایدگر بگه رفتن از موقعیت عام به یگانه و ساختن ماهیت. یا نیچه بگه مینویسم چون مجبورم. هیچ ایرادی نداره. اصلا خود همین نیچه مگر کم از حافظ و گوته و پیندار بهره برده؟ وقتی میگه «همان شو که هستی» داره جملۀ پیندار شاعر یونان باستان رو تکرار میکنه. «حکمت شادان» هم که حکمت حافظ و خیامه و نیچه هم ناآگاه از اینها نبوده. هیچ آدم بزرگی تنهایی بزرگ نمیشه از میراث یک تمدن استفاده میکنه و چقدر هم زیبا آیا اگر نیچه نمیگفت «همان باش که هستی» ما امروز اصلاً پیندار رو میشناختیم؟
سوما: استفاده کن اما « چو خواهی که نامت بود جاودان مکن نام نیک بزرگان نهان» یا همون رعایت کپی رایت!
- از توصیۀ بیپایان اخلاقیت سر صبح ممنونم ولی یادت باشه وقتی این حرفت مصداق داره که من جملات رو در جایی رسمی بگم یا بنویسم آخه حرف زدن آدم با خودشم منبع میخواد؟
سوما: همه چیز از خود آدم شروع میشه و به بیرون تسری پیدا میکنه. نمیگم استفاده نکن حتماً استفاده کن اما در میان کلامت اشاره کن این حرف یا مشابهش رو قبلاً کی زده. این باعث میشه اگر روزی روزگاری تواردی در کارت باشه، یا جایی فکرت به کسی نزدیک بشه یا کسی به کار تو نزدیک بشه شائبهای به وجود نیاد و باعث کدورت نشه.
- کدوم کدورت؟ من اگر کلامم رو بر زبان دیگران و در آثار دیگران ببینم به شدت خوشحال میشم چون میدونم اثرگذار بودم و اون آدم در اون لحظه داشته کار منو تحسین میکرده. نگاه من به این قضیه مثبته. نمیدونم چرا برخی ناراحت میشن تصویرهاشون رو در کار دیگری میبینن. شاید چون حس میکنن انکار میشن، نادیده گرفته میشن اما من این احساس رو ندارم. حس میکنم اون فرد داره تحسینم میکنه و به زبان بیزبانی میگه کارم انقدر ارزش داشته که او هم دلش خواسته یا خودش رو برداره یا باهمان الگو تصویری مشابه بسازه. بهرحال من این رو حیات یک اثر میدونم و این رو هم میدونم منبع اصلی هرگز انکار نمیشه حتا اگر ده سال و بیست سال هم کسی سراغش نره و خاک بخوره. درست مثل شعرهای شهرام شیدایی که هم در زمینۀ محتوا و دغدغهها و هم تصاویر بکره اما به طرز عجیبی در موردش سکوت میشه. این سکوتها میشکنه چون ادبیات هر زمان و هر لحظه عاشقان جدید متولد میکنه و عاشقان جدید بلند میشن و میرن تحقیق میکنن و نتایج تحقیقشون رو منتشر میکنن و نگاهها رو متوجه شاعری میکنن که مدتی دور نگهداشته شده. البته این هم اتفاق عجیبی نیست. فردریش هولدرلین بعد از هفتاد و چند سال در آلمان خوانده میشه اون هم از طریق عاشقی به نام مارتین هایدگر. بنابراین نگران این بهرهگیریها نباش که ذاتاً پدیدهای منفی نیست و در واقع نوعی تأیید قدرت دیگری و اثرگذاری اونه. نهایتاً ادبیات میدان جنگ نیست و تأثیرگذاری و تأثیرپذیری در آن یک روال مرسومه و هیچکس نیست ادعا کنه از خواب بیدار شده، چیزی نخوانده، ندیده نشنیده و شروع کرده. همیشه در تجربههای ما دیگران هم دخیلند. این رو بپذیریم و شاکرانه مسیر خودمون رو طی کنیم و از تقسیم آدمها به دو گروه بدها و خوبها/ فاعلها و منفعلها دست برداریم…
سوما: نقطه. حتماً که نباید همیشه حرفی زد و بحث رو بیجهت کش داد!
مطالب مرتبط
- قسمتهایی از چنین گفت زرتشت نوشتۀ فردریش نیچه
- قسمتهایی از کتاب مسئلۀ اسپینوزا اثر اروین یالوم
- دلایل محبوبیت حافظ نوشتۀ دکتر منوچهر مرتضوی
- قسمتهایی از رمان تهوع اثر ژان پل سارتر
- قسمتهایی از کتاب انسان طاغی اثر آلبرکامو
- قسمتهایی از کتاب زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس
-
تحلیل فیلم5 روز پیش
مصطفی رستگاری: سه اقتباس ادبی ماندگار در سینما
-
اختصاصی کافه کاتارسیس4 هفته پیش
برشی از رمان «خداحافظ آنا گاوالدا» نوشتۀ آیدا گلنسایی
-
اختصاصی کافه کاتارسیس4 هفته پیش
برای «محمدرضا جلاییپور» و خاطرۀ آن سالها
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
پیر آگوست رنوآر: درد به پایان میرسد اما این زیبایی است که باقی میماند
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
لبریز از آرامش سکرآور پاییز…
-
حال خوب1 ماه پیش
من باشم و تو باشی و یک راه طولانی…
-
ادبیات و راه و رسم زندگی4 هفته پیش
آدم خوشبخت در نگاه جورج الیوت
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
آشنایی با «لوئیس وین» نقاش گربهها