کتاب حاضر، «شهری چون بهشت»، اولین بار در دیماه 1340 چاپ شد و منتشر گردید. چاپ دومش در سال 1354 به انتشار گذاشته شد. مطلقاً در آن دست نبردهام و همانطور که بوده است اینک عرضه میگردد. یادگاری است از دوران اختناق و نموداری است از اجتماعی که در آن زیستهام و زندگی را تجربه کردهام. بیشتر شخصیتهای داستانهایش واقعی است و با آنها شخصاً برخورد داشتهام. اولین اثرم یک مجموعۀ داستان بود زیر عنوان «آتش خاموش» که در سال 1327 منتشر گردید. داستانهای آن مجموعه، خام و ناپخته و فاقد جهانبینی فلسفی و دید اجتماعی بود چرا که فاقد تجربۀ کافی در این فن بودم. «سووشون» در سال 1348 از چاپ درآمد و مجموعۀ داستانهای «به کی سلام کنم» اخیراً به چاپ سپرده شده است. پس کارنامۀ هنریم چهار ورق بیشتر نخورده است. علتش این است که سالیان دراز معلم بودهام و هرکس معلمی کرده باشد میداند که چنین اشتغالی آدم را سخت خالی میکند. تو از چاه ذهنت هرچه آب زلال روان داری بیرون میکشی به این امید که شیفتگان دانش را تا آنجا که بتوانی سیراب کنی. عصارۀ تجربههایت را در اختیار شنوندگانت میگذاری تا شاید بتوانی به دل و جان آنها راهی یابی، شاید هم نتوانی. بعلاوه من هم همچون بسیاری از معاصرانم که آتشهای خاموش روزگار دراز بگیر و ببند بودند قربانی ترجمه شدم، چرا که سانسور وجود داشت و به علت غربزدگی ترجمه از آثار غربی خوانندۀ بیشتری را جلب میکرد. اما امروز که به گذشته مینگرم میبینم احتمال زیاد دارد که ترجمههای همان روزگار چه بسا نویسندگان بسیاری را رهنمون بوده است. چه بسا جای پایی بوده است برای قدم زدن نویسندگان تازه کار یا سیاهمشقی بوده است برای خودم. علت دیگر کمکاریم این است که متاسفانه انضباط ندارم و تا حالی خوش دست ندهد اغتنام فرصت نمیکنم و دست به قلم نمیبرم. بعلاوه بیشتر میخوانم و کمتر مینویسم.
میگویند ادبیات گل خاکی است که در آن میروید. از خاک مولدش تغذیه میکند، از هوا و آفتاب پیرامونش مایه میگیرد، رشد میکند و میبالد. اما ادبیات دوران ما بیشتر خارهایی بودند در چشم هیأت حاکم. نویسندگان معاصرم و خودم در دوران نئاندرتالها زیستیم و با وجودی که در وطن بودیم در غربت غریبی رُستیم. نئاندرتالهای پیش از تاریخ شکارچی بودند اما هرگز جنگ انسان با انسان مطرح نبود. خدا بنیاعمامشان را بیامرزد که میمونهای اصیل بودند و خدا خودشان را هم بیامرزد که به شکار حیوان برای پر کردن شکم خود و خانوادۀشان اکتفا میکردند، اما در عهد ما شکار انسانهای مبارز مطرح بود، خاک آلوده بود، خفقان فضا را مسموم کرده بود، واقعیتها زیر پردهای از ابهام پنهان بود یا با تبلیغات دروغین سرسامآور منحرف میشد، و دیگرگونه جلوهگر میگردید. بسیار دشوار بود که گیرندههای حساس هنرمندان، واقعیت و حقیقت را ضبط کند و گزارش واقعی به قلب و مغز نویسنده و دیگر هنرمندان برساند تا آنان به کشف حقیقت نائل آیند و حقیقت از ورای واقعیت در آثارشان بدرخشد. البته شنیدهیم و حتی دیدهایم که نیلوفر آبی در لجن و در مرداب هم میروید و در این پنجاه و اند سال اخیر چه بسا نیلوفرهای آبی هم که داشتهایم. شخصاً نه نیلوفر آبیم و نه گل دیگری و نه حتی خار. بضاعتم مزجاه است اما همهاش تقصیر خودم نیست.
اینک دوران جمهوری اسلامی است و اسلام راستین آزادی مغز و قلب و بیان واقعیت و حقیقت را بشارت داده است و این آرزو نه بر جوانان که حتی بر پیران عیب نیست که منتظر خرمن خرمن گلهای رنگارنگ و متنوعی باشند که در باغ اندیشۀ این سرزمین بشکفد و موجب آگاهی و هوشیاری و بیداری مردم ایران بشود. اما این شک همواره وجود دارد که هنر در دوران تسلط تودهها و با برنامههای از پیش تعیین شده و در چهارچوب آیههای زمینی رهبران، آنطور که باید و شاید رشد نکرده است و نخواهد کرد.
منبع
شهری چون بهشت
سیمین دانشور
چاپ هفتم
نشر خوارزمی
صص7-8
مطالب مرتبط
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…