نویسندگان

به بهانۀ سال‌مرگ «سیمین دانشور»: گردشی ادبی در زندگی، آثار و خانۀ او

سیمین دانشور در ۸ ادریبهشت سال ۱۳۰۰ در شهر شاعر پرور شیراز چشم به جهان گشود. وی نخستین زن ایرانی است که به صورتی حرفه‌ای در زبان فارسی داستان نوشت. مهم‌ترین اثر او رمان «سووشون» است که نثری ساده دارد و به ۱۷ زبان ترجمه شده است. این رمان از جمله پرفروش‌ترین آثار ادبیات داستانی در ایران محسوب می‌شود.

 

 

پدرش دکتر محمدعلی دانشور (احیاءالسلطنه) همان کسی است که دانشور در رمان «سووشون» از او به نام دکتر عبدالله خان یاد می‌کند؛ احیاءالسلطنه مردی با فرهنگ و ادب بود و عضو گروه حافظیون که شب‌های جمعه بر سر مزار حافظ جمع می‌شدند و یاد حافظ را زنده می‌داشتند. مادر سیمین دانشور قمرالسلطنه حکمت نام داشت. بانوی شاعر و هنرمند که نقاشی را به فرزندانش می‌آموخت و مدتی هم مدیر هنرستان دخترانه هنرهای شیراز بود سیمین سه برادر و دو خواهر داشت و در خانواده‌ای اهل ذوق و هنر پرورش یافت.

این بانوی داستان‌سرا از کودکی با ادبیات و هنر توسط مادر و پدرش آشنا شد و دوران ابتدایی و متوسط را در مدرسه انگلیسی «مهرآئین» به تحصیل پرداخت و در امتحانات نهایی شاگرد اول سراسر کشور شد. سپس به تهران آمد و در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و در مدرسه‌ای آمریکایی در تهران اقامت گزید.

پدرش در سال ۱۳۲۰ زمانی که سیمین موفق به اخذ مدرک لیسانس شده بود، درگذشت و با وجود درآمد مکفی پدر و ثروت مادرش برای مدتی مجبور به کار کردن شد. از جمله کارهایی که سیمین به آن اشتغال داشت، معاونت اداره تبلیغات خارجی و همچنین نوشتن مقاله برای روزنامه ایران آن زمان با نام مستعار «شیرازی بی‌نام» بود و برای مدت کوتاهی نیز در رادیو تهران مشغول بود.

دانشور در واقع اولین زنی است که داستان‌نویس بودن را به صورت حرفه‌ای پیش گرفت. البته قبل از او هم افرادی بودند مانند امینه پاکروان که البته به فرانسه می‌نوشت، ولی فارسی را خوب نمی‌دانست، اما در هر حال سیمین دانشور را اولین زن نویسنده ایرانی می‌دانند.

او در دوره‌ای داستان‌نویسی را آغاز می‌کند که حضور زن به عنوان نویسنده خرق عادت بود؛ کاری را که فروغ فرخزاد در شعر انجام می‌دهد، دانشور در داستان ترسیم می‌کند. اولین اثرش «آتش خاموش» را در ۲۲ سالگی نوشت و در ۲۷ سالگی چاپ کرد؛ البته این داستان مشق اول او بود. وقتی که آن را به صادق هدایت نشان داد و نظرش را خواست به او گفت:

اگر من به تو بگویم چطور بنویس و چکار کن دیگر خودت نخواهی بود، بنابراین بگذار دشنام‌ها و سیلی‌ها را بخوری تا راه بیفتی و (دانشور) ادامه می‌دهد «من هم همین کار را کردم.»

 

در آخر بهار همان سال یعنی ۱۳۲۷، پس از انتشار «آتش خاموش» سیمین دانشور در مسیر بازگشت از شیراز به تهران با جلال‌ آل‌احمد آشنا شد. این تاریخ نقطه عطفی در زندگی سیمین محسوب می‌شود؛ زیرا جلال ‌آل‌احمد نیز از نویسندگان بنام دوره است که اولا با بزرگان این عرصه آمد و شد دارد، ثانیا ذاتا نویسنده‌پرور است.

دانشور یکی از دانشجویان مشهور دوران طلایی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران است که در محضر استادانی مانند بدیع‌الزمان فروزانفر، ملک‌الشعرا بهار و پرویز ناتل خانلری حضور داشت.

سیمین دانشور در سال ۱۳۲۸ موفق به اخذ مدرک دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد و رساله زیبایی شناسی «علم الجمال و جمال» را که در رابطه با ادبیات قرن هفتم است، به رشته تحریر درآورد. به مدت ۵ سال با منتقدان بزرگی چون فاطمه سیاح، بهمینار، ملکی و فروزانفر کار کرد. مشوق دانشور در داستان‌نویسی فاطمه سیاح، استاد راهنمای وی و صادق هدایت بود.

در سال ۱۳۲۹ جلال آل‌احمد و سیمین دانشور با یکدیگر ازدواج کردند. البته این ازدواج مخالفت‌هایی را از جانب خانواده جلال به همراه داشت؛ پدر جلال در روز عقدکنان مراسم را ترک کرد و به قم بازگشت و تا ۱۰ سال بعد از آن، پای به خانه جلال نگذاشت. سیمین دانشور تا سال ۱۳۴۸ که جلال به طور ناگهانی در اسالم گیلان نقاب خاک بر چهره پوشید، با وی همراه بود.

سیمین و جلال در دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۵۲

سیمین و جلال ، پرویز داریوش و همسرش سال ۳۹

سیمین و جلال، رم ۱۳۳۶

سیمین با همکلاسی‌ها در استنفورد ۱۹۵۳

در سال ۱۳۳۱ (۱۹۵۱ میلادی) دکتر سیمین دانشور با استفاده از بورس تحصیلی فولبریت به آمریکا رفت و به مدت دو سال در رشته زیباشناسی در دانشگاه استنفورد مشغول به تحصیل شد و نزد والاس استنگر داستان‌نویسی و نزد فیل پریک نمایشنامه‌نویسی آموخت.

سیمین سال ۱۹۵۲ دانشگاه استفورد

پس از برگشتن به ایران، دانشور در هنرستان هنرهای زیبا به تدریس پرداخت تا اینکه در سال ۱۳۳۸ استاد دانشگاه تهران در رشته باستان‌شناسی و تاریخ هنر شد. اندکی پیش از مرگ آل‌احمد در ۱۳۴۸، رمان «سووشون» را منتشر کرد که از جمله پرفروش‌ترین رمان‌های معاصر است. وی در ۱۳۵۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد. از سیمین دانشور همواره به عنوان یک جریان پیشرو و خالق آثار کم‌نظیر در ادبیات داستانی ایران نام برده می‌شود.

در این مدت داستان‌های کوتاه او به انگلیسی در مجله ادبی پاسیفیک اسیکتاتور و کتاب داستان‌های استنفورد به چاپ رسید. دانشور در آمریکا تکنیک، فضاسازی، مکان و محیط داستانی را آموخت و در واقع از مدرن‌ترین شیوه‌های روایی داستان آگاه شد. وقتی از آمریکا برگشت، «شهری چون بهشت» را نوشت که ده‌ها قدم از آثار قبلی‌اش جلوتر بود.

به طور کلی سیمین دانشور در آثار خود به مشکل هویت و جایگاه زن ایرانی در مرحله‌ای از تغییر و تحول اجتماعی می‌پردازد و تلاش زنان برای خودیابی را با انتقاد از جامعه‌ای که دنیای زنان ناشناخته‌تر از دنیای مردان است مورد بررسی قرار می‌دهد.

رمان «جزیره سرگردانی» که وقایع آن از نزدیکی‌های پاگیری انقلاب اسلامی در کشور آغاز و تا بحبوحه انقلاب ادامه می‌یابد، جزو آخرین آثار داستانی منتشره از این بانوی نویسنده است که در شمارگان بالایی به چاپ رسیده و مورد توجه محافل و منتقدان ادبی واقع شده است.

تیراژ افسانه‌ای «ساربان سرگردان» که حدود ۸۸ هزار نسخه است، در روزگاری که تیراژ رمان چیزی حدود ۳۰۰۰ نسخه است، تاکیدی دیگر بر این نکته است که دانشور در مخاطب‌شناسی نیز تبحر زیادی دارد. این امتیاز را قبل از هر چیز باید ناشی از درک و فهم نویسنده‌اش از انسان ایرانی با توجه به فرهنگ و تمدن ایرانی دانست. دانشور به عمیق‌ترین شکل ممکن انسان ایرانی را با توجه به اعتقادات و باورهایش در آثارش بازتاب می‌دهد. در جلد سوم که «کوه سرگردان» نام دارد، بیشتر درباره موعود نوشته است.

دانشور همچنین عضو و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بود.

۱۹۶۳ سیمین در هاروارد سمینار بین الملل نویسندگان

در این مهم که دانشور خود ذاتا نویسنده باهوش و زیرکی بود شکی نیست؛ ولی عواملی برای سیمین دانشور ادبیات معاصر ایران شدنش دست به دست هم دادند. اول آنکه همسایه نیما بود و نیما را خوب می‌شناخت. نیما بسیاری از اشعارش را در حضور او سرود، پس آشنایی او با نیما بسیار اثرگذار بود.

نکته بعد آشنایی او با خانم سیاح بود و رساله‌اش ابتدا به راهنمایی او بود. خانم سیاح فارسی زیاد نمی‌دانست اما انگلیسی‌اش خوب بود و دانشور برایش ترجمه می‌کرد. خانم سیاح دکترایش را از روسیه گرفته بود و چخوف را او به دانشور شناسانید. او تأثیر زیادی بر دانشور گذاشت تا دچار تحجر دانشگاه نشود. تا اینکه خانم سیاح از دنیا رفت و در پایان رساله‌اش مجبور شد که با فروزانفر که مخالف شعر نو بود (بحر طویل می‌دانست) ادامه دهد.

نکته سوم هم حضور جلال بود و این خانه که مرکز رفت و آمد نویسندگان و شاعران جدید بود؛ آدم‌هایی مثل براهنی، ساعدی، شاملو، شاهرودی، اخوان و غیره.

تهران از دیدگاه سیمین دانشور

دکتر سیمین دانشور، با آنکه اهل شیراز است اما به دلیل سال‌ها حضور و زندگی در تهران به یکی از نمادهای فرهنگی این شهر تبدیل شده است. او در بسیاری از آثار خود راوی فضای شهر تهران می‌شود و این شهر به خصوص در آثار بعد از سووشون جزو لاینفک ساختار داستانی وی می‌شود. دکتر سیمین دانشور در مورد تهران می‌گوید:

تهران دیگر برای من غیر قابل تحمل شده است. به تعبیری دیگر مانند جوهری که روی کاغذ آب خشک کن چکانده و پهن می‌شود، شهری خرچنگ و قورباغه‌ای شده است. ۱۴ میلیون جمعیت، آلودگی هوا، صدا، ازدحام ماشین‌ها و فاجعه‌های فراوان خسته‌ام کرده. وقتی جمعیت زیاد باشد فجایع رخ می‌دهد و کار از دست همه خارج می‌شود، من پیشنهاد می‌کنم اگر عملی باشد، تهران را به شهری فرهنگی ـ هنری تبدیل کنند و پایتخت را به جای دیگر منتقل کنند. سالن‌های تئاتر، گالری‌ها، پاتوق‌های نویسندگان و غیره در تهران باشد و مراکز اداری ـ حکومتی به شهری دیگر منتقل شود. در ضمن فکر می‌کنم پایتخت باید رودخانه داشته باشد مثل اصفهان، حتی می‌توان بین این دو شهر قطار سریع السیر بکشند و همین باعث خلوت شدن تهران و آرام شدنش می‌شود. پایتخت باید وسعت داشته باشد و اصفهان این‌گونه است. فکر کنم هر چه هزینه هم داشته باشد می‌ارزد که پایتخت از تهران به اصفهان منتقل شود و این یک قدم شجاعانه است.

اصول واقع گرایی

دکتر سیمین دانشور نویسنده‌ای بوده که تا به امروز به اصول واقع‌گرایی در داستان تاکید داشته است، او حتی در نقدی که بر آثار اویسی نقاش می‌نویسد گفته که آبستره در نگاه وی و آثار وی را نمی‌پسندد. او روایت‌های آبستره و انتزاعی را نمی‌پسندد و همواره بر رئالیسم اصرار داشته است. سوال این است که چرا دانشور این چنین بر واقع‌گرایی داستانی اصرار داشته و خود نیز یکی از شاخص‌ترین نمایندگان آن در داستان ایرانی است.

سیمین دانشور و صادق هدایت

دکتر سیمین دانشور از جمله نویسندگان ایرانی است که با صادق هدایت آشنایی داشته و او را درک کرده است. این هم‌نشینی و آشنایی با هدایت در زندگی دانشور نقطه عطفی به حساب می‌آید که می‌توان آن را دیدار دو نویسنده مهم دانست که هر دو از مشهورترین چهره‌های ادبیات ایران در جهان هستند. او در مورد صادق هدایت می‌گوید:

صادق هیچگاه عروسی نمی‌رفت، اصلا اعتقاد به این مراسم نداشت، ولی عروسی من و جلال را آمد. دکتر کریم هدایت در شیراز زندگی می‌کرد. او پسر عموی صادق هدایت بود و در ضمن من چند کتاب از هدایت را در همان نوجوانی خوانده بودم و در عین حال انشای خوبی هم داشت. (آن زمان می گفتند هر کسی انشای خوبی داشته باشد نویسنده می شود). در هر حال روزی دکتر کریم هدایت به خانه ما تلفن کرد و گفت صادق هدایت در شیراز است و می خواهد جاهایی را ببیند که ما نه بلدیم و نه سر در می‌آوریم. تو حاضری راهنمای او باشی ؟ گفتم با کمال میل. صادق خان تا من را دید گفت خود تو را در این قهوه خانه‌ها و جاهایی که من می‌خواهم ببینم راه می‌دهند؟ گفتم دختر دانشور را همه جا راه می‌دهند! آن زمان شیراز کوچک بود و مکان‌های محدودی داشت، با هم به قهوه‌خانه رفتیم. هدایت تا درک و تجربه شخصی نداشت نمی‌نوشت، به هند رفت و برگشت تا بوف کور را بنویسد.

هدایت هیچ گاه خیالی کار نکرد، او بزرگترین نویسنده ایرانی است. شازده احتجاب گلشیری کار فوق‌العاده خوبی است. وقتی گلشیری کتاب را پیش من آورد و خواندم، گفتم از هدایت خیلی استفاده کرده‌ای. گفت: تحت تاثیر هدایت هم بوده‌ام، اما ما همه از زیر شنل هدایت بیرون آمده‌ایم. آثارش از همه هم بیشتر ترجمه شده و حتی به زبان چینی هم در آمده است. من از هدایت خیلی استفاده کردم و تا وقتی ایران بود هر چه می‌نوشتم می‌دادم تا بخواند. در تهران هم همسایه بودیم. یک بار ما خانه نبودیم، هدایت آمده بود و با در بسته روبه رو شده بود. روی کاغذی نوشته بود: رفتیم و دل شما را شکستیم، فلنگ را بستیم و شما بمانید با زندگی‌های توسری خورده‌تان. وقتی این جمله را خواندم، گفتم این می خواهد بلایی سر خودش بیاورد. سه – چهار هفته بعد بود که خبر خودکشی‌اش را شنیدیم. او نویسنده بزرگی بود. او اولین کسی بود که به اهمیت ادبیات عامیانه واقف شد و بوف کور را نوشت که فوق العاده بود، او با سایه‌اش حرف می‌زد و من این کتاب را بارها و بارها بلعیدم.

سیمین با بانو سیمین بهبهانی هم روابط نزدیکی برقرار می‌کرد و همیشه این سیمین ادبیات ایران در یادها خواهد ماند.

سیمین دانشور و سیمین بهبهانی و منوچهر دانشور

سیمین دانشور همواره سبک خودش را داشت

این جمله بوفون که «سبک هرکس خود او است» در مورد بانوی قصه، سیمین دانشور به نحو حیرت‌انگیزی کارکرد پیدا می‌کند. بی‌جهت نیست که هوشنگ گلشیری عنوان «جدال نقش با نقاش» را بر کتابی که در مورد دانشور می‌نویسد، بر می‌گزیند. او در داستان‌نویسی ایران معاصر به عنوان موفق‌ترین نمونه‌ها از جهات مختلف است.

به طور کلی سیمین دانشور در آثار خود به مشکل هویت و جایگاه زن ایرانی در مرحله‌ای از تغییر و تحول اجتماعی می‌پردازد و تلاش زنان برای خودیابی را با انتقاد از جامعه‌ای که دنیای زنان ناشناخته‌تر از دنیای مردان است، مورد بررسی قرار می‌دهد.

دکتر سیمین دانشور از نثر بوستان تاثیر گرفته و هر شب نیز حافظ می‌خواند، به نظر او زبان حافظ کامل‌ترین زبان است.  نظامی و خاقانی را انکار نمی‌کند، ولی کارهای آنها را نمی‌پسندد. او می‌گوید نظامی حتی یک بار هم در عمرش عاشق نشده است. او همچنین مطالعات زیادی روی نثر بیهقی و ناصر خسرو داشته و مدتی زبان بریده بریده ناصر خسرو را استفاده می‌کرد، ولی چون جلال با آن زبان کار می‌کند او را رها می‌کند. او می‌گوید:

من به خودم بر می‌گردم و اصلا کاری به بیهقی ندارم. می‌خواهم خودم باشم.

خانه جلال آل‌احمد و سیمین دانشور

کوچه سماوات، بن بست ارض. خانه دانشور و آل احمد هم مثل خود آنها است؛ آسمانی و در زمین مانده. خشت به خشت آجر به آجر؛ همان است که باید باشد. شاید صاحبخانه در این سال‌ها عمد داشته که داخل خانه‌اش هم بوی قدیم را بدهد که اگر خشت به خشت خانه را جلال با دست خودش چید و بالا برد بعد از او هم خانه همان خانه است که باید باشد؛ خانه سیمین و جلال.

روی دیوار آجری قرمز رنگ نوشته شده «ارض». آجرهای دیوار کوچه هنوز رنگ و لعاب دارند. دو کوچه پایین‌تر از خانه نیما، در بن‌بست ارض، خانه‌ای با دیوارهای آجری و دری سبزرنگ قرار دارد که روی زنگ آن نوشته دکتر سیمین دانشور.

این همان خانه جلال است که سال‌ها رسالت خانه بودنش را برای سیمین انجام داده است. اما اکنون خانه‌ای که جلال نداشت، سیمین هم ندارد.

این خانه در بیست‌وچهارم اسفند سال ۱۳۸۳ در زمان حیات سیمین دانشور با شماره ۱۱۴۶۶ در فهرست آثار ملی ثبت شده است. لیلی ریاحی ـ فرزندخوانده و دختر خواهر سیمین دانشور ـ درباره  وضعیت کنونی این خانه می‌گوید:

خانم دانشور در زمان حیاتش این خانه را ثبت ملی کرد. اما الان خواهر ایشان (ویکتوریا دانشور) که وارثشان هستند، رفته‌اند و در این خانه زندگی می‌کنند. مشخص نیست که سرنوشت خانه چطور بشود.

علی خلاقی ـ همسر لیلی ریاحی ـ نیز می‌گوید:

اصولا همه وارثان نمی‌خواهند خانه‌شان را به میراث فرهنگی بدهند. همسر من وارث یک‌سوم اموال خانم دانشور است؛ ولی ما دنبال پول نیستیم و دوست داریم همان‌طور که سیمین خانم می‌خواستند، این خانه موزه بشود. او می‌گوید، سیمین خانم حتی درباره خانه نیما هم نگران بود و زمانی که می‌خواستند این خانه را بکوبند، او خبر داد و از این کار جلوگیری کرد. خانه خودش را هم ثبت کرد تا این اتفاق برایش نیفتد.

در  سبز خانه را می‌گفتند از همان روزی که ساخته شده دست نزده‌اند. دری چوبی با دو قاب شیشه بالای آن. وارد که می‌شوی، کفش‌هایت را که در می‌آوری، بر سردر خانه یک قاب کوچک چوبی است؛ خاک گرفته و قدیمی. به خط درشت نوشته شده: «بسم الله االرحمن الرحیم».

اتاق و خانه جلال در تاریکی و سایه‌بازی خورشید بوی مشاهیر ۴۰ سال پیش می‌دهد. در این اتاق می‌شود رد نگاه‌های بزرگان ادب ایران را گرفت؛ جای پای نیما یوشیج پیرمرد همسایه که چشم این خانه بود. وسایل خانه بوی و رنگ چادر‌های ایلیاتی را می‌دهد. بوی ایل قشقایی می‌آید و کشکولی‌ها. گرچه هر چه اینجا هست انگار به سلیقه بانو چیده نشده است. او اواخر عمرش چندان توجهی به اطرافش نداشت. تنها خودش را متمرکز کرده بود روی قدم‌هایی که بر می‌دارد.

اتاق خواب سیمین دانشور

سیمین جایی از خاطراتش به خاطر می آورد که نامه‌ای برای جلال نوشته است به شرح زیر:

اولا نقشه خانه رسید. خیلی نقشه عالی و خوب و جامعی بود و مخصوصا نما‌ها با آن سنگ‌های سبز و آجرهای قرمز. خدا کند در آن به سلامتی و خوشی به سر ببریم و یک بالین باشیم، ولی عزیزم، خرج لوکس در آن زیاد نکن آن هم با قرض. تو که می‌دانی بی لوکس هم می‌شود خوش بود و خوش گذرانید.

این خانه تا آخر هم بدون وسایل لوکس ماند. هر چه بود از ۴۰، ۵۰ سال گذشته بر جای مانده است.

جلال وقتی کار اسکلت همین خانه تمام می‌شود برای زنش این‌طور نوشته است:

دم در ورودی که درش گذاشته شد. به دست مبارک خودم. عزیز دل، نمی‌دانم چرا یکهو به یاد این شعر نیما افتادم که می‌گوید؛ نازک آرای تن ساق گلی/ که به جانش کشتم و به جان دادمش آب /‌ ای دریغا به برم می‌شکند.

«سیمین خانم بعد اینکه خودش با چشم‌های خودش دید که مالک خانه نیما یوشیج داشت خانه را خراب می‌کرد تا در آن برج بسازد میراث فرهنگی را خبر کرد. همان روز برای خانه‌اش با میراث فرهنگی صحبت کرد و خانه را به دست آن‌ها سپرد.» این‌ها را سمیه خدمتکار خانم سیمین می‌گوید.

جلال در توصیف حیاط خانه‌اش می‌نویسد:

تو شهر، بچه‌ها توی خانه‌های فسقلی نمی‌توانند بلولند و شما حیاط به این گندگی را خالی گذاشته‌اید و حیاط به این گندگی چهارصد و بیست متر مربع است. اما چه فرق می‌کند؟ چه چهل متر چه چهل هزار متر. وقتی خالی است، خالی است دیگر. واقعیت یعنی همین!

کوچه‌های منتهی به خانه جلال سر بالایی است و فکر‌ها و گفته‌های جلال در آن مصداق پیدا می‌کند. این راهی است که به شمیران می‌رسد.‌‌ همان راهی که جلال روزی در آن بسیار گریه کرد به خاطر دلتنگی برای بانویش سیمین که بعد از مرگ او و شاید بهتر باشد بگویم در اواخر عمر، حوصله آمد و شدها را نداشت و به روی کسی در باز نمی‌کرد، این طور نوشته است:

سیمین جان، یک سه‌ربع بعد از ظهر از سر کاغذ بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم شمیران. می‌خواستم کمی هوا بخورم. چون صبح تا آن وقت خانه مانده بودم. نزدیک پل رومی که رسیدم دم غروب بود و هوا تاریک داشت می‌شد. از پل عبور کردم و یک مرتبه یادم به آن روز‌ها افتاد که با هم از همین راه می‌آمدیم و می‌رفتیم و آخرین و تنها گردشگاهمان بود. روی هر سنگی که یک وقت نشسته بودیم اندکی نشستم و هوای تو را بو کردم و در جستجوی تو زیر همه درخت‌ها را گشتم و بعد از‌‌ همان راه معهود به طرف جاده پهلوی راه افتادم. وسط‌های راه کم کم تاریک شد و کسی هم نبود، یک مرتبه گریه‌ام گرفت. اگر بدانی چقدر گریه کردم. از نزدیکی‌های آنجا که آن شب پایت پیچید و رگ به رگ شد (یادت هست؟) گریه‌ام گرفت تا برسم به اول جاده آسفالته آن طرف که نزدیک جاده پهلوی می‌شود.

اتاق کار سیمین دانشور

میز کار سیمین دانشور

اتاق خواب سیمین دانشور

اتاق کار سیمین دانشور

حیاط خانه

این خانه اکنون به آرامشی که جلال و سیمین در پی‌اش بودند دچار شده است؛ اما امید است که این آرامش پایدار باشد و به خوبی از آن محافظت شود. خانه پدر و مادر ادبیات معاصر ایران.

سیمین و جلال در خانه شمیران سال ۱۳۳۳

سیمین و جلال در خانه شمیران سال ۱۳۳۷

سیمین  همیشه آینده را این‌گونه پیش بینی می‌کرد:

در دوره ی سامانی پس از اینکه آخرالزمان تاریخ برسد، یعنی پس از اینکه همه سنگ‌ها خوب وا کنده شد، یک دوره‌ی سعادت بشری فرا می‌رسد، این دنیای پرهیاهو، شبیه بازار مسگرها پر از مواد مخدر، پر از تنش و تشنج میان شرق و غرب، با این همه بمب‌های جور وا جور نمی‌تواند ادامه پیدا کند و حتما دنیای روشن و پر امید، انتظار بشر را می‌کشد.

سیمین دانشور در ایام پیری و بیماری
(منبع: کجارو)
مطالب مرتبط
2. خلاصۀ داستان در بازار وکیل نوشتۀ سیمین دانشور همراه با تحلیل و واکاوی

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

23 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago