میخواهم برایت نامهای بنویسم که مثل هیچ نامهای نباشد
و برایت زبان تازهای خلق کنم زبانی هماندازۀ تنت
و مساحت عشقم
میخواهم از صفحههای لغتنامهها سفر کنم
و از دهانم مرخصی بگیرم
از گشتن زبانم خستهام
دهان دیگری میخواهم
که هر وقت خواست
بتواند به درخت گیلاس یا چوب کبریت تبدیل شود
دهانی که کلمات از آن
چون پریهای دریایی از امواج
و کبوترها از کلاه شعبده بیرون بریزند
کتابهای کودکیام را که در مدرسهها
خواندهام از من بگیرید
نیمکتهای مدرسه را
گچها…قلمها…تختهسیاه را…
و به من کلمهای بدهید
تا آن را مثل گوشواره به گوش معشوقم بیاویزم
انگشت تازه میخواهم
تا طور دیگری بنویسم
از انگشتانی که طولشان تغییر نمیکند
از درختانی که نه بزرگ میشوند و نه میمیرند
بدم میآید
انگشت تازه میخواهم
بلند مثل بادبان کشتی، گردن زرافه
تا برای محبوبم پیراهنی از شعر ببافم
و برایش الفبایی کشف کنم
متفاوت با الفبای تمام زبانها
الفبایی از هارمونی باران
از غبار هالۀ ماه
از اندوه ابرهای خاکستری
و درد برگهای بید
زیر چرخهای ارابۀ آذرماه
میخواهم
گنجی از کلمات به تو هدیه کنم
که هیچ زنی هدیه نگرفته باشد و نگیرد
ای زنی که
نه کسی پیش از تو نه بعد از تو
این چنین نبوده است
میخواهم
به سینههای تنبلت
هجاهای اسمم را بیاموزم
و خواندن نامههام را
میخواهم تو را به خود زبان تبدیل کنم
ص 9-11
هر وقت تو را میبینم
از شعرهایم ناامید میشوم
فکر وقتی با تو هستم
تو زیبایی… زیباییات آنقدر است
که وقتی به آن فکر میکنم
زبان میخشکد
کلمات لهله میزند
و مفردات شعر…
از تشنگی نجاتم بده
کمتر زیبا باش
تا شاعر شوم
معمولی باش
سرمه بکش، عطر بزن، حامله شو، بزا
مثل همۀ زنها باش
تا با کلمات
با زبان آشتی کنم
صص 44-43
وقتی مردان به تحسین از تو سخن میگویند
و زنان به خشم
میفهمم چهقدر زیبایی
ص 60
دیروز به عشق تو فکر میکردم
از فکر کردن به این فکر لذت میبردم
ناگهان قطرههای عسل را روی لبت به یاد آوردم
و شیرینی حافظهام را لیسیدم
ص 81
به سکوتم احترام بگذار
به قویترین سلاحم
بلاغت سکوتم را حس میکنی؟
از زیبایی چیزهایی که میگویم لذت میبری؟
وقتی چیزی نمیگویم…
ص82
وقتی سوار تله کابین شدیم
و کابین روی سر شاخهها سُر خورد
روی کوزههای صنوبر، بادبان کشتی
وارث عرش شدم
فکر کردم در این اتاق شیشهای با تو ازدواج میکنم
اتاقی که روی ابرها غلت میخورد
هتلی کوچک
و شاهد عروسیمان
خدا
ص 83
وقتی که با منی
دوست دارم از چراغهای قرمز رد شوم
شوقی کودکانه برای میلیونها جریمه
میلیونها حماقت
وقتی که دستت را در دست دارم
دوست دارم تابلوهای شیشهای عشق را بشکنم
و اعلامیههای رسمی حکومت را
دربارۀ مصادرۀ عشق پاره کنم
لذتی بیپایان در این است
در برخورد شیشههای شکسته
با لاستیکهای ماشینم
ص 104
صبحبهخیر بنفشت
در گوشی تلفن
مرا به جنگلی تبدیل میکند.
ص 130
ساعت کرملین و نیمه شب مسکو
من از تئاتر به هتل برمیگردم
بالۀ دریاچۀ قو از چایکوفسکی
در حین نمایش بارها دنبال دستهات گشتم اطرافم را
دنبالشان میگردم
در لحظههای عشق یا هنر
پناه میبرم به آنها… حرف میزنم…. فشارشان میدهم…
بر روی آنها لیز میخورم…در گودیشان میخوابم
در معابد هنر قدیم، عشق لاغر بود
لاغر میشد…آنقدر که نوری جاری…
آیا هنر و عشق دو بچۀ دوقلو هستند؟
از یک چشمه آب میخورند؟ دو دانۀ گندم…
از یک خوشه؟
نمیتوانم تو را از نتهای چایکوفسکی
جدا کنم… تو روی ویولنها میخوابی… در اشک سیمها حمام میکنی
وقتی که قو با بالهای سپید از
دریاچه بیرون آمد… رقاصان دایرهای
شبیه بادبزن دورش کشیدند…زیبا…انگار جهان از بارش گلهای
یاسمن سفید بود
از میان باران یاسمن…تو…قوی سپید…از
دریاچۀ خاطراتم بیرون پریدی
دیروقت به هتل برگشتم…تا دانههای پنبۀ روی لباسهام را
جمع کنم
صص 165-164
منبع
صد نامۀ عاشقانه
نزار قبانی
ترجمه رضا عامری
نشر چشمه
مطالب مرتبط
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…