نقد و بررسی کتاب

دربارۀ «حجمِ سبز» اثرِ «سهراب سپهری»

به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیائید مبادا که تَرَک بردارد
چینیِ نازکِ تنهاییِ من.

 

دربارۀ حجم سبز

در این دفتر با شاعری صاحب سبک روبه‌رو هستیم، آن هم در روزگاری که جز دو سه تن، دیگر شاعران یا سبک مشخصی ندارند و یا اگر کوششی در راه ایجاد سبک می‌کنند به همان میزان که استقلال می‌یابند از زیبایی و قلمرو شعر به دور می‌شوند. مشکل شعر معاصر در همین است که شعر زیبا و مؤثر، با هنجار درست سخن گفتن و آنگاه زبان و بینش مستقل داشتن_ کم دارد و در این آشوب شیوه‌ها و بدعت‌های ماهانه و هفتگی، شعر سپهری بسیار غنیمت است.

شعر سپهری یکی از شاخه‌های لطیف آن درخت گشن و بالنده‌ای است که «نیما» در این باغ دیرسال کشت، و این شاخه، شاخه‌ای است سایه‌رُست؛ در سایۀ تنهایی رسته و شاید به عمد به سایه گراییده باشد، چرا که در برابر آفتاب روزهای آخر مرداد که همه چیز را می‌سوزاند و خشک می‌کند، همان آفتابی که حتی گاهی سرشاخه‌های مقاوم را هم به بزم سایه‌نشینان و حضور در محافل سایه‌پرور فرا می‌خواند، در برابر چنین آفتابی تاب آوردن، کار هر شاخه و شاخساری نیست.

در هنر، امروز روز، هر شیوه‌ای از شیوه‌ها، بی‌خریداری و بی‌دوستداری نخواهد ماند. قشرهای مختلف جامعۀ ما هرکدام خواهان گونه‌ای از هنرند. همان‌گونه که در میان دوستداران شعر، طرفداران قصیده به سبک ابیوردی مرحوم، هنوز هستند و غزل‌های انجمن‌بارگان دانشمند_ که بی‌شباهت به پسران وزیر ناقص عقل نیستند_ هنوز کم و بیش خوانندگانی دارند؛ در قلمرو شعر امروز نیز قشرهای پذیرندۀ انواع شعر جدید، بسیارند و شعر سپهری، شعر خانواده‌های مرفه و خاطرهای آسوده از غم نان و آب و هوای تازه برای تنفس است و جای هیچ غمی نیست. چرا که این طبقه از اجتماع ما نیز نیازمند خواندن آثاری از این دست هستند و این طبقه در هر جامعه‌ای همیشه وجود داشته است. از این روی شعر سپهری همیشه یک دسته خواننده خواهد داشت.

با اینکه در تاریک‌ترین فضاهای انسانی این قرن سروده شده، شعر سپهری شعری است زلال و روشن، دور از اندوه و تاریکی. در سراسر این دفتر، کلمۀ غم یا مترادف‌های آن را به دشواری می‌توان یافت، چنانکه رنگ‌های تیره و نیلی و کبود هم در آن نیست. سیاه و بنف هم ندارد، مگر به ندرت:

در وسط این همیشه‌های سیاه (ص80)

و اگر یک بار بگوید:

من در این تاریکی

پشت سرش از عناصر روشن مانند آب، باران و برۀ روشن سخن می‌گوید (ص66) فضای تصویرها روشن است و ماهتابی. جای‌جای نقاش بودن شاعر محسوس است (ص44) حتی در لحظه‌های فلسفی که دست او در رنگ‌های فطری ِ بودن شناور است (ص58). عناصر عمدۀ شعر او را آب، صبح، رنگ‌های روشن و پنجره (که رمز روشنائی است) تشکیل می‌دهد. گاهی به حدی ساده می‌شود که مبتذل و پیش پا افتاده می‌نماید:

یک نفر دلتنگ است

یک نفر می‌بافد

یک نفر می‌شمرد

یک نفر می‌خواند

حرفی که اگر شاملو می‌خواست، با همان زبان بی‌وزنش، این حرف را بزند آنقدر حذف و مراعات‌النظیر و طباق و تضاد و جناس به کار می‌برد که برای خواننده جلوه‌ای دیگر داشته باشد.

خصوصیت عمدۀ شعر سپهری، دوری هرچه بیشتر از منطق عادی شعر قدیم است، یعنی گریز به دنیائی که مرزهایش مشخص نیست، هیچ خط فاصل و حدّ معینی ندارد، معانی را به زحمت می‌توان با واقعیت‌های ذهنی تطبیق داد و همین نکته را در بعضی نقاشی‌های او می‌توان سراغ گرفت، حتی آنجا که فرم‌های هندسی و نسبت‌های ریاضی در کار هست. گمشدگی مرزها شکل عمدۀ هنر اوست:

و شبی از شب‌ها

مردی از من پرسید

تا طلوع انگور، چند ساعت راه است. (ص71)

او میان طبیعت و ماورای طبیعت در نوسان است. مانند انسان دورۀ ودائی که بین این عالم و عالم بالا نه شکاف مطلقی می‌بیند و نه حد فاصلی بین آن دو قاول است.

هیچ‌گونه رشتۀ ثابت و استواری میان پاره‌های مختلف یک قطعه شعر این دفتر، وجود ندارد. جز وزن و فضای کلی که در تمام قطعات تقریبا یکی است. حتی می‌توان جای بخش‌هایی از یک شعر را با بخش‌هایی از شعر دیگر عوض کرد. از این جهت من او را درست در نقطۀ مقابل نیما و اخوان می‌دانم که کارشان از یک هارمونی مخصوص و نیرومند برخوردار است.

خصوصیت برجستۀ دیگر شعر سپهری که او را در میان معاصران، امتیازی بزرگ می‌بخشد نوع بیان طنزآمیز اوست که این طنز را چنان جدی عرضه می‌دارد که هزل و جد را از یکدیگر باز نمی‌توان شناخت، چرا که مرز میان آن دو، گمشده و درهم می‌نماید و این مسأله آمیختن طنز به جد_ به حدّی که قابل تفکیک نباشند_ یکی از مهمترین خصوصیات هنر سپهری است.

سپهری شاعری است صمیمی. بگذارید دربارۀ مفهوم صمیمی و روستائی_ که امروز تمام جوجه شاعران دعویش را دارند_ توضیحی بدهم؛ سپهری به طبیعت و به هستی مانند یک روستائی می‌نگرد و صمیمانه حرف می‌زند اما در سراپای شعرش نه کلمه‌ای در حدود این مفاهیم به کار می‌برد و نه نشانه‌ای از چنین تظاهری هست، با اینکه بعضی، و چه بسیاری، هستند که با آوردن و تکرار کلمه‌هایی مانند صمیمی، صمیمیت، نجیب، روستایی، روستا، دهاتی می‌خواهند خودشان را چنین بنمایانند و از دور پیداست که این کار با آگاهی انجام شده و کار آگاهانه_ در این حد_ هیچگاه شاعرانه نخواهد بود.

شعرهای این دیوان همه یکدست‌اند، پست و بلند، کمتر در آن‌ها دیده می‌شود و این نشان کمال هنری شاعر است. در نظر من باید این دیوان را در حال و هوای خودش، در شمار دیوان‌های برجستۀ شعر امروز یعنی «رها» ( در همان سال‌های چاپ اولش)، «باغ آینه»، «آخر شاهنامه»، «تولدی دیگر»، _که هرکدام به جای خود معرّف چهره‌ای در شعر امروز بوده‌اند، و البته این چهره‌ها همه در یک سطح و یک ارزش نیستند_ قرار دارد.

در شعر سپهری، رد پای هیچ شاعری را نمی‌توان سراغ کرد مگر بعضی از فرنگی‌ها از قبیل پِرِور (در بعضی موارد) که من تفصیل این تأثیر و تأثر را می‌گذارم و می‌سپارم به اهلش. اما گاهی نوع بینش او با «فروغ» اشتراکی دارد. یا در نظر من چنین می‌نماید:

برف بر دوش سکوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس (سپهری)

گل باقالا اعصاب کبودش را

می‌سپارد به…(فروغ)

وزن‌ها بسیار محدود است، یعنی به جز چهار قطعه، تمام قطعات کتاب در یک وزن است. به ظاهر چنین می‌نماید که سپهری در کار وزن راه تازه‌ای می‌رود، اما پس از دقت دانسته می‌شود که این کار فقط تفننی است در شیوۀ تقسیم‌بندی مصراع‌ها. شعر او ساده و رهاست و جای آن هست که در اینجا مسألۀ وفاداری قالب به محتوا را مطرح کنم. قافیه در شعر او به هیچ وجه مفهوم ندارد مگر از راه تصادف و اتفاق، چنان که در این مجموعه از مصراع‌های افقی آمده:

دره مهتاب‌اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود

سپهری در شعرش سراینده‌ای است آرام. خشم و خروش ندارد. بیان عاطفی محض، خطاب و خطابه، بسیار کم دارد، از ادات خطاب و کلمات خطابی در شعر او به ندرت نشانه‌هایی می‌توان یافت، از قبیل:

ای سبدهاتان پر خواب!

سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.

طرز بیان سپهری بی‌شباهت به بعضی کتب مقدس نیست. از تورات و انجیل و قرآن تا ودا و گاتاها و این لطافت و تأثیر گفتار او از همین آشنائی وی با زبان کتب مقدس و احتمالا مداومت در خواندن آن‌ها سرچشمه گرفته:

من ودا می‌خوانم، گاهی نیز

طرح می‌ریزم سنگی، مرغی، ابری(18)

برای نمونه سورۀ تماشا که یادآور سوگندهای قرآن است (همچنان که نامش):

به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

و به پرواز کبوتر از ذهن

واژه‌ای در قفس است. (ص50)

و بخش آخر آن با صراحت و روشنی به نوع بیان و طرز القاء معانی در قرآن نزدیک است:

سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند

باد را نازل کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد

خانه‌هاشان پر داودی بود

چشمشان را بستیم

دستشان را نرساندیم به سر شاخۀ هوش

جیبشان را پر عادت کردیم

خوابشان را به صدای سفر آینه‌ها آشفتیم. (ص52)

و نقلب افئدتهم و ابصارهم کما لم یؤمنوا (سوره انعام، آیۀ 110)

( برای دقت بیشتر، از ترجمه‌های قرن پنجم و ششم قرآن باید استفاده کرد نه ترجمه‌های آخوندی قرآن، که در این اواخر شده و خواننده را از تمام زیبائی‌ها و شگفتی‌های این کتاب عظیم محروم می‌دارد.) و بر روی هم نوع استدلال‌های او نیز گاهی سادگی استدلال‌های قرآن را در مسألۀ توحید به یاد می‌آورد از قبیل:

چرا مردم نمی‌دانند

که لادن اتفاقی نیست (ص 64)

افلم ینظروا الی السماء فوقهم کیف بنیناها و زینّاها( سوره ق، آیۀ6)

شعر سپهری دنیایی ویژۀ او دارد. عارفانه و پر جذبه مانند آن یوگی به حق فائز شده است که:

سرور او در درون خویشتن است

و آرام او در درون

و روشنی او در درون (گیتا، ترجمۀ دکتر موحد، ص50)

و نیروانا را در تنهایی یافته است:

به سراغ من اگر می‌آیید

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من (ص36)

«همه لحظه‌های او مراقبه است. همه چیز را یکسان می‌بیند و خود را در همه و همه را در خود» (گیتا، ص 57)

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

و پرم از راه، از پل، از رود، از موج

پرم از سایۀ برگی در آب (ص7)

این یوگی، نوع حالت‌ها و تعبیراتش به آثار عارفان خودمان نیز شباهت‌هایی دارد:

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد (سپهری، ص 16)

من نور خورم که قوت جان است  (مولوی)

و در بیشتر صفحات شعر او سخن از جذبه است (ص 9) و اشراق (ص 80) و مجذوب شدن از یک باغچه(ص 70) و سجود سبز محبت (ص 77) اما من نمی‌دانم چرا، در لحظه‌های پر جذبۀ او که عفت اشراق روی شانه‌هایش می‌ریزد، از همدردی‌های عارفان پیشین ما با انسان، نشانی نیست. حتی در همان لحظه‌هایی که به طبیعت محض گرایش داشتند و در جذبۀ یک دانۀ زندانی در زیر خاک بودند:

این دانه‌های نازنین

محبوس مانده در زمین

در گوش یک باران خوش

موقوف یک باد صبا (مولوی)

شاید برای این است که او، که در دنیای یوگی فرو رفته، فراموش کرده است که:

آن که در راحت و محنت دیگران

خود را به جای آنان بیند

یوگی کامل باشد (ص 58)

و به جاست که در پایان این گفتار_ با همهستایش و احترامی که برای سپهری و شعرش دارم_ این چند مصرع را از گفتار ششم منظومۀ گیتای باستانی، دیگربار بخوانم که:

ای یوگا که تو آموزی، ای کرشنا!

این حالت یکسان شمردن همه چیز

به نظر من دیر نمی‌پاید

چه خاطر بی‌قرار آدمی با آن سازگار نیست.

 

منبع

با چراغ و آینه

در جستجوی ریشه‌های تحول شعر معاصر ایران

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

صص541-549

نشر سخن

 

 مطالب مرتبط

  1. یادداشتی از دکتر شفیعی کدکنی درباره گلچین گیلانی
  2. یادداشتی از دکتر شفیعی کدکنی درباره پل الوار، آراگون، لورکا، سن‌ژون‌پرس

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

5 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

7 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago