داستان/ رمان

قسمت‌هایی از رمان «مسئلۀ اسپینوزا» نوشتۀ دکتر «اروین یالوم»

این حس عجیب خویشاوندی با اسپینوزا با آگاهی از این موضوع که اینشتین، یکی از اولین قهرمان‌های من، پیرو اسپینوزا بود، قوت یافت. وقتی اینشتین از خدا صحبت می‌کرد از خدای اسپینوزا سخن می‌گفت، خدایی که به تمامی هم‌تراز با طبیعت است، خدایی که شامل همۀ جوهرها می‌شود و خدایی که «با گیتی نرد بازی نمی‌کند.» یعنی هر چیزی که روی می‌دهد، بدون استثناء از قوانین منظم طبیعت پیروی می‌کند.

ص19

 

اسپینوزا چرخید و همچون معلمی به دانش‌آموزش، آرام گفت: « ژاکوب، به من بگو باور داری خدا قادر مطلق است؟»

ژاکوب سرش را تکان داد.

«اینکه خدا کامل است؟ نسبت به خود کامل و تمام عیار است؟»

دوباره ژاکوب با تکان سر موافقت خود را نشان داد.

«پس مسلما موافقی که طبق تعریف، کامل و تمام عیار، هیچ نیاز و نقصان و خواسته و آرزویی ندارد. این‌طور نیست؟»

ژاکوب اندیشید، دو دل شد، سپس با نگرانی سرش را تکان داد. اسپینوزا متوجه شروع لبخندی بر لبان فرانکو شد.

اسپینوزا ادامه داد: «پس، من اظهار می‌کنم که خدا دربارۀ اینکه چگونه او را می‌ستاییم یا حتی اگر او را می‌ستاییم، هیچ خواسته و آرزویی ندارد. پس، ژاکوب به من اجازه بده تا خدا را به روش خودم دوست بدارم و به او عشق بورزم.»

ص 33

 

وجدان راحت مهم است نه شهرت.

ص 47

 

«ببینید. همه در حال حرکت هستند. هر روز، در همۀ زندگی‌شان، دوان‌دوان از این سو به آن سو می‌روند. به سوی چه مقصدی؟ ثروت؟ شهرت؟ لذت بردن از امیال؟ مسلما این مقصدها نمایانگر گرایش‌های اشتباه هستند…. چنین اهدافی زایا هستند. هر بار به هدفی می‌رسند، صرفا نیازی اضافی تولید می‌شود. بنابراین، هرچه بیشتر بدوی، بیشتر می‌جویی، تا ابد. حتما راه درست به سوی شادکامی ماندگار در جایی دیگر قرار دارد. این چیزی است که به آن می‌اندیشم و درباره‌اش می‌نویسم.»

مشتری پافشاری کرد: « تو می‌گویی که شادکامی پایدار در جای دیگری قرار دارد. دربارۀ آن «جای دیگر» بگو.

«فقط می‌دانم که در اهداف فناپذیر قرار ندارد. در بیرون نیست بلکه در درون است. ذهن است که تعیین می‌کند چه چیزی ترسناک، بی‌ارزش، مطلوب یا با ارزش است و بنابراین ذهن است و فقط ذهن است که باید تغییر کند.»

«نام تو چیست، مرد جوان؟»

«بنتو اسپینوزا. به زبان عبری، باروخ.»

« و به زبان لاتین بندیک است. نامی زیبا و مقدس. من فرانسیس وان دِن‌اندن هستم. در زمینۀ ادبیات یونان و روم باستان مدرسه‌ای را اداره می‌کنم. گفتی اسپینوزا….آ… پس به زبان لاتین اسپین و اسپینوس می‌شود که به ترتیب به معنای «خار» و «پر از خار» است.»

بنتو سرش را تکان داد و گفت: «و به زبان پرتغالی دسپینوسا، به معنای «از مکانی خاردار.»

«نوع پرسش‌های تو ممکن است «خاردار بودن یا مشکل آفرین بودن تو را برای استادان سنتی و متعصب اثبات کند.»…به من بگو مرد جوان آیا همچون خاری در چشم استادانت بوده‌ای؟

بنتو نیز نیشخندی زد. «بله. زمانی درست بود اما در حال حاضر خود را از استادانم دور کرده‌ام. دردسر و خارهایم را به دفتر روزانه‌ام محدود کرده‌ام. در این جامعۀ خرافاتی کسی از پرسش‌ای گوناگون من استقبال نمی‌کند.»

«خرافات و خردمندی هرگز دوستان نزدیکی نبوده‌اند.»

صص52-51

 

شادمانی ما از اینکه بر دیگری برتری داریم، سعادت نیست. بچگانه یا بهتر است بگویم بدخواهانه است.

ص 119

 

بسیاری از وقت‌ها خاخام‌ها و کشیش‌ها با برداشت‌های مغرضانه، برداشت‌هایی که در آن‌ها ادعا می‌کنند فقط آن‌ها کلید رسیدن به حقیقت را در دست دارند، از منافع شخصی خود پشتیبانی می‌کنند.

ص120

 

فکر می‌کنید خداوند توانایی ذهنی مشابه ما را دارد و آرزو می‌کند تملق‌اش را بگویند و حسادت می‌کند و اگر از فرمان‌هایش سرپیچی کنیم، از ما کینه به دل می‌گیرد؟ آیا چنین شیوۀ تفکر معیوبی ممکن است در موجودی کامل نمایان شود؟ این صرفا شیوۀ گفتار کسانی است که کتاب مقدس را نوشتند.

ص 123

 

بنتو گفت: « من هیچکس را تحقیر نمی‌کنم. این نتیجه‌گیری ذهن شماست. بلکه می‌گویم واژه‌ها و دیدگاه‌های کتاب مقدس از ذهن بشر می‌آید. از ذهن کسانی که این متون را نوشته و تصور کرده‌اند، نه بهتر است بگویم، می‌خواستند که همانند خدا باشند و شبیه خدا آفریده شوند.»

«پس انکار می‌کنید که خدا از طریق پیامبران با ما سخن می‌گوید؟»

«روشن است که هر کلامی که در کتاب مقدس به عنوان «کلام خدا» به آن اشاره شده است، فقط از تخیل پیامبران سرچشمه گرفته است.»

ص 124

 

ارسطو می‌پرسید چه چیزی هدف زندگی است؟ او اعتقاد داشت هدف زندگی تحقق بخشیدن به درونی‌ترین عملکرد منحصر به فرد ماست.

بنتو بدون صرف وقت برای فکر کردن گفت: « من معتقدم توانایی منحصر به فرد ما اندیشیدن و تعقل است.»

«دقیقا، بنابراین ارسطو ادعا می‌کند که سعادتمندترین فرد کسی است که این نقش خود را کاملا به تحقق برساند.»

ص 145

 

از نظر اپیکور، آرامش، یگانه شادمانی و سعادت حقیقی است. و ما چگونه به آن دست می‌یابیم؟ نه به وسیلۀ «هماهنگی روح» افلاطون و نه از راه «دستیابی به تعقل ارسطو»، بلکه صرفا با از بین بردن نگرانی  و اضطراب.  اگر اپیکور در این لحظه با شما صحبت می‌کرد، شما را وا می‌داشت که زندگی را ساده و آسان بسازید. اگر او امروز در اینجا ایستاده بود این‌گونه آن را بیان می‌کرد.»

وان دِن‌اِندن گلویش را صاف کرد و با لحن دانشگاهی گفت: « جوانان! نیازهای شما اندک است و به آسانی به دست می‌آیند. شما می‌توانید هرگونه درد و رنج لازم را به راحتی تحمل کنید. زندگی خود را با اهداف ناچیزی چون ثروت و شهرت دشوار نکنید. آن‌ها دشمنِ ataraxia هستند. به طور مثال، شهرت شامل دیدگاه‌های دیگران می‌شود و مستلزم آن است که طبق دلخواه دیگران زندگی کنیم. برای دستیابی و حفظ شهرت باید آنچه دیگران دوست دارند دوست بداریم و از هرآنچه از آن دوری می‌کنند، دوری کنیم. بنابراین، زندگی با شهرت یا زندگی در سیاست؟ از آن بگریزید. ثروت؟ از آن دوری کنید! تله است. هرچه بیشتر به دست آوریم بیشتر می‌خواهیم. وقتی امیال‌مان ارضا نشوند، ناراحتی و غصه‌مان عمیق‌تر خواهد بود. مردان جوان! به من گوش بدهید. اگر در اشتیاق سعادت هستید، زندگی خود را با مبارزه برای آنچه به راستی به آن نیاز ندارید، هدر ندهید.»

ص 147

 

اپیکور ازدواج نکرد اما به تأهل و خانواده برای برخی که آمادۀ پذیرفتن مسئولیت هستند، اعتقاد داشت. اما او قاطعانه با عشق پر شور بی‌خردانه‌ای که عاشق را به بردگی بکشاند و در نهایت منجر به دردی بیش از لذت شود، مخالف بود. او می‌گوید زمانی که شیدایی شهوانی به پایان برسد، عاشق حس ملالت یا حسادت یا هر دو را تجربه خواهد کرد. اما او برای عشق والا، عشق به دوستان که ما را متوجه حالت رستگاری می‌کند، بسیار ارزش قائل است. جالب است بدانید که او همۀ انسان‌ها را یکسان می‌دید و با همه به طور برابر رفتار می‌کرد. مدرسۀ او یگانه مدرسۀ آتن بود که از زنان و بردگان استقبال می‌کرد.

ص 149

 

خدا ما را شبیه خود نساخت، ما او را شبیه خود ساختیم. ما تصور می‌کنیم که او موجودی شبیه ماست و دعاهای زمزمه‌وار ما را می‌شنود و به آنچه آرزو می‌کنیم اهمیت می‌دهد.

ص 153

 

«معجزه‌ها فقط به واسطۀ جهل انسان وجود دارند. در دوران باستان هر رویدادی که ممکن نبود با علت‌های طبیعی آن را توضیح داد، آن را معجزه در نظر می‌گرفتند. هرچه جهل توده‌ها دربارۀ کار طبیعت بیشتر بود، شمار معجزه‌ها هم بیشتر می‌شد.»

«اما معجزه‌های بسیاری وجود دارند که افراد بسیاری آن‌ها را دیده‌اند: دو نیم شدن دریای سرخ برای حضرت موسی، بی‌حرکت ماندن خورشید برای یوشع»

«اینکه می‌گویند تعداد زیادی آن را دیدند، روشی برای اثبات صحت ادعای خود دربارۀ رویدادهای باورناپذیر. دربارۀ معجزه‌ها دیدگاه من این است که هرچه تعداد بیشتری ادعا کردند آن را دیده‌اند، آن رویداد کمتر باورپذیر است.»

ص 174

 

اپیکور برهان دیگری نیز دارد، برهان تقارن که ممکن است قوی‌تر باشد. فرض می‌کند که وضعیت نبودن پس از مرگ برابر است با وضعیت نبودن پیش از تولد. گرچه ما از مرگ می‌هراسیم، وقتی به آن وضعیت یکسان ابتدایی می‌اندیشیم ترس و وحشتی نداریم. بنابراین هیچ دلیلی برای هراس از مرگ نداریم.»

ص 343

 

«گوته و اسپینوزا هر دو تأکید دارند که ما نباید هرگز سرنوشت خود را با چیزی فسادپذیر یا ناپایدار گره بزنیم. برعکس، اسپینوزا توصیه می‌کند که به چیزی فسادناپذیر و ابدی عشق بورزیم.»

«ذات باریتعالی؟»

« ذات باریتعالی اسپینوزا از خدا که تماما برابر با طبیعت است. آن عبارت اسپینوزا را به یاد بیاور که گوته را بسیار تحت تأثیر قرار داد: «کسی که به خدا عشق می‌ورزد، نمی‌تواند کوشش کند که خدا هم در عوض به وی عشق بورزد» او می‌گوید اگر به خدا عشق بورزیم و انتظار دریافت عشق از سوی خدا داشته باشیم، در نادانی و بلاهت زندگی می‌کنیم. خدای اسپینوزا موجودی ذی‌شعور و دارای قدرت درک نیست. اگر به خدا عشق بورزیم، در مقابل عشقی دریافت نمی‌کنیم. اما چیزهای خوب دیگری دریافت می‌کنیم.»

«چه چیزهای خوبی؟»

«چیزی که اسپینوزا به آن به عنوان برترین وضعیت سعادت و رستگاری، «عشق عقلانی به خدا» اشاره می‌کند. به این جمله گوش کن:

«بنابراین در زندگی مهم است که بیش از هر چیزی فهم یا تعقل را کامل کنیم…برترین سعادت انسان در این است. در واقع سعادت چیزی جز خشنودی روحی نیست که از شناخت شهودی خدا ناشی می‌شود.»

«می‌بینی، به نظر می‌رسد حس مذهبی اسپینوزا حالت احترام آمیخته به ترس است و هنگامی که فرد از طرح بزرگ قوانین طبیعت آگاه می‌شود، آن را تجربه می‌کند. گوته کاملا این عقیده را می‌پذیرد.»

صص 439-438

 

به نظر متناقض می‌رسد که بگوییم وقتی هریک از انسان‌ها در پی سودمندی خود باشند، برای یکدیگر بسیار سودمندند. اما وقتی تحت هدایت عقل و خرد باشند، تناقضی وجود ندارد. خوددوستیِ روشن‌بینانه منجر به سودمندی متقابل می‌شود. وجه اشتراک همۀ انسان‌ها توانایی آن‌ها در تعقل است و وقتی تعهد ما به فهم طبیعت یا خدا جایگزین دیگر وابستگی‌های مذهبی یا فرهنگی یا ملی شود بهشت زمینی واقعی به وجود خواهد آمد.

ص 489

 

منبع

مسئلۀ اسپینوزا

اروین یالوم

ترجمه زهرا حسینیان

نشر ترانه

 

مطالب مرتبط

  1. سروده‌هایی از گوته
  2. دربارۀ اسپینوزا و لایب‌نیتس نوشتۀ براین مگی

 

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

24 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago