با ما همراه باشید

دربارۀ شعر و شاعری

سخنرانی «احمد شاملو» دربارۀ «تعهد» در دانشکدۀ «ادبیات تبریز»

سخنرانی «احمد شاملو» دربارۀ «تعهد» در دانشکدۀ «ادبیات تبریز»

…. من خودم به عنوان یک شاعر، جز پرداختن به شعر خویش وظیفه‌ای نمی‌شناسم، و سخن گفتن به عنوان یک فرد را نیز حد خود نمی‌دانم. با این همه آیا می‌توان دربارۀ شعر امروز سخن گفت بی‌آنکه پیشاپیش میان گوینده و شنونده بر سر مفهوم هنر توافقی حاصل آمده باشد؟ یا دست کم شنونده بداند که سخنگو با کلمۀ «هنر» می‌خواهد چه مفهومی را برساند و معیار و محکی که قوت و ضعف یک اثر هنری را بدان می‌سنجد چیست؟

شاید در گذشته چنین چیزی امکان می‌داشته است، شاید تا اندکی پیش میسر بوده است که دربارۀ شعر سخن بگویند بی‌آنکه به تعریف یا شناسائی مفهوم هنر احساس نیاز کنند.

اما دیگر امروز چنین امکانی موجود نیست و اگر بپرسید چرا جواب من این جملۀ شاید به ظاهر جسورانه است که: _شعر امروز ادامۀ منطقی شعر دیروز نیست!

دیروز برای سنجش شعر همین معیار حقیر فقیرانه بس بود که:

«شعر کلام موزون و مخیل است.»

چیزی که برای سنجش شعر امروز، اگر نخواهیم گفته باشیم که «یکسره به کار نمی‌آید» لاجرم می‌باید گفت که تعریفی نارساست.

امروز هنوز چیزهائی در مجله‌ها و کتاب‌ها به چشم می‌خورد که بلی ادامۀ منطقی شعر دیروز است، اما بگذارید من اینجا در برابر شما اعتراف کرده باشم که مرا با این دنبالچه‌های منطقی کاری نیست.

در گذشته شاعر محرومی را که برای رسانیدن ابیات غزل خویش به تعداد مقرر چیزی از این قبیل: بالای او به سرو سهی ماند_ گیسوی او به بخت…ماند، به غزل خویش می‌افزود و کار را خاتمه یافته می‌پنداشت، یا نقاش گرسنه‌ای که به خاطر لقمه‌نانی  برای تالار غذاخوری «پای‌تا سرشکمان» تصویر سکنجبین و کاهو می‌کشید، نه در ظاهر و نه در باطن رشتۀ رابطی نبود، حال آنکه امروز نقاش و شاعر با دیگر مردم_ که نه نقاش‌اند و نه شاعر_ دانه‌های یک تسبیح‌اند. به گفتۀ آن متفکر بزرگ فرانسوی:_امروز دیگر هنرمند تماشاچی میدان سیرک نیست. او دیگر بر سکوهای گرد میدان به تماشای نبرد بردگان ننشسته است، بلکه خود در پهنۀ میدان قرار دارد و دو راه بیش در برابر او نیست: شکست و مرگ، یا پیروزی!

امروز، شاعر با رسالتی پا به جهان می‌گذارد. جهانی که در آن مفهوم زندگی، مبارزه است. اما اگر در اعصار باستانی رم، گلادیاتورها با شمشیر یا حربه‌های دیگر می‌جنگیدند و جنگ ایشان تنها از برای «نجات خود» بود، هنرمند که گلادیاتور قرن است در این میدان وحشت خوف و فریب، با حربۀ خویش می‌باید به مدافعه از همگان برخیزد، به عبارت دیگر:

امروز، شعر حربۀ خلق است

زیرا که شاعران

خود شاخه‌ای ز جنگل خلق‌اند

نه، یاسمین و سنبل گلخانۀ فلان

 

بیگانه نیست شاعر امروز

با دردهای مشترک خلق:

او با لبان مردم لبخند می‌زند

درد و امید مردم را

با استخوان خویش

پیوند می‌زند.

 

شاعر با سرودن شعر قیام می‌کند و اگر قصد یا وجوبی در کار نباشد، شعری ندارد که بگوید، قیام او با هر شعر علیه توحش است. عشقی، فرخی، لورکا، روبردسنوس… اینها به قتل رسیدند_تیر باران شدند_شهیدان جنگ عاطفه….، انسانیم، وجه تمییز انسان به حیوان، به رغم آنچه گفته‌اند، قوۀ ناطقه نیست، چرا که قوۀ ناطقه تنها وسیله‌ای است برای ابراز داشتن. اما ابراز داشتن چه؟ پس وجه تمییز ما و جانوران تنها در چیزی است که قوۀ ناطقه وسیلۀ ابراز آن است، وجه تمییز ما داشتن قوۀ اندیشه و ابتکار، داشتن عواطف عالی است_ پس آنکه عاطفۀ عالی ندارد و از «انسان» فقط قالب مثلی است، نقشی متحرک است که لاجرم جائی را در فضا اشغال می‌کند و ملغمه‌ای است از میمون و طوطی در تقلید حرکات و تقلید گفتار. شاعر (خواه شاعر به وسیلۀ کلمات باشد یا صدا، یا نقش یا…) نمونۀ انسانی است که عواطف پنهانی و دست نیافتنی را به بروز و ظهور می‌رساند، پس او پرچمدار انسانیت است.

نیروها و نام‌های تاریخی می‌آیند و می‌روند_ (ابزار کثافت سیاست و بعد:) اما آنچه موزۀ انسان و انسانیت را تشکیل می‌دهد، کتاب‌ها و آثار هنری است.

پیروی از سیاست یعنی پیروی از قانون جنگل، از قانون جهنم، از قانون شیطان. چه، اگر دو دشمن سیاسی به پاس منافع خویش در لحظاتی جامی به سلامت یکدیگر می‌نوشند، شاعران هرگز از وجود این نرمش آگاهی ندارند. جنگ اینان تا نفس آخر است: اسکند در پایتخت ایران، از مستی شراب و پیروزی عربده می‌کشید و به بهانۀ جهاد یونانیان و انتقام آنان آتش به کاخ‌های تخت جمشید می‌افکند، حال آنکه یونانیان خود علیه او سر طغیان افراشتند. سیاستمداران، مظاهر فریب و دروغ‌اند. آنکه انسانیت را پیامی می‌آورد شاعر است.

مسألۀ دیگر، مسألۀ «اله‌مان» شعری است: امروز شعر به چیزی اطلاق می‌شود که دیروز نبود و آنچه دیروز بود امروز تعبیر به نظم می‌شود. دیروزی‌ها این کلمه را می‌شناختند، می‌دانستند نظم چیست اما آن را به کار نمی‌بردند؛ زیرا به همان نظم بود که شعر اطلاق می‌شد. امروز همۀ آنچه را که دیروزیان شعر می‌نامیدند_ بجز در چند مورد_ نظم می‌نامیم، زیرا شعر تازه شناخته شده است. هنگامی که دردهای جنگ دوم قلب‌های روشنفکر را فشرد و هنگامی که «دسنوس» در بازداشتگاه‌های نازی به خاک هلاک افتاد… در میان این دردها بود که شعر حقیقی جوشید و از میان ظلمت چون آفتابی طالع شد. در برابر آفتابی که بالا می‌آید زانو بزنیم.

(جُنگ ارک_ تابستان 1349)

 

منبع

تاریخ تحلیلی شعر نو شمس لنگرودی

تاریخ تحلیلی شعر نو

شمس لنگرودی

نشر مرکز

چاپ ششم

ص 29-27

 

مطالب مرتبط

  1. مقالۀ علمی_پژوهشی آیدا گلنسایی دربارۀ احمد شاملو و نزار قبانی
  2. یادداشت احمد شاملو و ع.پاشایی بر شعر «از زخم قب آمان جان»
  3. وجه اشتراک شاملو و برشت: خداحافظی با قهرمان
  4. به مناسبت زادروز خسرو شعر معاصر: احمد شاملو
  5. شعرهای به تو بگویم، سرچشمه، پس آنگاه زمین، نگاه کن از احمد شاملو
  6. مصاحبۀ مجلۀ آدینه با احمد شاملو
  7. نظر احمد شاملو دربارۀ سهراب سپهری
  8. نظر احمد شاملو دربارۀ فروغ فرخزاد
  9. گفتگوی بهمن نیرومند با احمد شاملو
  10. چند عاشقانه از احمد شاملو
  11. مرثیه برای ایگنسیا سانچز مخیاس سروده لورکا ترجمه احمد شاملو
برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها