«آقای هابلوت» (Mr. Hublot) در سال ۲۰۱۳ توانست اسکار بهترین انیمیشن کوتاه را بدست آورد. استیمپانک از آن جهت اهمیت دارد که آیندهای محتمل را به تصویر میکشد که انسان از فرط گرایش به صنعت و ماشین، انسانیت را در چارچوبهای آن بازتعریف کرده و تمام آنچه را که به او معنا میبخشد از یاد میبرد.
آقای هابلوت در چنین فضایی جریان دارد. محیطی که بیشباهت به کارخانههای صنعتی نبوده و بازیگر اصلی آن به مانند یک کارگر روتینهای روزانهاش را یکی پس از دیگری و روز به روز تکرار میکند. قابهای عکس خانهاش را با وسواس تمام صاف و گلهای مصنوعیاش را تنظیم میکند. حتی رها شدن یک سگ روباتی در گوشه خیابان نمیتواند او را مجاب به تغییر در سبک زندگیاش کند. وسواس و نظمافراطی از مهمترین عناصر زندگی آقای هابلوت هستند و در نمایی که از داخل ساعت او نحوه گذران زندگیاش را با دور تند میبینیم، بیش از پیش این گفته به چشم میآید.
اما امروز با دیگر روزهای زندگی آقای هابلوت متفاوت است زیرا چندین ساعت سگی را به مشاهده نشسته که با بیرحمی توسط صاحبش رها شده است. همین عامل کماهمیت و در خطر قرار گرفتن جان سگ باعث میشود که آقای هابلوت در حالی که مغزش به پیروی از قوانینش اصرار میکند، از منطقه امناش که با چندین قفل و یک در ضخیم از آن محافظت میکند، خارج شود و شاید برای اولین بار عملی غیرقابل پیشبینی و غیرتکراری انجام دهد.
نتیجه این تصمیم او و برهم زدن قاعدههایش، روبهرویی آقای هابلوت با چالشهایی است که در زندگی قبلیاش هیچگاه آنها را تجربه نمیکرد. ورود سگ به خانه آقای هابلوت شاید در روزهای اول زندگی او را دچار تغییر و تحول نکند، اما در نهایت به او میفهماند که زندگی دیگر به حالت سابق برنخواهد گشت و روتینها به اواخر عمر خود رسیدهاند، به همین دلیل لازم است که نوع زندگیاش را تغییر دهد. بزرگ شدن اغراق شده سگ را میتوان استعارهای از اهمیت آن در پیش آقای هابلوت دانست زیرا علاقه بین این دو روزبهروز بیشتر میشود تا جایی که آقای هابلوت برای حفظ این رابطه مجبور به تغییر محل زندگیاش میشود. اما در محل سکونت جدید باز هم رگههایی از روتینهای سابق آقای هابلوت به چشم میخورد، هرچند که به مانند سابق با اهمیت نیستند. آقای هابلوت نمایشگر نبردی بین عقل و قلب است و در نهایت صلح بین آنها در پایان انیمیشن است، زیرا این دو جبهه در کنار یکدیگر هستند که پیشرفت پدید آورده و آینده را برای انسان رقم میزنند. آقای هابلوت سرشار است از تشبیه و نماد. انجام کارها در خانه، قفلهای متعدد بر روی درب خروجی و درب بالکن، تلاش برای خاموش کردن لامپ، خوردن قهوه سر ساعت معین و موارد مشابه بسیاری همه و همه بار آشنایی مخاطب با سبک زندگی آقای هالبوت را به دوش میکشند و از پس انجام وظیفه خود برآمدهاند. دو نمادی که احتمالا به آن توجه نخواهید کرد، شمارشگر روی پیشانی و دوربین آقای هابلوت است. شمارشگر براساس درونیات و احساسات او تند و کند میشود و دوربین به او کمک میکند که در دنیای شلوغ و پرهمهمه بیرون، حقایق را بهتر ببیند.
معرفی انیمیشن آقای هابلوت (اسکار 2013) همراه با تحلیل
اقشار مختلف جامعه با هر سن و سالی میتوانند از تماشای آقای هابلوت لذت ببرند. فضای نسبتا کودکانه و طراحی شخصیتهای انیمشین استقبال بینندگان کم سن و سال را به همراه داشته و در طرف مقابل مخاطبین بزرگسال با کمی تفکر و تجزیه و تحلیل به فلسفه وجودی، مفاهیم و منطق نهفته در زیرلایههای آقای هابلوت خواهند رسید. به دلیل عدم وجود دیالوگ و برقرار ارتباط با مخاطبین از طریق اکشن، موسیقی و جلوههای صوتی بسیار بااهمیت جلوه میکنند. آقای هابلوت از هر دو حیث موفق عمل کرده و ایرادی به آنها نمیتوان گرفت. در واقع پس از مشاهده انیمیشن به این حقیقت پی خواهید برد که هیچ نیازی به دیالوگ نبوده و تصاویر بهتر از کلمات توانستهاند مقصود سازندگان را منتقل کند. آقای هابلوت توسط دو هنرمند لوکزامبورگی یعنی لورن ویتز و الکساندره اسپیگارس، براساس طرحی از مجسمهساز مشهور استفان هالو، کارگردانی شده و از زمان طرحهای اولیه تا محصول نهایی مدت سه سال به طول انجامیده است. این انیمیشن کوتاه ۲۰ جایزه از جشنوارههای مختلف اعم از فستیوال بینالمللی ورشو، اسکار و فستیوال کری دریافت کرده است.
(منبع: سایت زومجی)
معرفی انیمیشن آقای هابلوت (اسکار 2013) همراه با تحلیل
داستان با تصویر ساعت، ماشینِ تایپ و آقای هابلوت آغاز میشود مردی با لباسی عجیب که میتوان در آن غلبۀ صنعت و آثار «زندگی برای کار» را مشاهده کرد.
او در ابتدای فیلم دارد مدام چراغها را روشن و خاموش کند. تردید و شک و تلاش برای یافتن اطمینان اولین پیامهای این قسمت است. چیزی او را تهدید میکند، و برای همین او مدام در حال محکمکاری است. «کار از محکمکاری عیب نمیکند» بعد او به سراغ قابها میرود. تا کاملا مرتب و منظم باشند. این قسمت من را یاد شعری از شیمبورسکا میاندازد: «جهنم بینظمی را بر جهنم نظم ترجیح میدهم.»
در واقع در اولین صحنههای این انیمیشن ما با «جهنم نظم» روبروئیم. با انسانی که زندگی را کامل میخواهد. کامل اما نه کاملا. زیرا کسی که زندگی را کاملا میخواهد میداند بینظمی، خارج شدن از برنامه و … همه و همه بخشی از همین زندگیاند. بنابراین آقای هابلوت در اولین تصاویر خودش را فردی کمالطلب معرفی میکند. او در پی موفقیت است و انجام امور به بهترین نحو و در این میان برای یافتن زندگی در یک نقطۀ نامعلوم چیزی که جا میگذارد خود زندگی است.
در صحنۀ بعدی آقای هابلوت به سراغ بالکن و گلهای پیچ و مهرهای میرود و آنها را تنظیم و امتحان میکند. منظرۀ بیرون محیطی بسیار دلگیر است که غلبۀ آهن بر انسان در آن کاملا مشهود است. یک محیط پیشرفته که از رشد بازمانده. در بیرون افرادی را میبینیم که کلاهشان مجهز به سیستم پرواز است. آنها برای رسیدن به محیط کار دارند پرواز میکنند. بنابراین باید متوجه بود این پیشرفتها ما را دارد کدام سمتی میبرد: به برده و قربانی کار شدن. به آنچه کارل مارکس و جورج لوکاچ و پیش از آنها هگل در موردش هشدار داده بودند: از خودبیگانگی. امری که مارکس آن را حاصل استثمار طبقۀ سرمایهدار میداند. بتوارگی کلا و طلسمانگاری حاصل اینها میشود کاری که مهمتر از زندگی است. در این بین آقای هابلوت سگی روباتی را میبیند که رها میشود. یک آن نظرش جلب میشود اما میرود تا از برنامه روزانهاش جا نماند. روز بعد میبینیم او صبح زود، رأس ساعت مقرر بیدار شده. باید دقت کرد روی چشمان آقای هابلت یک دوربین قرار دارد تا او بتواند دقیق ببیند. اینجا یه سؤال جدی مطرح میشود. آیا پیشرفتهای صنعتی و علمی و وسایلی که برای رفاه و آسایش به انسان هجوم آوردهاند باعث ارتقا و توسعۀ او نیز شدهاند؟ به عبارت دیگر، آیا دوربین مجهز آقای هابلوت باعثِ نگاه کردن هم شده است؟ آنچه در این قسمت میتوان فهمید این است: ابزارهای دیدن نمیتوانند نگاه کردن را به انسان هدیه کنند. ما به مراتب خیلی یشتر از پیشینیان انباشته از اطلاعاتیم اما آیا این اطلاعات به آگاهی ما افزوده است؟ ما را رشد داده؟ آیا ما بیشتر شدهایم؟ به اینها باید فکر کرد.
آقای هابلوت سر میز صبحانه مجددا آن سگ رها شده را میبیند اما زنگ ساعت ناگهان او را از جا میپراند. در اینجا همچنان نظم و عادت و روال روزانه و خودکارشدگی در دست ابتذال حرف اول و آخر را میزند. خب آقای هابلوت در دفتر نسبتا بزرگ کارش که پر از کتاب و … است چه میکند؟ در اینجا نکتۀ مهمی وجود دارد. آقای هابلوت زمان زیادی مشغول است. اما آیا مشغول بودن به معنی انجام دادن کاری است؟ در اینجا میبینیم زمان زیادی از آقای هابلوت سوخت میشود. او دائم دارد اطرافش را مرتب و منظم میکند. او وسواس نظم دارد. انگار میخواهد با بینظمی ذاتی جهان مبارزه کند. بنابراین میبینیم انسان تسلیم شده، انسان سقوط کرده در روزمرگی عملا زمان خیلی کمی کار مفید و سازنده انجام میدهد. سگ کوچک روباتی که در سرمای بیرون مانده و صاحبش آن را با بیتفاوتی آهنی خود ترک کرده است همچنان در محور توجه آقای هابلوت است. او سه بار از کنار موضوع سگ میگذرد و به کارش میرسد. تا اینکه میبیند ماشینی که برای جمع زباله آمده دارد خانۀ کارتونی سگ را هم میبرد. در اینجا دیگر نمیتواند تحمل کند و با وجود وسواس شدید و شاید فوبیا از جهان بیرون و ساختن یک آرمانشهر منزوی او پا به بیرون میگذارد و سگ را به خانهاش میآورد. باید دقت کرد با ورود سگ موزیک فیلم احساسی میشود. او به آقای هابلوت محبت میکند و دارد روز به روز بزرگتر میشود و البته خرابکاریهایی هم میکند. خرابکاریهای سگی که خیلی بزرگ شده و دیگر در خانه جا نمیشود رویارویی نظم و بینظمی و تقابل عقل و احساسات و امنیت و آزادی است. امنیت و ترس خواهان برگرداندن اوضاع به حالت قبل است اما آزادی میخواهد آقای هابلوت تغییر کند و بپذیرد که شرایط باید عوض شود و او باید این اتوپیای جهنمی را ترک کند. نهایتا او تصمیم میگیرد خانهاش را که آن همه به آن میرسید بگذارد و برود در یک جای بزرگتر اما بدون امکانات که سگ بزرگش راحت باشد. او حتا در صحنۀ آخر دارد سگ را تاب میدهد.
بنابراین این فیلم کوتاه سفری است از کامل به کاملا. از کمالطلبی و اتوپیاسازی به پذیرفتن اشتباهات، بینظمی و همساز شدن با ذات زندگی. خانهای که آقای هابلوت جا میگذارد نیز در برداشتی دیگر ترک خودپرستی برای پیوستن به عشق است.
عشق آدم را تغییر میدهد. باعث میشود آدم تبدیل شود به کسی که نبوده به آدم وسعت میدهد. خانۀ وسیع دومی را من نمادی از وجود وسعت یافتۀ خود آقای هابلوت میدانم. در نهاییترین پیام این فیلم میبینیم اصراری بر این نکته وجود دارد: حتا اگر تمام زندگی انسانها را صنعت و تکنولوژی قبضه کند بازهم عشق بزرگتر است. عشق از هر چیزی در این جهان بزرگتر است. این پیام من را یاد این شعر «حافظ» میاندازد:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
به راستی این زندگی به چه درد میخورد. به چه درد اگر ما قرار نیست عاشق باشیم و از خودپرستی و تنگنظری رها شویم؟ آیا هدف فقط همین بوده همه چیز را مصرف کنیم؟ آیا نباید برخورد تز و آنتیتز حقیقت کلانی به وجود آورد؟ آقای هابلوت ما را دعوت میکند لحظاتی از روزمرگی فاصله بگیریم و به این چیزها فکر کنیم…
معرفی انیمیشن آقای هابلوت (اسکار 2013) همراه با تحلیل
مطالب مرتبط
معرفی انیمیشن آقای هابلوت (اسکار 2013) همراه با تحلیل
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…