رئیس:
واقعا که تو این دوره زمونه دیگه دکترها عقل سلیم ندارن. مثل غازِ جشن کریسمس شکمشون رو از علم و دانش پر میکنند اما اصل کاری رو یادشون نمیدن که همون ادب و نزاکت و عرفه. با این پزشکی جدید دیگه با آدمهای باسواد و با فرهنگ سر و کار نداریم، بلکه گرفتار آدمهای وحشی شدیم که فقط یه اطلاعاتی در اختیار دارن و بس. با من موافق نیستین؟ (غیبآموز دهانش را باز میکند که جواب دهد.) خب از این نسل گندیده چه انتظاری میشه داشت؟ هیچوقت طعم گرسنگی و سرما رو نچشیدن، جنگ ندیدن، از بدو تولد ماتحتشون رو تو ناز و نعمت و حلوا گذاشتن، خب دیگه نتیجهش هم همین میشه!
ص 14
رئیس:
تفاوت بین رئیس شرکت و کلفَت در چیه؟
ماری:
از نظر من؟ خب اولش فرق دفتر کاره.
رئیس (تشویقش میکند.) بله؟
ماری:
یک رئیس دفترش رو کثیف میکنه در حالیکه یه کلفَت تمیزش میکنه.
غیبآموز: (سر ذوق آمده) ادامه بدین.
ماری:
طرز صحبتشونم فرق میکنه. یه رئیس با همه طوری حرف میزنه انگار که مردم آشغالن، درحالیکه یه کلفت وقتی حرف میزنه انگار که خودش آشغاله.
ص 16
دکتر س…: کارهاتون داشت خراب میشد. روزنامهتون نفسهای آخرش رو میکشید، اما شما ابدا براتون مهم نبود. از نظر همکارهاتون رفتارتون هر روز عجیبتر میشد، چند ماهی میشه که دیگه زدین به سیم آخر و علنا به طرف تباهی پیش میرین. پس قبول کنید صبح روزی که شما رو پیدا میکنن که تا خرخره خوردین و با سرعت دویست کیلومتر زدین به درخت، نتیجه میگیرن که خودکشی کردین، یک خودکشی طولانی و از مدتها پیش برنامهریزی شده.
ژولین دهانش باز مانده است
ژولین: خودکشی طولانی؟ من؟
دکتر س… بله. الکل خودکشی بیعرضههاست.
ص 38
غیبآموز (آهسته):
بیاشتهایی چه بسا بدترین دردهاست. وقتی سیر به دنیا میآین، قبل از اینکه فریاد بزنین دهنتون رو پرِ خوراکی میکنن، پیش از اینکه درخواست کنین بوسه میگیرین، قبل از اینکه پول درآرین، خرج میکنین، اینا آدم را خیلی اهل مبارزه بار نمیآره. برای ما بیاقبالها، چیزی که زندگی رو اشتهاآور میکنه اینه که پر از چیزهاییه که نداریم. زندگی برای این زیباست که بالاتر از حد امکانات ماست.
ص 42
ژولین:
اگه دلهرۀ عدم و نیستی رو نداشتم، شاید به چیزها بیشتر دل میبستم، به آدمها هم همینطور. هر وقت یه کاری، یه برنامهای رو میخواستم شروع کنم به خودم میگفتم: «فایدهش چیه؟» چرا باید وقت و نیروم رو برای خاکستر هدر بدم … و هر بار یه زنی فریاد میزد «همیشه دوستت خواهم داشت» باز هم به چی فکر میکردم، به خاکستر.
… انگار یه دستی در درون من بود که نمیذاشت وارد زندگی بشم و اون فکر مرگ بود. اگه بهم اطمینان میدادن که بعد از این زندگی یه زندگی دیگه هست، حتما وضع فرق میکرد…
ماری ( با ژولین همدردی میکند):
آقای بیچارۀ من، خیلی غمانگیزه که آدم همهجا در اشتباه باشه. از زندگی_ که میشناسین_ برای خودتون یه تصور بد ساخته بودین اونم به دلیل وجود مرگ_چیزی که نمیشناسین؟
صص 47-46
غیبآموز:
مدتها فکر میکردم آدمهایی که اعتراف میکنن وجدان اخلاقی والایی دارن و حالا متوجه میشم که بعضیها همونطور که استفراغ میکنن اعتراف میکنن، بالا میآرن تا دوباره شروع کنن.
ص 56
لورا:
مردها از من میترسن. آدم نمیتونه فکرش رو هم بکنه که یه پسر جدی عاشق من بشه. همه میدونن که من عمر زیادی در پیش ندارم. میدونن که احتمالا نمیتونم نه بچهای توی شکمم نگه دارم، نه دنیا بیارم. رو زمین من بَدَل یک زن هستم. کسی با من آیندهای نداره. اونجا آدمها طوری زندگی میکنن انگار که نامیرا و جاودانهان: اونا عاشق نمیشن، سرمایهگذاری میکنن.
ژولین: حرفتون رو باور نمیکنم.
لورا:
یه بار مرد جوونی بهم اظهار عشق کرد. بهم تلفن میکرد، به دیدنم میاومد، برام گل میفرستاد، بهم میگفت که مهمترین زن زندگیشم. نزدیک بود حرفاش رو باور کنم. تا اینکه یکی از دوستهام جریان رو برام تعریف کرد:
خواهر دوقلوی این پسر چند سال قبل از مریضی مرده بود، و این پسر نمیتونست با این غم وداع کنه و میخواست اینطوری جبران کنه. میفهمید؟ از ورای من یک کَسِ دیگه موردنظرش بود. من وجود نداشتم مثل شیشۀ شفاف بودم. (مکث) دیگه نخواستم ببینمش. (مکث) بدتر اینکه از این بابت خیلی ناراحت شد.
ژولین:
و حالا؟
لورا:
با یک دختر خانم عادی ازدواج کرده، منتظر یه بچه هستن و تو خوشبختی غرقن. عشقش برای من فقط قسمتی از عزاداریش بود.
صص 70-71
رئیس:
فقط ابلهها تغییر عقیده نمیدن.
ص 81
دکتر س…
خدا؟ خود هستی؟ چه فرقی میکنه؟ در هر صورت معنیش اینه که بدهکارین.
ژولین:
بدهکار؟
دکتر س…
بهتون هدیهای دادن. باید بپذیرین.
ژولین:
معلومه.
دکتر س..
بعد هم مواظبش باشین.
ژولین:
بله.
دکتر س…
و سرانجام این هدیه رو به کس دیگهای منتقل کنین. به نوبۀ خودتون زندگی ببخشین، با بچه، عمل، اثر، عشق…
صص 114
منبع
مهمانسرای دو دنیا
اریک امانوئل اشمیت
ترجمه شهلا حائری
چاپ هشتم
نشر قطره
مطالب مرتبط
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…