همبرت، مردی در سنّ کمال و جاافتادگی به یک «حوری کوچک» دل باخته بود، این مرد به یکی از این «دخترهای باکرۀ بین نه تا چهارده سال، که به رهگذران مفتون و مسحور، زیبائی حوریگونه و در واقع شیطانی خود را عرضه میکنند دل باخته بود.
همبرت مجذوب دختری میشود، که با مادرش در خانۀ او واقع در شهر کوچکی در ماساچوست زندگی میکنند، و مستأجر او هستند. شارلوت مادر دختر دلباختۀ همبرت است. و مادر و دختر رقیب همدیگر میشوند، و در بین آنها کشمکش موذیانهای در میگیرد.
همبرت با شارلوت ازدواج میکند و تنها هدفش از این ازدواج آن است که در کنار دختر او، لولیتا باشد. شارلوت متوجه این حقیقت میشود، اما در این هنگام تقدیر حادثۀ عجیبی را میآفریند، و شارلوت زیر یک اتومبیل میرود و جان میسپارد.
همبرت و لولیتا برای آن که غم از دست دادن شارلوت را فراموش کنند، به اتفاق به یک سفر طولانی دور آمریکا میروند. لولیتا همۀ خصوصیات همبرت را میستاید و از او تعریف و تمجید میکند و او را بیش از پیش مجذوب خود میسازد، و به صورت آلت بیارادهای درمیآورد. اما در بین راه لولیتا با مرد دیگری آشنا میشوود و با او میرود، و همبرت را تنها میگذارد.
مدتها بعد همبرت را در زندان مییابیم که داستان خود را مینویسد. قضیه از آن قرار بوده است که همبرت بعد از سالها جست و جو دوباره لولیتا را مییابد. لولیتائی که دیگر بچه نیست و حامله است و همچنان زیبا و جذاب است. و همبرت در یک صحنۀ غمانگیز و بسیار خشن رقیب خود را میکشد و به زندان میافتد.
لولیتا همۀ آثار نابوکوف را، ناعادلانه زیر شعاع خود گرفته، و به حاشیه رانده است. لولیتا در سال 1955 در پاریس به چاپ رسید، و سپس در سال 1958 در آمریکا چاپ و منتشر شد و این دختر معصوم و در عین حال هرزه و هوسباز سر وصدای زیادی به پا کرد. بقیۀ تألیفات نوبوکوف نیز پر جاذبهاند. و سبک خاص و هنرمندانۀ این نویسنده را در داستانسرائی ارائه میدهند.
در همۀ آثار نابوکوف تضاد و کشمکش دو یا چند عامل، در قلب داستان قرار دارند. در رمانهای «شاه، بیبی، سرباز»(1928)، «دعوت به گناه» (1938)، «زندگی واقعی سباستین نایت»(1941)، «گناه کم رنگ» (1962) کم و بیش این وضع را میبینیم. اما رمان «دفاع لوجین» (1930)موضوعی جز یک دست بازی شطرنج ندارند.
در سال 1899 در پترزبورگ به دنیا آمد، و در سال 1977 در سویس درگذشت. مدتی نیز ساکن انگلیس و آلمان و آمریکا بود، و تابعیت آمریکا را داشت.
نابوکوف در آغاز کتابهایش را به زبان مادریاش، یعنی زبان روسی مینوشت، و بعدا خود آنها را به انگلیسی ترجمه میکرد، ولی بعد رمانهایش را از همان اول به زبان انگلیسی مینوشت. جدایی و فاصلۀ این دو زبان و این دو فرهنگ، از نابوکوف یک نویسندۀ استثنائی آفریده است.
«نابوکوف بهترین و موفقترین آثارش را در دوران مهاجرت به وجود آورد. اما این حقیقت را نمیتوان نادیده گرفت، که خاطرات ایام کودکیاش، و مناظر و مسائلی که از روسیه در ذهن او بود، و نخستین عشق او، هرگز از فکرش بیرون نمیرفتند.» «ژان بلو»
منبع
رمانهای کلیدی جهان
دومینیک ژنس
ترجمه دکتر محمد مجلسی
صص613-611
مطالب دیگر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…