داستان دو سگ
سگ ولگرد و سگ بی ارباب
*دکتر نسرین شکیبی ممتاز
مقاله ی حاضر پژوهشی است پیرامون مقایسه ی ِ تطبیقی ِ دو اثر برجسته از دو نویسنده ی نامدار در ایران و سوئد که هر کدام با توجه به ویژگی های فردی و سبک شخصی در آفرینش داستان ، به نوعی بازگوینده مسایل و مشکلات انسان امروز در دنیایی هستند که در آن معیارهای ارزش گذاری و استانداردهای شناسایی ِ مطلوب از نامطلوب با آنچه در ذهنیت این نویسندگان می گذرد، تفاوت و فاصله ی عمده ای دارد.“سگ ولگرد” هدایت و “سگ بی ارباب” سودربری با وجود تفاوت ها و تمایزاتی که محیط رشد و زندگی برای آنها به وجود آورده است، دارای ویژگی های مشترک قابل توجهی بوده و از آن مهمتر واقعیت های محتوم جهان بیرون است که فراتر از امیال و خواسته ی آنان در موقعیتی فراتر از ابعاد داستان سرایی و داستان نویسی سرنوشتی همسان و همانند برایشان رقم می زند.در این دو روایت، هدایت و سودربری هر کدام از این حیوان استفاده ای نمادین و گاهی سمبلیک کرده اند تا آلام بشری خویش را از این راه به منصه ی ظهور برسانند.
پات. سگ بی ارباب. هدایت. سودربری. داستان
از بدو آفرینش تا کنون بشر همواره در رابطه ی تنگاتنگی با حیوانات بوده و در موارد متعدد سرنوشت آنها را در مسیر خواسته های خویش تباه کرده است.طبیعت حیوانی همواره در خدمت رفع نیازهای انسانی حرکت کرده و این روند به نوعی به دنیای مدرن و زندگی امروزین نیز کشیده شده است.
سگ از جمله حیواناتی است که به دلایل و ویژگی های زیستی و اکتسابی ِ خاص پیوسته مورد توجه انسان بوده و در معرض استفاده های متعدد و متنوع او قرار گرفته است.هرچند نحوه ی برخورد و استفاده از این حیوان در جوامع و فرهنگ های مختلف ، نمودهای متفاوتی دارد اما بطور کلی می توان اینگونه اذعان کرد که این حیوان بیشترین سهم را در کمک رسانی به نیروهای انسانی و به ویژه مسایل امنیتی در سیر تطور انسان در طول تاریخ بشریت داشته است.
“سگ ولگرد” نخستین داستان از مجموعه ای با همین نام از صادق هدایت است که به دلیل تکنیک نویسندگی و درونمایه ی انتقاد آمیز و تلخ اجتماعی ـ انسانی ِ آن همواره مورد توجه و کانون نظر ِ ناقدان و پژوهشگران ادبی در حوزه ی داستان نویسی قرار گرفته است.
این داستان همچون دیگر آثار هدایت حاوی ویژگی های ادبی و فنون خاصی است که منحصر به نویسنده اش می باشد و حول محور زندگی سگی اصیل از نژاد اسکاتلندی به نام “پات” می گردد که همچون سگان دیگر وجود و حضورش در این جهان مادی با موجودیت صاحب و اربابش تعریف شده و در سایه ی وجود اوست که ارزش های ذاتی و بالقوه ی این حیوان نمودار می گردد. پات همچون همه ی هم نوعان خود همواره در پی انجام وظیفه و خشنودی صاحب خویش است اما تنها یک بار که در پی نیازهای فردی خود می رود و نسبت به هم نوع ماده ی خود احساس نیاز می کند، گرفتار سخت ترین عقوبت هستی گشته و صاحب خود را از دست می دهد.(1)
صادق هدایت از این پرسوناژ فراموش شده برای بیان دردهای انسانی و کاستی های اجتماع پیرامون خویش سود می جوید و واقعیت های تلخ محیط اطرافش را با نشان دادن گوشه ای از زندگی پات به خوانندگان خود منتقل می کند.
او در آثار متعدد خویش همچون “بوف کور” و “اصفهان نصف جهان” همواره به حضور این حیوان و جنبه های مثبت آن در زندگی انسان و خدمت بی مزد و منتش اشاره می کند.اگرچه اشاره های هدایت در دیگر آثارش و سگانی که در آنها حضور دارند از کاراکتر پات به دور هستند اما به سهولت می توان در تمامی آثار رد پای سگی را یافت که همه ی عمر و هستی خویش را در مسیر خواسته ها و نیازهای توآم با خشونت اربابش قرار داده است.
هدایت به مسأله ی حقوق حیوانات و رفتار منصفانه با آنها توجه ویژه ای دارد تا آنجا که در رساله ای موسوم به “انسان و حیوان” کنش عاطفی و انسانی خویش را نسبت به آنها اینگونه بیان می دارد :
«سگ خیابان را محض رضای خدا می زنند،گربه را زنده زنده در چاه می اندازند.موش را در سر گذرها
آتش می زنند … اگرهم کشتن حیوانی برای انسان مفید است زجر و شکنجه ی او چه لذتی برای ما خواهد
داشت.تا کی این پرده های خونین بربریت را باید کورکورانه نگاه کرد؟»(2)
و در همین رساله به نکته ای بدیهی ولی اساسی در رابطه ی انسان و حیوان اشاره می کند :
«انسان مظلوم کُش است و خود را بدترین مستبد ، پست ترین ظالم به حیوانات معرفی کرده است. آنها را به قید
اسارت خود در آورده، حبس می نماید و به قسمی با آنها رفتار می کند که زندگانی بر آنها دشوارتر از مرگ می شود.»(3)
یلمار سودر بری (1941-1869) [1]یکی از نویسندگان صاحب سبک سوئدی است که شخصیت ها و رویدادهای داستان هایش در راستای مشکلات اجتماعی ِ زمان خود قرار داده و از این طریق جامعه و نواسانات سیاسی و اجتماعی ِ آن را مورد انتقاد قرار می دهد. او نیز همچون صادق هدایت در ایران از چهره های شاخص و روشنفکر زمان خویش است که همواره در حیطه ی رنج های انسان و درگیری های متنوع او قلم فرسایی کرده است.
“سگ بی ارباب” یکی از داستان های کوتاه و زیبای او در مجموعه داستان های کوتاهش می باشد.(4) سگ داستان او که نویسنده نامی برایش انتخاب نکرده و همین نکته ی قابل توجهی است، دچار سرنوشتی از نوع سرنوشت پات در بیان وابستگی به یک موجود انسانی می گردد.
جهت گیری اندیشگی در هدایت و سودر بری در جهت بیان اموری جهان شمول و غیر قابل انکار است که در کل تاریخ بشریت می توان نمودها و نمونه های آن را پیدا کرد.حضور این حیوان در دو جامعه ی ایران و سوئد نحوه ی زندگی و برخوردهای انسانی و اجتماعی ِ دو فرهنگ مختلف را به رشته ی تصویر می کشد.همانطور که پیش از این نیز اشاره کردیم در اکثریت قریب به اتفاق جوامع غربی، فرهنگی متفاوت با آنچه در ایران مرسوم است، برای رفتار با حیوانات وجود دارد که حاصل آن نوعی احترام به حقوق آنان و در نظر گرفتن انسانیت و انصاف در سُلوک اجتماعی می باشد تا آنجا که حتی در قانون اساسی ِ این کشورها، احترام به حقوق حیوانات به عنوان اصلی متقن گنجانده شده است. حضور این رویه در کشورهای شرقی و از جمله ایران از دیرباز تا کنون آنقدر کمرنگ است که نمی توان برای حقوق طبیعت حیوانی به آن استناد کرد.
در این کشورها نیز مانند سایر کشورهای اسلامی برخی حیوانات و از جمله سگ دارای چهره ای منفی و ناپاک در حوزه ی تعالیم اسلامی هستند؛ لذا نگهداری و مراقبت از این حیوان همواره با طیف عظیمی از موانع مذهبی که خود در هاله ای از گزاره های ابهام آمیز و خُرافه آلود پنهان شده اند، مواجه بوده است و این مسأله در حالی است که در آیین زرتشت، سگ در کنار خروس به دلیل پاسبانی از خانه جزو حیوانات مقدس بوده است. اهمیت این مسأله در آیین زرتشت و کتاب اوستا تا آنجاست که در این کتاب به چار نوع سگ به نام های سگ آبی، سگ ـ دید، سگ زرد چهار چشم و سگ سفید زردگوش اشاره شده که آزار هر کدام برای انسان به بار آورنده ی مجازاتی خاص بوده و عقوبت دشواری برای او به بار می آورد؛ بطور مثال کیفر کسی که سگ آبی را آزار می دهد اینگونه تعیین شده است :
«باید ده هزار تازیانه با اسپه ـ اُشترا، ده هزار تازیانه یا سروشو ـ چرن بدو بزنند. او باید اشونانه و پرهیزگارانه ده هزار بسته هیزم سخت و خشک و پاک را چون تاوانی به روان سگ آبی، به آتش اهوره مزدا بیاورد.»(5)
نکته ی درخور توجه در مقایسه ی موقعیت زیستی و مکانی ِ این دو سگ در دو داستان هدایت و سودر بری آن است که با توجه به همه ی تفاوت ها و اختلاف های گفته شده، این دو کاراکتر در روند مشابهی زیست کرده و دچار سرنوشتی همسان و گاهی یکسان می گردند. سگ هدایت، به تصریح نویسنده سگی ولگرد است که بخش مهمی از زندگی اش را در پرسه های پی در پی برای رسیدن به هدفی طی می کند که عدم رسیدنش از ابتدا برای خواننده محتوم و قطعی به نظر می رسد.سگ سودر بری نیز سگی بی ارباب است که در روندی از سرگردانی و بی پشتوانگی در صدد وصول به همان هدفی است که پات زندگی ی ِ مادی اش را در راه آن از دست می دهد.
آنچه در هر دو داستان باعث رنجش خاطر خواننده و دلگیری ِ او از نظام کائنات می گردد، رنجی است که این دو موجود در طی زندگی مشقت بار خود با آن رو به رو هستند.پات در طول تمامی ِ روزهای عمرش در گیر و دار بلاها و نوساناتی حرکت می کند که دنیای مشقت بار بیرون در گستره ای از ناملایمات و کاستی ها برای او رقم می زند :
«جلو دکان نانوایی پادو او را کتک می زد ، جلو دکان قصابی شاگردش به او سنگ می پراند، اگر زیر سایه اتومبیل پناه می بُرد، لگد سنگین کفش میخ دار شوفر از او پذیرایی می کرد و زمانی که همه از آزار او خسته می شدند، بچه شیر برنج فروش لذت مخصوصی از شکنجه او می برد. در مقابل هر ناله ای که می کشید یک
ماه یک پاره سنگ به کمرش می خورد و صدای قهقهه بچه پشت ناله سنگ بلند می شد. مثل اینکه همه آنهای دیگر هم با او همدست بودند و بطور موذی و آب زیرکاه او را تشویق می کردند، می زدند زیر خنده.»(6)
سگ بی ارباب هم در اثنای زندگی خود تجربه های اینچنینی از سر می گذراند و تأثیر این رفتارهای نابهنجار را در طول حیات کوتاهش به وضوح مشاهده و حس می کند :
همانطور زندگی می کرد که هر سگ دیگری می تواند زندگی کند. گاهی تکه ای گوشت از قصابی میدان می دزدید و کتک می خورد، روابط عاشقانه داشت و هر گاه خسته می شد، می خوابید. دوست و دشمن نیز پیدا کرده بود. یک روز سگی کوچک تر از خودش را گاز جانانه ای می گرفت و روز دیگر ، سگی قوی تر او را بدطوری له و لورده می کرد.»(7)
از نشانه های تشابه در وجود و زندگی هر دو سگ محوریت وجود انسانی به عنوان صاحب یا ارباب است که سگ همه ی وجود خود را به او ملزم و وابسته می داند. تلخی ها و تاریکی های زندگی برای پات پیش از گم شدن صاحبش آنچنان مُبرز و واضح نیست که پس از او برایش نمایان می گردد. گویی وجود این صاحب با همه ی ارتباطی که با دنیا و جامعه ی انسانی دارد، مایه ی امنیت و تداوم حیات او در دنیایی است که برایش چیزی جز درد و نکبت به بار نمی آورد :
«از وقتی که در این جهنم دره افتاده بود، دو زمستان می گذشت که یک شکم سیر غذا نخورده بود، یک خواب راحت نکرده بود، شهوتش و احساسش خفه شده بود، یک نفر پیدا نشده بود که دست نوازشی روی سر او بکشد، یک نفر توی چشم های او نگاه نکرده بود، گرچه آدم های اینجا ظاهرا ً شبیه صاحبش بودند، ولی به نظر می آمد که احساسات و اخلاق و رفتار صاحبش با اینها زمین تا آسمان فرق داشت.»(8)
چنانکه از فحوای روایت هدایت بر می آید، وجود دنیایی با ابزارهای مناسب زیستی برای سگ بدون وجود و حضور صاحبش هرگز مقدور نیست و اگر شخص خاصی به عنوان مالک بر او مسلط نباشد در چرخه ی ظالمانه ی طبیعت به سود انسان اضمحلال می یابد :
«چطور پات می توانست بی صاحب، بی خدایش زندگی بکند ، چون صاحبش برای او حکم یک خدا را داشت.»(9)
سگ بی ارباب نیز در موقعیتی مشابه با پات همواره درصدد یافتن صاحبی است که اگر چه از همان سطر ابتدایی داستان، مرگش به وسیله ی نویسنده اعلام می گردد اما در ذهنیت و شعور او هنوز راهی برای یافتنش وجود دارد و این راه همان جستجوی بی فایده ای است که بیهودگی ِ آن در سطر سطر داستان آشکار و هویداست :
«برای سگ انسان قادر متعال است و ابدی.انسان اربابی است برای اطاعت و پیروی کردن از او و وابسته بودن به او. این اصطلاح مفهوم زندگی ِ سگ است.»(10)
پات در اثر غلبه ی میل شهوت و تمایل به آمیزش با مادینه ای از نوع خود، همچون قهرمانان تراژدی دچار نحوست تقدیر گشته و مهمترین اتفاق زندگی اش که همان گم شدن از صاحبش بود، برایش به وقوع می پیوندد. این قسمت از داستان به نوعی بیانگر نگرش تخریبی هدایت به زن و صحه نهادن بر اندیشه های فروید در زمینه ی اصالت و مرکزیت قوه ی لیبیدو (=شهوت) است که آن را محرک اصلی تمامی افعال و اعمال موجود زنده می داند. این مسأله به نوعی مؤید نظریاتی است که در باب خلقت آدم و حوا و خروج آنها از بهشت به دلیل وسوسه ی حوا مبنی بر خوردن میوه ی ممنوعه و تبعیت آدم از او می باشد. نویسنده در «بوف کور» نیز به این مسأله پرداخته و عامل رنج انسان در این جهان را همین فریب می داند.
پات در راستای همین رویکرد ، عمر باقی مانده ی خود را صرف یافتن صاحبی می کند که تنها دلیل و وسیله ی او برای تحمل بار گران هستی است. به همین دلیل گاهی انعکاس آنچه در دنیای ذهن و درون خویش به آن می پردازد را در محیط بیرون حس می کند. در روند این فرافکنی او دچار همانپنداری شده و به کمترین وسیله ای برای یافتن و باز آفرینی ِ او دست می یازد :
«نزدیک غروب دو مرتبه صدای صاحبش که می گفت : پات … پات ! به گوشش رسید.آیا حقیقتا ً صدای
او بود و یا انعکاس صدای او در گوشش پیچیده بود؟»(11)
سگ بی ارباب نیز دقیقا ً در چنین موقعیتی قرار می گیرد و انعکاس افکار مدامش را در دنیای بیرون در قالب یک صدا که به گمان او همان صدای اربابش است به وضوح می شنود :
«گاهی هنگام بازی با رفیقی در چمن، صدای سوتی دل هوا را می شکافت و در همان لحظه ، رفیقش
مثل باد غیبش می زد. آن گاه او گوش هایش را تیز می کرد اما صدای سوتی شبیه سوت ِ اربابش شنیده نمی شد.»(12)
پات در راه جستجو با مسافری مهربان برخورد می کند که درصدد جانشین کردن او به جای صاحبش بر می آید زیرا پس از او برای اولین بار است که از کسی روی محبت و نظر لطف می بیند اما آن رهگذر دارای چنین اندیشه و تصوری نسبت به او نیست. از این رو پات آنقدر دنبال اتومبیل او می دود که تمامی ِ توانش به تحلیل رفته و نیروی خود را برای ادامه ی راه از دست می دهد :
«دنبال اتومبیل شروع به دویدن کرد. نه ، او این دفعه دیگر نمی خواست این مرد را از دست بدهد. له له
می زد و با وجود دردی که در بدنش حس می کرد با تمام قوا دنبال اتومبیل شلنگ بر می داشت و به سرعت
می دوید.اتومبیل از آبادی دور شد و از میان صحرا می گذشت، پات دو سه بار به اتومبیل رسید، ولی باز
عقب افتاد، تمام قوای خودش را جمع کرده بود و جست و خیزهایی از روی ناامیدی بر می داشت. اما اتومبیل
از او تندتر می رفت. او اشتباه کرده بود، علاوه بر اینکه به دو اتومبیل نمی رسید، ناتوان و شکسته شده بود.
دلش ضعف می رفت و یک مرتبه حس کرد که اعضایش از اراده او خارج شده و قادر به کمترین حرکت نیست
تمامی کوشش او بیهوده بود. اصلا نمی دانست چرا دویده، نمی دانست به کجا می رود، نه راه پس داشت و نه راه
پیش.ایستاد، له له می زد، زبان از دهنش بیرون آمده بود. جلوی چشم هایش تاریک شده بود.»(13)
در حقیقت سرانجام جستجوی پات به جای مطلوبی که همواره خواهان آن است، نمی رسد اما در انتهای این تلاش و تکاپو به آرامشی ابدی دست می یابد که دیگر در آن از تقلا برای هیچ و سنگ بر سر و تنش خوردن ، خبری نیست ؛ سگ بی ارباب هم دچار سرنوشتی نظیر پات می گردد. او همواره بر آن است تا ارباب خود را بیابد و زندگی گذشته را که اکنون در ذهنش به صورت جریانی مطلوب و ایده آل جاری است، باز یابد. اما یافتن ارباب او مانند صاحب پات تنها یک سوءتفاهم ساده انگارانه است که ذهنیت او بر محیط اطرافش فرا می افکند:
«آنگاه در تقاطع خیابانی نشست روی زمین و سر پشمالویش را دراز کرد به سوی آسمان و زوزه کشید.»(14)
آن هنگام که جسد خسته و بی رمق پات در کنار جاده و روی ماسه های داغ و نمناک در کاهش است، قوای روحی اش نیز به تحلیل می رود و خود را برای دیدار چهره ی مرگ که پُرتوانترین حقیقت زندگی اوست، آماده می بیند:
«با سر خمیده ، به زحمت خودش را از کنار جاده کشید و رفت در یک جوی کنار کشتزار ، شکمش را روی
ماسه داغ و نمناک گذاشت، و با میل غریزی خودش که هیچ وقت گول نمی خورد ، حس کرد که دیگر از اینجا
نمی تواند تکان بخورد. سرش گیج می رفت، افکار و احساساتش محو و تیره شده بود، دردی شدید در شکمش
حس می کرد و در چشم هایش روشنایی ناخوشی می درخشید. در میان تشنج و پیچ و تاب، دست ها و پاهایش
کم کم بی حس می شد، عرق سردی تمام تنش را فرا گرفت ، یک نوع خنکی ملایم و مکیفی بود.»(15)
سگ سودربری هم در لحظات آخر به آن درجه از ضعف و ناتوانی می رسد که حتی از دست هم نوعان هم کاری برای نجات و بقایش بر نمی آید. او هم در وضعیتی مشابه با پات می رود تا به بیهودگی ِ جستجوها و خدعه های این جهان که دور بطلانی بر محور خواسته ها و ارزش های انسان مدار است، پایان دهد :
«سگ های دیگر دُم هاشان را می گذارند لای پای هاشان و آهسته و دُزدکی، دور می شوند؛ زیرا نه
می توانند او را آرام کنند و نه برای او، از دستشان کاری ساخته است.»(16)
برای هر دو کاراکتر نامبُرده با توجه به موارد مشابهی که در زندگی و سرنوشتشان ذکر شد، تفاوت هایی نیز در نحوه ی زندگی ، برخوردهای انسانی ، ارتباط با هم نوعان و سُلوک اجتماع با طبیعت حیوانی وجود دارد که همگی زاده ی تفاوت در ساختارهای زیربنایی ِ اجتماعی و اختلافات ِ فرهنگی در جوامعی است که این دو شخصیت را در خود به سوی چنین سرنوشتی سوق می دهد.در حقیقت اختلاف در مکان وقوع داستان ها به عنوان یکی از المنت ها و عناصر داستانی در کلیت رویدادها و واکنش های اشخاص اختلافات و تفاوت هایی به وجود می آورد.
هدایت در حکایت پات از همان ابتدا مکان وقوع حوادث ـ ورامین ـ را بیان کرده و از این طریق مشکلاتی که ممکن است در این محیط برای کاراکتری که از سرزمین دیگری ـ اسکاتلند ـ به ایران آمده و به نوعی با آن ناآشنا و نامأنوس است ، برای خواننده قابل حدس و پیش بینی سازد.او از همان آغاز داستان به برخوردهای مذهبی با این حیوان که به نوعی برخوردهای اجتماعی را نیز تحت ِ شعاع ِ خود قرار می دهد ، با صراحت اشاره کرده و به ما می گوید که این موجود بی گناه که یکی از آفریده های خداست در دین و دستاوردهای حاصل از آن چه موقعیت و مناسباتی پیدا می کند :
«همه محض رضای خدا او را می زدند و به نظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده
و هفت جان دارد ، برای ثواب بچزانند.»(17)
در سنت تعالیم اسلامی سگ از حیوانات نجسی به شمار می رود که حوزه ی نجاستش در کتاب های فقهی و رساله های دینی نامحدود بوده و با هیچ چیز پاک نمی شود :
«همینکه دوباره دمش را تکان داد و نزدیک صاحب دکان رفت ، لگد محکمی به پهلویش خورد و ناله کنان
دور شد.صاحب دکان رفت به دقت دستش را لب جوی آب کُر داد.»(18)
در داستان سودربری و فراتر از آن در آموزه ها و تعالیم مسیح چنین رفتاری با حیوانات و از جمله سگ سفارش نشده و همین مسأله از رنج و درد سگ بی ارباب تا حدود قابل توجهی می کاهد.زیرا همانطور که از مفاد داستان بر می آید ، غم ِ او غم ِ از دست دادن ِ اربابی است که روزهای خوبی با او سپری کرده است و همواره در آرزوی بازگشت به روزهای از دست رفته ی خویش است :
«به اطراف می دوید و رهگذران را بو می کشید اما هیچ یک ارباب او نبود و هیچ کس هم نمی خواست اربابش باشد.»(19)
صادق هدایت در چندجا از داستان به صراحت از شباهت پات به انسانی نام بده که بی گمان می تواند خود نویسنده باشد.ناگفته پیداست که توجه به این رویکرد ، نگاه تازه ای به متن است و نقد و تحلیلی دیگرگون می طلبد که پایه ها و مواد آن بررسی موقعیت اجتماعی و سیاسی انسان در روزگار نویسنده و در افقی فراتر در جهانی است که با پروسه ی مدرنیسم و تمدن نوین ِ بشری در حال آشنایی است.او در صفحه ی اول کتاب و در سطرهای نخستین وقتی به توصیف ِ بیرونی و ظاهری ِ پات می پردازد ، او را اینگونه توصیف می کند :
«موهای تابار چرک داشت و دو چشم باهوش آدمی در پوزه پشم آلود او می درخشید.در ته چشم های او یک
روح انسانی دیده می شد.در نیم شبی که زندگی او را فرا گرفته بود ، یک چیزی بی پایان در چشم هایش موج
می زد و پیامی با خود داشت که نمی شد آن را دریافت … نه تنها یک تشابه بین چشم های او وانسان وجود
داشت بلکه یک نوع تساوی دیده می شد.دو چشم میشی پُر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزه
یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود ولی به نظر می آمد نگاه های دردناک پر از التماس او را
کسی نمی دید و نمی فهمید»(20)
هدایت نقطه ی اصلی برای شباهت میان انسان و سگ را در چشم و به تبع آن در نگاه و نگرش به عنوانی رُکنی از ارکانی که جهان بینی انسان با توجه به فعالیت ِ آن شکل می گیرد ، قرار داده است ، زیرا انسان از دریچه ی چشم است که می تواند به حقایق هستی پی بُرده و نقصان ها و کاستی های جهان را دریابد.
در روایت سودربری از اشاره ی مستقیم نویسنده به عنوان راوی و دانای کلی که به تمام امور آگاه است ، نسبت به این شباهت سخنی به میان نیامده است اما با توجه به سابقه های فکری و آثار دیگر او این کاراکتر را نیز می توان به وجود انسانی تسری داد که در گیر و دار مشکلات اجتماعی و فراورده های نامطلوب دنیای مدرن به نوعی ترک و طرد شده است.
پات در اثر مسأله ی فردی که بطور طبیعی در نهاد هر موجود زنده ای فعال است ، از طرف نویسنده و مؤلفه های روانکاوی او به عقوبتی سخت دُچار می گردد و این در حالی است که ارباب ِ کاراکتر داستان سودربری تنها بر اثر مرگی از بین می رود که سگ او هیچ دخالتی در پیش آمدنش ندارد.
توجه به این مسأله مبین فضای باز و آزادی است که او در آن به سر می برد چرا که در جوامع مدرن غریزه ی جنسی ِ افراد و راه ها و امکانات برآورده شدن آن نسبت به جوامع بسته ، هموارتر و میسرتر بوده و هیچ مانعی باعث سرکوبی ِ این حس در افراد نمی گردد و این در حالی است که در جامعه ای مانند ایران شرم و پیامدهای حاصل از آن به همراه موانع دینی باعث پنهان نگه داشتن این حس و مسایل مربوط با آن شده است.
بدون تردید “سگ ولگرد” و “سگ بی ارباب” از مهمترین و موفق ترین کارهای هدایت و سودر بری در زمینه ی داستان نویسی اجتماعی است زیرا در افقی فراتر از مطالب گفته شده و در لایه های پنهان متن می توان روح تنها و زخم خورده ای را یافت که جایی در چارچوب قوانین محدود این جهان پر تناقض ندارند و برای رهایی از این تکاپوی سیزیف وار راه آرامش ابدی را بر می گزیند.این مفهوم ، پیام راستین ِ داستان است که از پس ساختار تمثیلی و الگوریک آن خود را به خواننده نشان می دهد.
پی نوشت ها
1.این مسأله بازگو کننده ی توجه هدایت به ایده های روانکاوی فروید پیرامون مسأله ی مرکزیت نیروی شهوت در انسان است و علاوه بر آن نگاه تاریک و بدبینانه ی نویسنده را به مقوله ی زن نشان می دهد.
2.انسان و حیوان ، ص 82
3.همان ، ص 56
4.این داستان ترجمه ی آقای سعید مقدم است که در سال 1992 در سوئد به چاپ رسیده است.
5.اوستا ، فرگرد چهاردهم ، ج 2 ، ص 817
6.سگ ولگرد
7.سگ بی ارباب
8.سگ ولگرد
10.سگ بی ارباب
11.سگ ولگرد
12.سگ بی ارباب
13.سگ ولگرد
14.سگ بی ارباب
15.سگ ولگرد
16.همان
17.همان
18.همان
19.سگ بی ارباب
20.سگ ولگرد
منابع
هدایت.صادق.سگ ولگرد.جامه دران.تهران:1388
هدایت.صادق.انسان و حیوان.گردآوری و مقدمه ی جهانگیر هدایت.چشمه.تهران:1381
سودر بری.یلمار.سگ بی ارباب.مجموعه داستان های کوتاه از نویسندگان بزرگ سوئد.ترجمه ی سعید مقدم.باران.سوئد:1992
دوستخواه.جلیل.اوستا.جلد دوم.مروارید.تهران:1377
[1] Hjälmar Soder berg
(فصلنامۀ باران/ شمارۀ 26-27)
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…