تحلیل نقاشی «معمای آرزو: مادرم، مادرم، مادرم» اثر «سالوادُر دالی»
ساختار و محتوای «معمای آرزو: مادرم، مادرم، مادرم» بر کلهای زرد و نرم_کلۀ خود دالی_ تأکید دارد که در خواب است و چه بسا میتوان تصور کرد دارد خواب میبیند. نظری پذیرفتنی ارائه شده است که شکل کله از تشکیلات خارقالعادۀ خرسنگی پیرامون کاداکس که دالی در آنجا کلبهای داشت نشئت گرفته.
ابعاد کله کوچک و اتصال و الحاق آشنا به اسباب و اثاثۀ فرفری چندان محکم نیست؛ شیء بزرگ تکه تکه شده و سوراخدار که یادآور مغز است بر فضای بیجنب و جوش تسلط دارد.
بسیاری از سوراخها اما نه همگی «سلولها» با نوشتۀ ma mere (مادرم) پر شدهند. سلولهای خالی فضایی است که برای دیگر رؤیاها و تعصبهای ذهن باقی مانده.
مورچهها، کلۀ شیرها، ملخ، موجودی دریایی با صدف و موضوعهای رمزی دیگر از دنیای غوطهور در خواب و رؤیا که بر ضمیر دالی مستولی گردیده حضور دارند، از جمله دو تصویر به ظاهر فرویدی_ دستی که چاقو (شاید برای مثله کردن) به دست دارد و بدن مجروح زنانه.
(منبع:
نقاشی و زندگی سالوادر دالی/ هرمز ریاحی/نشر نظر/ ص 56/ چاپ سوم)
توضیحات بیشتر
در این تصویر مردی را میبینیم خوابیده. مردی که تنها صورت دارد و به جای پیکر خود بدنۀ رویایش را کشیده است. یعنی تصویر از دو بخش ساخته شده است: سر سالوادر دالی + تجسمِ رویایی که میبیند به جای پیکرش. در تصویر سر چشمانی بسته را میبینیم و مورچههایی. مورچه میتواند رمزی از پشتکار و یا آز و حرص باشد. یا حتا زوال. مورچهها تکههای زمان را با خود به سوراخ تاریکی میبرند، به معدوم. مورچهها در صورت دالی احساس مثبتی نمیدهند. آنها دور سوراخ گوش جمعند. چه چیزی را با خود به درون میبرند؟ زمان را؟ واقعیت را؟ قرار نیست جواب را بفهمیم زیرا دقیقا کار دالی همین است اغتشاش ایجاد کردن در نظم و در فهمیدن.
در بدنۀ رویایش حفرههای زیادی وجود دارد. بسیاری از این حفرهها را یاد مادر پر کرده است. اما آیا این مادر فقط در معنای زایندۀ اوست یا میتواند به مادرِ عظیم یعنی زمین اشاره کند. نوعی تعلق به زمین و عشق به حیات در این تصویر در ناخودآگاه دالی نقش بسته است. اما حفرههای دیگر خالی است. او همیشه در ناخودآگاهش فضایی آزاد برای پذیرفتن نامنتظر و پیشبینی نشدهها دارد. عشق به زمین و عشق به نامکشوف تنۀ رویاهای سالوادر دالی و بدنۀ ناخودآگاه او را تشکیل میدهد. همانطور که در این تنۀ رویاها میبینیم دو روزنه هم وجود دارد که من آن را تجسم همان دو دغدغۀ دالی در این اثر (استقبال از نامکشوف و عشق به حیات و زمین) میدانم.
دستی که چاقو به دست دارد بیانی نمادین از گسستن است. ترک چیزی که به آن دلبسته است (شاید گذر عمر و دور شدن از زمین و هنگام عزیمت و مرگ) و تن مجروح زنانه در بیانی نمادین خدشه وارد شدن به عشق حیات در سالوادر دالی است. یعنی در این روایت شکسته که بریده بریده و رمزی با ما سخن میگوید و انسجامی در عین کثرت و بینظمی میسازد سالوادر دالی دو دغدغۀ خود یعنی میل به پیشروی در مجهول و عشق به حیات را به خاطر کشف و آفرینش نشان میدهد. اما از آنسو حشرات موذی در کارند: زوال، گذر زمان. در اینجا «اضطراب زمانی» را در نقاشی دالی میبینیم و ترسی که تجسیم یافته و به وقوع پیوسته: دستی در کار است که تعلقات را میگسلد و به بدن زنانه (زمین، حیات و سهم انسان از زمین (عمر) آسیب میزند.
کلۀ شیرها میتواند نمادی از تظاهر به اقتدار باشد (زیرا این شیرها فقط کلهاند و بدن ندارند، مثل سر خود دالی). اقتداری که در برابر زمان تنها میتواند وانمودی باشد به قدرت. اندامهایی ناقص با عشقی دردناک به بقا. من در این نقاشی مرثیهای برای میل به تداوم و حیات میبینم چیزی که محقق نخواهد شد و تراژدی رخ خواهد دارد: تنِ زخمی زنانه.
تحلیل نقاشی «معمای آرزو: مادرم، مادرم، مادرم» اثر «سالوادُر دالی»
مطالب مرتبط
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…