مهمترین آموزشها لزوما پیچیدهترینها نیستند. در واقع، احتمالا بیش از حد سادهاند. به عنوان مثال ریچارد لانگ روشهایی یافته تا ارزش صبوری را به ما یادآوری کند. مشکل ما این نیست که در انکار روشنفکری هستیم، یا مدعی بیارزش بودن صبوری. نکته به سادگی آن است که ما در جدال روزمره با زندگی از یاد میبریم به چه باور داریم.
خاکستری و سیاههای آرام نقشهای درخت و رودخانهمانند را میتوان به راحتی تشخیص داد. چند شاخه نازکتر میشوند و از صفحه پائین میآیند (یا شاخههای بسیاری به هم میپیوندند و در پائین آمدن، قطورتر میشوند.) کشفی نمیکنیم؛ رمز و رازی وجود ندارد. با دقت بیشتر میبینیم هر شاخه چگونه جلو رفته، کدام به کدام متصل شده و جداییها در کجا هستند. تماشایی آرام و آرامشبخش است. چه بسا پیادهرویای هم که لانگ در این اثر به خاطر آورده چنین بوده. او عازم سفری مکاشفهآمیز نبوده؛ ما هم میدانیم چگونه از پرتغال به اسپانیا برویم.
انتخاب حروف و کلمات واضح و صریحند. صبوری هیجانانگیز نیست. در حقیقت، داشتن ظرفیت انجام کاری است بدون هیجان برای لذتی با تأخیر، برای پایداری در کاری که کسالتبار و یکنواخت است. دستآورد هنری لانگ ترکیب جنبههای غیر رمانتیک صبوری با تلاشی است که تخیل را جلب میکند: قدم زدن در صحرای ایبریا، از ساحل اقیانوس آتلانتیک تا مدیترانه، از دریایی درخشان به دریایی دیگر، تصویری است شاعرانه از احساس رضایت. پیام اصلی اثر مقایسهای است بین آبی که از بطری تراوش کرده با یک آبشار. یکی حقیر و بیاهمیت و دیگری عظیم و قدرتمند است. اما آبشار تجمع قطرات است: پاداش تکرار.
لانگ قصد قانع کردن ما را ندارد، اما میکوشد حقیقتی آشکار ولی بسیار فراموش شده را مقابل چشم ما قرار دهد: که چیزهای خوب ( و زیبا) از مواد پیشپا افتاده درست میشود. نمیشود ارزش این نکته را به حد کافی دریافت. باید هرروز این واقعیت پیشپا افتاده را به خودمان یادآوری کنیم تا زمانی که نهادینه شود.
این اثر، محصول عشق است. پیامش یادآور کیفیتی است که در حفظ و اعتلای عشق نقش اساسی دارد: این که رابطۀ خوب نیازمند صبوری است. باید از لذت آنی صرفنظر کنیم (برنده شدن در بحث، طرف مقابل را مقصر دانستن، حرف خودمان را به کرسی نشاندن) چون این صرفنظر کردنها قطرات آبی هستند که به هم میپیوندند، اجتماع میکنند و به زوجها امکان میدهند تا سفرشان را کامل کنند.
منبع
هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند؟
آلن دو باتن و جان آرمسترانگ
ترجمه گلی امامی
نشر نظر
ص 128
مطالب مرتبط
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…