نظریۀ محاکات

در برخی از کتاب‌های جدید غربی دیده می‌شود که نظریات افلاطون و ارسطو را درباره‌ی ادبیات ذکر می‌کنند و سپس به تشریح نظریه‌های جدید ادبی می‌پردازند. این روش به این معنی نیست که کسان دیگری درباره‌ی ادبیات مطالب قابل تأمل نگفته‌اند. هم در اعصار قدیم در باب ادبیات مطالب جالبی گفته شده است (لونگینوس، هوراس) و هم در قرون وسطی. اما توجه به آراء آنان بیشتر از نظر تاریخ تطوّر آرای ادبی مهم است اما گفته‌های ارسطو هم امروزه نیز معتبر و مدار بحث‌های ادبی است.

 

مادۀ ادبیات

سقراط و افلاطون و به تبع ایشان ارسطو ماده‌ی شعر، موسیقی و کلا هنر را یعنی اُس و اساس هنر و مادۀ تکوینی آن را ممسیس Mimesis می‌دانستند. این واژۀ یونانی را در زبان‌های غربی Imitation ترجمه کرده‌اند که دقیق نیست ( و لذا امروزه بیشتر Representation می‌گویند) و در مباحث جدید ادبی در زبان فارسی به تقلید ترجمه شده است که تا حدودی مبهم است. در باب این که معنای دقیق ممسیس در یونانی چیست و مراد ارسطو از این اصطلاح چیست مطالب بسیاری نوشته شده است.

ممسیس از ریشۀ Mime است که به معنی ادا درآوردن و تقلید کردن است و در اصطلاح پانتومیم Pantomime که نمایش لال‌بازی است دیده می‌شود. در پانتومیم بدون این که حرف بزنند، با حرکات ( حرکت دست، پا، ابرو) سعی می‌کنند ادای کسی یا چیزی را دربیاورند به نحوی که بیننده متوجه اصل شود. اگر این ادا درآوردن و تقلید استادانه باشد بیننده هنرپیشه را تحسین می‌کند و به شوق می‌آید و تحت تأثیر هنر و مهارت او قرار می‌گیرد. شاید جزء اول واژه‌ی میمون هم از همین Mime باشد چون میمون هم می‌تواند ادای انسان را درآورد. در فارسی کهن کَپِّی (پهلوی: kapik) به معنی میمون است که شاید به این بحث مربوط باشد:

شب زمستان بود و کَپّی سرد یافت     کرمک شبتاب ناگاهان بتافت (رودکی)

امروزه ممسیس را بیشتر به representation ترجمه می‌کنند که به معنی عرضۀ دوباره است: متجلی کردن، وانمود، بازنمایی.

جهت درک دقیق‌تر از اصطلاح مهم ممسیس باید به معادل آن در نزد مسلمین اشاره کنم. ابوبِشر متّی (متوفی در 329 ه.ق) که استاد ابونصر فارابی بود و در ترجمۀ آثار یونانیان و مخصوصا ارسطو از سریانی به عربی مهارتی داشت در ترجمه‌ی خود از poetics (بوطیقا) ارسطو، ممسیس را به «محاکات» ترجمه کرد که معادل دقیق و درخشانی است و گمان نمی‌کنم که در هیچ زبانی برای ممسیس چنین معادل مناسبی برگزیده باشند. چنان که خوانندگان التفات دارند مصدر مفاعله در عربی برای اشتراک امری بین دو نفر یا دو سو است مثلا مکاتبه نامه نوشتن دو نفر به یکدیگر است. در واژه‌هایی که مختوم به حرف علّه (مصوت‌های بلند) هستند به جای مصدر  مفاعله از مصدر مفاعات استفاده می‌شود. ریشه‌ی محاکات، حکی است. حکی یعنی حکایت کردن از امری، آن را بازنمودن به نحوی که ذهن متوجه اصل شود، مثل و مانند چیزی را آوردن.

با توجه به لغت محاکات می‌توان دقیقا به مقصود افلاطون و ارسطو از ممسیس پی برد، حال آنکه واژۀ Imitation (و ترجمۀ آن به تقلید در فارسی) بیانگر  حاقّ مسأله نیست.

به طور کلی مقصور افلاطون و ارسطو ( که در اصل با هم تفاوت‌هایی دارند) این است که اساس هنر کپی کردن و نسخه برداشتن و مانند سازی از آفاق و انفس است.

ادبیات در حقیقت گزارش و توضیح و تفسیر آفاق و انفس است اما به اسلوب خود که در یک جمله این است: بدون ذکر مستقیم حقیقت، از حقیقت گفتن و این تفسیر من از اصطلاح حقیقت‌نمایی ارسطو است. اینکه ارسطو در فن شعر می‌گوید ادبیات گاهی از آن چه هست خبر می‌دهد و گاهی از آن چه که باید باشد یا می‌تواند باشد، بحث معنایی و بحث دیگری است. او می‌گوید سوفکل عقیده داشت که من مردم را چنان که باید باشند ترسیم می‌کنم و اورپیدس مردم را چنان که هستند ترسیم می‌کرد. آنجا که سخن از آن چه هست مطرح می‌شود باید توجه داشت که چون ابزار کلام است، باز آن چه هست به لحاظ هماننده‌سازی و حقیقت‌نمایی، مسامحه آن‌چه هست تلقی می‌شود و به قول سپهری همیشه فاصله‌یی هست.

افلاطون به سبب این کپی برداری بود که فعل شاعران را عبث می‌دانست. نکته‌ی ارسطو این است که این این کپی‌برداری و همانندسازی، هیچگاه تقلید صرف نیست و همواره با تصرف ذهنی هنرمند همراه است و خواهی نخواهی زاویۀ دید او مؤثر است.

سارتر در ادبیات چیست می‌نویسد: عواطف پنهانی نقاش در قالب رنگ‌هایی تجلی می‌کند و سپس به شکاف زرد آسمان بر جُل جُتا (تپه‌یی که عیسی را در آنجا مصلوب کردند) در نقاشی تنتوره Tintoret اشاره می‌کند. همین تصرف هنرمند  در اصل است که ارسطو بدان تکیه کرده  و با آن به انتقادات استادش افلاطون پاسخ گفته است.

یکی از انتقاداتی که به نظریۀ محاکات شده است این است که در ادبیات گاهی از اموری سخن می‌رود که در عالم مابازایی ندارند در این صورت شاعر یا نویسنده از چه چیزی محاکات کرده است؟

هوف در گفتاری دربارۀ نقد (ص55-54) می‌نویسد: هومر سپر آشیل  را مورد تقلید قرار می‌دهد که هرگز وجود نداشته است و سپس به این اشکال چنین پاسخ می‌دهد: پس شاعر از یک طرف سازنده است، چیزهایی را می‌سازد که هرگز وجود نداشته است و از طرف دیگر مقلد است، اشیاء خود را از روی اشیایی که وجود دارند می‌سازد و شاید به همین دلیل باشد که کلمه‌ی poiesis (شعر، ادبیات) در یونانی هم به معنای ساختن است و هم به معنای شعر (شاید در معنای تقلید)

چنان که ملاحظه می‌شود پاسخ هوف تلویحا تأیید انتقاد است زیرا برای هنرمند علاوه بر جنبۀ محاکاتی به جنبۀ سازندگی هم قایل است.  پاسخ من این است که هنرمند از یک صورت ذهنی محاکات می‌کند. سپر آشیل هرچند وجود عینی ندارد، اما در سر هومر وجود ذهنی داشته است. به همین سبب من در بحث محاکات علاوه بر مسائل آفاقی به مسائل انفسی هم توجه دارم.

هوف در جای دیگر می‌نویسد: منظور ادبیات تقلید جزء به جزء از اشیاء موجود در جهان واقعی نیست. نورتروپ فرای (تحلیل نقد، ص 139) می‌نویسد: «تفسیر ما از محاکات «یادآوری» موردنظر افلاطون نیست بلکه عبارت است از آزاد ساختن عین بیرونی (Externality) و تبدیل آن به تصویر، یعنی تبدیل طبیعت به هنر»

نابغۀ بزرگ ارسطو در بحث از فروق تاریخ و ادبیات می‌گوید در تاریخ سخن از اموری است که اتفاق افتاده است اما در ادبیات سخن از اموری است که می‌تواند یا می‌توانسته اتفاق بیفتد.

هوف در ص 54-53 کتاب خود می‌نویسد: نکته این نیست و نباید باشد که ادبیات به تقلید از اشیا در جهان واقعی می‌پردازد  [هرچند می‌تواند چنین باشد] در این صورت نوشته‌های علمی و تاریخی نیز چنینند. نکته این است که ادبیات خود خالق اشیاء تخیلی است. امور مورد تقلید تاریخ‌نویس واقعا رخ داده است اما موردتلید شاعر ضرورتا اتفاق نیفتاده است. مسلما آن «کیفیت تقلید» که شعر را از تاریخ متمایز می‌سازد کیفیتی تخیلی و تصوری است و این همان مفهومی است   که مورد نظر ارسطو است. وجه مشخصۀ ادبیات آن است که ادبیات تخیلی است و نه گزارش واقعیت. ادبیات گزارش مستقیم واقعیت نیست. واقعیت از آینۀ نگاه هنرمند منعکس و از دریچۀ ذهن او نگریسته می‌شود و لذا با تصرف و تخیّل همراه است.

برخی از فلاسفه و ادبا به زعم خود نظریۀ محاکات را رد کرده‌اند از جملۀ ایشان ارنست کاسیرر (1945-1874) فیلسوف آلمانی است که آثارش را سوزان لنگر (langer) به انگلیسی ترجمه کرده است. کاسیرر نظریۀ محاکات را تا اواسط قرن هجدهم معتبر می‌داند اما برای بعد از آن تاریخ می‌گوید که هنر از دنیای بیرون تقلید نمی‌کند بلکه بیان احساس هنرمند است. هوف می‌گوید (ص138) این هم یک نظریۀ محاکاتی است: معرفی مجدد حیات درونی.

 

منبع

نقد ادبی

دکتر سیروس شمیسا

نشر میترا

خلاصه‌ای از صص51-59

 

مطالب مرتبط

  1. نظر افلاطون دربارۀ شعر
  2. یادداشتی از دکتر سیروس شمیسا: شعر یا نثر؟

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

19 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago