استپ نخستین داستان بلند چخوف، شرح سفر کودکی است به نام «یگوروشکا» که برای مدرسه رفتن از روستا به شهر میرود.
یگوروشکا را با یک گاری به شهر میفرستند. و این گاری جزیی از کاروانی است که مالالتجارههائی را حمل میکند، و در طی راه از دهکدههای بسیار میگذرد. و در طول این سفر دور و دراز کاروان به هرجا که میرسد مختصر توقفی میکند و بهانه به دست نویسنده میدهد که خلقیات و آداب و رسوم مردم، و حکایتی از حکایات مخصوص آن منطقه را شرح بدهد. بنابراین «استپ» یک رشته داستان است که به موسیقی و شعر میماند و فصلهای آن با موضوع بچهای که به شهر میرود، و حضور دائمی و ملتهب و انسانگونهی استپ به همدیگر متصل میشوند. و هر فصل مطالعه و تحقیقی است در قومشناسی. حوادث و اتفاقات در درجهی دوم اهمیت است، و این حوادث نیز با احساسات و تصورات بچهای که با گاری سفر میکند میآمیزد و به ما منتقل میشود.
روایات منثور چخوف، که به صورت قصهها و داستانهای کوتاه، در طول رمان «استپ» بازگو میشوند، شکلی از داستانپردازی است که رمان، اینگونه روایات را در زیر پوشش خود پنهان میکند، چخوف وقتی دانشجو بود، این نوع روایات را مینوشت، و روزنامهها و مجلات آنها را در صفحات خود چاپ میکردند. و معمولا این داستانهای کوتاه و هجایی در روسیه بر سر زبانها میافتند و به صورت ضربالمثل درمیآیند.
چخوف صدها روایت و حکایت از این نوع دارد، که از محصولات بیست سال فعالیت و کار ادبی او به شمار میآیند، و در همهی این داستانها، نویسنده به رئالیسم وفادار میماند و هرچند که این روایات و حکایات شوخطبعی و خوشذوقی چخوف را ارائه میدهند، نوعی بدبینی را در اعماق خود دارند. قهرمانان این حکایات مردم عادیاند. که صاحب دم و دستگاه و نام و عنوانی نیستند. و موضوع آنها از دردها و رنجها و گرفتاریهای مردم مایه میگیرد، که گاهی این رنجها چنان جانکاهند که آدمیان را به سرزمین جنون نزدیک میکنند. چخوف که در رشته پزشکی درس خوانده، به خوبی میداند که این گونه چیزها را چگونه تجزیه و تحلیل کند. «راهب سیاهدل»(1894)، و اتاق شمارهی 6 (1892) و داستانهای دیگر خود را موجز و مختصر مینویسد، و هر مسئلهای را که مستقیما با موضوع داستان ارتباط ندارد، حذف میکند.
در «یک داستان پیش پا افتاده» یک مرد عالم و بسیار موفق، در سودمند بودن زندگیاش شک میکند. در «حکایت یک مرد ناشناس» (1893) باز از همین شک، و موضوع بیفایده بودن زندگی سخن میگوید. و در این داستان مرد اصیل و نجیبی که موقع و مقام خود را به علتی از دست داده، ناچار به خدمت مردی درمیآید که گرفتارتر و مسئلهدارتر از اوست. در «موژیکها» (1897) تابلوی تیره و تاری از بینوائی یک دهقان را نقاشی میکند.
آنتون پاولویچ چخوف (1860-1904) در میان رماننویسهای بزرگ روسیه، از همه مدرنتر بود و آئینهی تمامنمای عصر خود به شمار میآید.
«هیچکس تا حال نتوانسته است مانند چخوف عیبها و نقصهای طبیعت آدمی را در تمدن کنونی نشان بدهد. و به خصوص ورشکستگی و افلاس افراد با فکر و با فرهنگ را در برخورد با مسائل ناچیز و گنگ و دست و پاگیر زندگی روزانه، بهتر از هر نویسندهی دیگری شرح میدهد.»
«پیتر الکسئویچ کروپوتکین»
منبع
رمانهای کلیدی جهان
دومینیک ژِنِس
ترجمه دکتر محمد مجلسی
نشر دنیای نو
صص 318-316
چاپ پنجم
مطالب مرتبط
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…