این یک حقیقت ساده است که امروزه اکثر بلکه همهی تعاریف و برداشتهایی که از مفاهیم و معقولات هنری و فلسفی و غیره داریم تغییر کرده است: مفهوم زندگی، علم، عالم، حکومت، معنی، مردم، شعر، شاعر. که در مورد تلقیات مختلفی که از این مفاهیم در طی ادوار مختلف وجود داشت میتوان رسالاتی نوشت. یکی از هرمنوتیکها هانس روبرت یاس (Hans Robert Jauss)_ نظریهی معروفی دارد که به آن نظریهی دریافت (Reception Theory) میگویند. این نظریه دو بحث عمده دارد: یکی دریافت زیباییشناسی و دیگری دریافت تاریخی. در دریافت تاریخی بحث این است که تاریخ ادبیات باید بر مبنای تلقیات مختلفی که در اعصار مختلف در مورد یک اثر وجود داشته نوشته شود. مثلا غزلیات مولانا برعکس مثنوی در قدیم چندان ملحوظ نظر نبود اما امروزه وضع برعکس است. یا عنصری در زمان خود بزرگترین شاعر بود اما از سبک عرای به بعد اهمیت خود را از دست داد و امروزه اصلا مطرح نیست.
این بحث یاس را میتوان تعمیم داد و مثلا مطالعه کرد که در مورد زندگی، مرگ یا مفاهیم دیگر در دورههای مختلف چه برداشتها و دریافتهایی مطرح بوده است. حال بحث من این است که در مورد شعر در ادوار مختلف چه تلقیاتی وجود داشته است؟ در ادبیات ما انواع شعر مطرح است و هرکدام در دورهای وجه غالب بودهاند:شعر ساده، شعر دشوار، شعر زهد و شرع، شعر حماسی، شعر عرفانی و غیره. اما اگر دقت کنیم همهی این صفات و قیود (ساده، دشوار، عرفانی، حماسی) از مقولهی برداشتهای سبکشناسی یا انواع ادبی هستند. به لحاظ ساختاری و ماهوی شعر از نظر قدما فقط یک تلقی و لحاظ داشته است: کلام فصیح و بلیغ آهنگین (یعنی موزون و مقفی) مخیل که میتواند به لحاظ زبان ساده باشد، دشوار باشد، به لحاظ قالب غزل باشد، قطعه باشد، به لحاظ موضوع حماسی باشد، غنایی باشد و غیره.
در سدههای نخستین یعنی به اصطلاح در سبک خراسانی شعر ساده را میپسندیدند و از قرن ششم به بعد شعر دشوار را. هم شعر بینابین عهد سلجوقی دشوار است و هم شعر سبک آذربایجانی. در سبک هندی شعر نازکخیالانهی نکتهدار را میپسندیدند.
جالب این است که چون شعر را به هرحال کلامی غیرعادی ( و به این لحاظ پیچیده) میدانستند همین سادهگویی را (به شرطی که معنی والا باشد) هنری فرض کرده و به آن سهلممتنع یا سهل معنوی میگفتند.
اما با همهی سلیقهها و سبکها در تعریف شعر متفقالقول بودند. مثلا در موزون و مقفی بودن آن اختلافی نبود. به نظر من در شعر نو هم همان تلقی اصلی قدیم حفظ شد. چه در شعر نیمایی و چه در شعر شاملویی هنوز شعر موزون و مقفی است هرچند قافیه جای ثابتی ندارد یا وزن عروضی در اشعار نیما بلند و کوتاه میشود یا شعر آهنگین شاملو عروضی نیست.
فقط در دهههای اخیر است که تلقی از شعر به طور کلی عوض شده است و شعر امثال بیژن جلالی و گروه کثیری از امروزیان تلویحا به ما میفهماند که مقولهی شعر هم سرانجام مثل بسیاری از مفاهیم دیگر تعریف و تلقی تازهای یافته است. اما به این نوع شعر چه نامی باید نهاد؟ آن را نباید با شعر سپید اشتباه کرد، خاصه این که شعر سپید در ایران با نام شاملو رقم خورده است که شعر او هم وزن دارد (البته نه عروضی) و هم قافیه و هم نحوهی بیان او ادبی است. شعر منثور Prose Poem هم برخی از عناصر شعری را دارد: آهنگ، زبان ادبی، سجع. برخی از بخشهای نثر موزون ادبیات کهن ما را میتوان شعر منثور خواند. نثر شاعرانه Poetic Prose نثری است شبیه به شعر که از زبان ادبی و آهنگ استفاده میکند، مثل پارهای از رمانهای جدید.
فلاسفه معتقد بودند که شعر کلام مخیل است. خواجه نصیر در اساسالاقتباس میگوید: «و نظر منطقی خاص است به تخییل…پس شعر در عرف منطقی کلام مخیل است» این تعریف در مورد شعر امثال بیژن جلالی صدق میکند، اما اگر بگوئیم شعر فلسفی یا منطقی، اشکال این است که شبهه موضوع ایجاد میکند و ممکن است از قبیل شعر عرفانی یا حماسی تلقی شود.
به نظر من با توجه به مقدماتی که گذشت بهتر است از خیر صفت و قید بگذریم و در مورد اینگونه سرودهها هم فقط همان اصطلاح «شعر» را به کار ببریم که تنها اشکال آن این است که در اذهان معتاد و آشنا به مفهوم سنتی شعر چنان که باید جایگیر نمیشود. به نظر من این اشکال در ذهن خود شاعران اینگونه اشعار هم کم و بیش وجود داشت. شاملو که در آغاز کار به اینگونه شعر میپرداخت در آهنگهای فراموششده میگوید:
«مداد و کاغذی به دستم است و به انتظار شعر، نثر مینویسم»
ظاهرا بیژن جلالی هم همین تردیدها و وسواسها را داشت و سالها در شاعری خود مردد و مشکوک بود تا سرانجام پذیرفت که شاعر است و آنچه مینویسد شعر است.
اما باید دید که محک ما برای اطلاق شعر به اینگونه آثار چه میتواند باشد؟ اینجا هم اشکالات چندی است. میتوان با استناد به قول غالب ادبا، علت غایی را تأثیر در نفوس دانست، چنان که حافظ میگوید
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد
نشان سخن عشق را تأثیر آن و دلنشین بودن آن ذکر کرده است.
جلالی هم میگوید:
من همراه شعرهایم خواهم رفت
راه دیگری ندارم
و به راه دوری خواهم رفت
در دل فارسیزبانان
اما اشکال این است که نثر هم میتواند تأثیر در نفوس داشته باشد و به اصطلاح این فصل، ممیّز نیست. و این تأثیر در مورد آثار ادبی چه نثر باشد و چه شعر هردو صادق است. در مورد آثار قدما، در اینگونه موارد، میتوان از امور دیگر مربوط به شعر سود گرفت، چون وزن و قافیه و زبان ادبی و صورت شعری، اما در مورد آثار امثال جلالی نمیتوان.
راست است که بسیاری از منتقدان امروزی، فرق میان شعر و نثر را برداشتهاند اما به هرحال این دو اصطلاح و مفهوم در همهی زبانها هست و لذا هر محققی وسوسه میشود که وجه فارقی برای آن دو بیابد، مثلا رنه ولک گفته است که در شعر «ارکستریشن» یعنی موسیقی و انسجام بیشتر از نثر است.
نکتهی دیگر این است که این تأثیر در نفوس یا به قول قدما بلاغت با اعمال دقایقی صورت میگیرد که مجموعا به آنها علوم بلاغی یا بیان و معانی و بدیع میگویند و به صورت ساده، زبان اثر، باید ادبی باشد. البته این سخن لزوما به معنای آن نیست که کاربرد علوم بلاغی شعر را بلیغ یعنی رسا و مؤثر میکند، چنان که حافظ مورد قبول خاطر خوانندگان واقع شدن و لطف سخن شاعر را استعداد و موهبتی خدادادی، ذکر کرده است:
حسد چه میبری ای سست نظم برحافظ قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
البته زبان حافظ ادبی است و در آن از بیان و معانی و بدیع استفادههای شایانی شده است، اما دیگران هم همین استفادهها را کردهاند ولی حافظ نشدهاند. مراد حافظ اشاره به این نکته است که:
هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست نه هرکه سربتراشد قلندری داند
امروزه برخی از اشعار شاعران معاصر ورد زبانهاست و در آنها از هیچکدام از آن علوم ادبی خبری نیست مثلا «روزگار غریبی است نازنین» که مردم حفظند اما آن بیت پر از صنایع ادیب پیشاوری را کسی نمیخواند. در اینجا چه کنیم؟ آیا مثل جامی بگوئیم:
شعر یابد قبول خاطر عام خاص داند که سست باشد و خام
اولا این سخن اعتبار علمی ندارد و ثانیا خوانندگان و دوستداران اینگونه شعرها عوام نیستند بلکه جزو خواصند.
راه حل من باز مثل راه حل نخستین در مورد شعر این است که بگوئیم مفهوم فصاحت و بلاغت در هر دورهای فرق میکند و امروزه ممکن است سخنی بلیغ شمرده شود که با نگاه سنتی بلیغ نیست و برعکس بسیاری از سخنانی که در قدیم فصیح و بلیغ شمرده میشدند امروزه فاقد آن صفتند.
باتوجه به مطالبی که به اشاره به عرض رساندم اگر کسی کتاب شعری نزد شما بیاورد و از شما در مورد ارزش و چاپ آن نظرخواهی کند چه میکنید؟ آیا به او پیشنهاد میکنید چون سپهری موزون بگوید یا چون جلالی بیوزن؟ آیا چون شاملو زبان ادبی را رعایت کند یا چون جلالی کاملا به نثر بنویسد؟ به قول سراجالدین خان آرزو ادیب برجستهی هندی«شعر را مخصوص طرز خود دانستن و طرز دیگران را بیمعنی گفتن، سخن ناشناسی است» به نظر من هیچ اعمال سلیقهای نباید کرد، هیچ چیز از قبل معلوم نیست. آن که شاعر است چون جلالی ادامه میدهد، نمیتواند ندهد. به قول او «راه دیگری ندارم» و در این صورت خوانندگان و به قول حافظ قبول خاطر است که در آینده تکلیف او را روشن خواهد کرد.
بسیاری از اشعاری که به نظر ما عیب و ایراد دارد، مثلا «باز باران» گلچین گیلانی، «بیتو مهتاب شبی» فریدون مشیری یا غزلیات شهریار شهرت و محبوبیت بیاندازه دارند و بسیاری از اشعار به اصطلاح فصیح و بلیغ و استادانه خوانندهای ندارد. آیا میتوان عامل شهرت و محبوبیت در میان مردم را به همین آسانی نادیده گرفت؟ این سخن الیوت معروف است که معاییر ادبی ادبی بودن یک اثر را مشخص میکنند اما عظمت یک اثر ممکن است در گرو عوامل دیگری باشد. ظاهرا با الهام از این سخن میتوان گفت که برای توجیه شهرت و محبوبیت یک اثر هم باید به معاییری جدا از معاییر ادبی توجه کرد.
در خاتمه جهت تقویت این عرایض آخرم باید اشاره کنم تا چند دهه پیش، همه چیز از دیدگاه گوینده و مؤلف قضاوت میشد، اما امروزه نظریههای خوانندهمدار همه چیز را از دید خواننده میبیند و این خواننده است که نهایتا تکلیف همه چیز حتا معنی را روشن خواهد کرد. به نظر من نویسندگان آینده، در علوم ادبی مثلا در همین علوم بلاغی باید نقش خواننده را برجسته کنند. در تعریف علم معانی میگویند«سخن گفتن به مقتضای حال مخاطب» و در آن از اغراض ثانویه جملات بحث میکنند، و در همهی این موارد، فاعلیت با گوینده است. حال آن که درست برعکس این خواننده است که تعیین میکند سخن به مقتضای حال اوست یا نه؟ و با توجه به متن چه غرض ثانویهای را از جمله برداشت کرده است. چنان که امروزه فرنگیان در نظریه کنش کلامی به این جنبه توجه یافتهاند.
منبع
راهنمای ادبیات معاصر
دکتر سیروس شمیسا
نشر میترا
صص87-81
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…