مرثیه ای برای اندام
نگاهی به نمایشگاه طراحی های سولماز نباتی
«آناکرونیز» عنوانی است که «سولماز نباتی» برای اولین تجربهی نمایشگاه انفرادی خود برگزیده است. آثار این مجموعه در پیوستگی فرمی و محتوایی، فضایی را برساختهاند که در برابر پرسش لزوم نمایش و همنوایی مشترک آنها در کنار یکدیگر، پاسخی قانع کننده ارائه میدهند. فضای تقریبا تک رنگ و خاکستریِ حاکم بر آثار این مجموعه مملو از جزئیاتی است که با دقت، وسواس و حوصله در جایگاه از پیش مقرر خود قرار گرفتهاند. ابزار «راپیت» این امکان را برای هنرمند فراهم آورده، که در بخشهای خاصی از سطح تابلو موضوعات متنوعی را برای دیدن از فواصل مختلف جایگزاری نماید.
تلفیق انسان و ماشین موضوع محوری این مجموعه است. بدنهای تک افتاده و مجروح در اولین مواجهه با تصویر خودنمایی میکنند. آنها بدنهایی موزون و لاغر با شکمهایی تخت هستند که عضلاتشان در سرآغاز مسیر تحلیل و زوال خود قرار دارند. صورتهای این مجموعه _ به استثنای تابلوی«مرگ یک قلم »_ پوشانیده شدهاند و یا خالی از هرگونه احساس در برابر ما خودنمایی میکنند. وظیفهی انتقال احساس به دستها منتقل شده است؛ این دستهای انسانی، ابزار توامان اعمال قدرت و خشم هستند. در عین حال مرکزیتی که حول محور عمودی این فرمهایِ اندامواره به وجود آمده، ترکیب بندی متمرکزی را بر آثار این مجموعه حاکم کرده است. همچنین شکوه شمایل گونهی این موجوداتِ مستقر در مرکز تابلو، نوعی کیفیت خودنمایانه به این تصاویر بخشیده است.
زخمهای آدمی با آن شی پنهان در زیر پوست گشوده شدهی او، این جا دیگر دلیلی برای مخفی ماندن نمییابند. اینجا، انداموارهی مکانیکی نه تنها درون آدمی را تسخیر کرده، بلکه به صورت بازوهایی _در اتصالی قدرتمند با باقی ماندهی تن انسانی_ بر جهان بیرون از او نیز سایه افکنده است.
موضوع تلفیق انسان و ماشین در هنر به اشکال مختلف نمود پیدا کرده است. مشهورترین مصادیق این موضوع را می توان در سینما مشاهده نمود. در برخی موارد حاصل این تلفیق موجودی با اندام انسانی (یا شبه انسانی) و قضاوت ماشینی است. این موجود مرکب با اردهای خللناپذیر را میتوان شکلی اغراق شده از تاثیر تفکر ماشینی بر انضباط رفتاری آدمی دانست. همچنین می توان آن را محصول میل و نیازی در انسان خواند که سبب پدید آمدن ماشین و خطوط تولید گردیده است و این را میتوان میل به انجام دقیق و خالی از اشتباه امور منظم و تکراری در آدمی دانست. حاصل تلفیق این داوری از پیش تعیین شده با انداموارهی انسانی، گونهای ابرانسان با توان فیزیکی معجزه آسا و نیروی نابودکنندگی فوق العاده را می سازد. در آناکرونیز اما از همنشینی اندام انسانی و ابزار مکانیکی، ترمیناتور یا ربوکاپ متولد نشده بلکه محصول این امتزاج به موجودی در مانده و نیمه کاره همچون ادوارد دست قیچی مبدل شده است. در این جا ماشین کاملا در قامتی انسانی نمایش داده شده است. در مواردی نیز ماشین بر تنِ انسانی افزوده است. از این جهت که سازوکاری خود تشدید شونده را، سامان بخشد. با این همه اما انسجام اندام انسانی تا حد زیادی در این ترکیب حفظ شده است.
انتخاب موضوعی این چنین، که بخش خیالانگیز و فانتزی آن بسیار نیرومند است از این جهت دلهرهآور به نظر میرسد که، با پرداخت نا به جا، به بخش فانتزیِ موضوع، آثار با عبور از مرز نقاشی به حوزههای کارتون و تصاویر علمی _تخیلی نزدیک میشود. در این مجموعه هنرمند توانسته با رعایت تعادل احساس دردمند انسان تنها را در کنار فانتزیِ رقیقِ حاکم بر فضا نمایش دهد.
آناکرونیز انحنایی از جهان پیچ و تاب خوردهی ما را نشان می دهد. تصویری که او در برابر مخاطب خود قرار میدهد در عین عجیب و نامعلوم بودن خاطرهانگیز و آشنا مینماید. انسان به عنوان عنصری از این جهانِ ابزارمند شده ناگزیر است تا امکانِ تلفیقِ فیزیکیِ خود را با جهان پیرامونش پذیرا باشد. امروزه، بحث سایبورگ (ایجاد اتصال مستقیم میان مغز انسان و اندام ماشین) از حد کمیک استریپها و سینمایِ علمی- تخیلی فراتر رفته است. عقلانیتِ ابزاریِ حاکم بر زندگی، حیات را پدیداری صرفا مکانیکی می پندارد. به همین جهت میتواند هرگونه ابزاری را در اتصال و تلفیق با بدنِ انسانی تصور کند. با رخ داد چنین شرایطی از طریق تغییر شاکلهی بدن سویهی ادراک آدمی نیز به کلی متحول خواهد شد. با در نظر گرفتن تنِ آدمی به عنوان نظرگاهِ او به جهان، ادراک به پدیدهای بدنی مبدل میشود، پس با تغییر اندام در ادراک آدمی نیز تغییراتی اساسی صورت میپذیرد.
واژهی آناکرونیز را میتوان زمانپریشی، یا نا به هنگامیِ تاریخی معنا نمود. آن چه این مجموعه در برابر مخاطب قرار میدهد تلفیق انسان با ماشینهایِ الکترونیکی و دیجیتال امروزی نیست، بلکه بدن انسان با نظامی حرکتی شامل چرخ دندهها، ابزارها و خردهریزها مخلوط شده تا سیستمی مکانیکی بزرگتر از اندام آدمی پدیدار گردد. در حقیقت انسان امروزی با خاطرهی ابزار عجین شده تا اضطراب و بحران، در ارتباط با گذشتهای نوستالژیک، بیان بصری یابد.
هنوز بخش مهمی از تصویر ماشینهای انسان نما در ذهن ما، شباهت بسیاری با طرح قرن پانزدهمی داوینچی دارد. رباتِ انسان نمای او مجموعهای از قرقرهها، سیمها، چرخ دندهها و دستگیرهها را شامل میشد که همانند عضلات و اندام انسانی به هم اتصال یافته بودند. این مجموعه، عروسک متحرکی از انسان را نمایش میداد. اما در دنیای فنآوری، ماشینهای انسان نما به جز چند نمونهی تحقیقاتی پرهزینه، کمتر نمودار گردیدهاند. در حقیقت فنآوری حرکتِ چندانی در جهت تبدیل بدن محدود آدمی به قالبی ماشینی از خود نشان نداده، بلکه آن چه حاکمیتِ فن آوری در زندگی بشر به وجود آورده نظامی شبکهای (سایبری) بر فراز قضاوت انسانی است. به طوری که امروزه، امیال بشر در سطح روزمره و یا حتی در سطح انتخابهای کلان او، تحت تاثیر همین نظامِ شبکهای قرار گرفته است.
نابه هنگامیِ تاریخی این مجموعه وقتی اتفاق میافتد که در لایهی اولیهی مواجهه، مخاطب به جای دیدن شکوه فن آوری _ و یا حتی چهره ای هیولاگونه از آن_ در قالبِ ابر انسانی سایبورگی با مخلوطی از تن آدمی و ماشین بر خورد میکند، که به بیمصرفی هردو انجامیده است.
آناکرونیز در جهتِ نقدِ دستاوردهای تکنولوژی، انگارهی نوستالژیکی را باز تولید میکند. در این پندار ابزارهای کهنهای که امروزه خارج از نظام توزیع قرار گرفتهاند به شکل اعضایِ جداییناپذیر، از تن رو به اضمحلال آدمی، در آمدهاند. در اینجا دنیایِ کالاهایِ رنگ آمیزی شده با رنگهایِ هوسانگیز جای خود را به فضایِ خاکستری و سردِ تابلوها بخشیده است. این مجموعه موضع بدبینانه ای نسبت به فنآوری دارد. با این همه آن را، به پرداختی شیک همراه با فانتزی رقیقی مبدل کرده است.
تصویرِ خاطرهانگیزی که از ماشین در ذهن آدمی وجود دارد، به شگفتانگیز ترین دوران ارتباط انسان با این وسیله باز می گردد؛ دورانی که ماشین به طور کامل در جایگاه اصلی خود یعنی سهلکنندگی امور قرار داشته است. در این دوران، به منظور دستکاری در نظامِ تبدیلاتِ انرژی در امتداد اندام_ به ویژه دست آدمی_ به کار گرفته می شد. مفهوم ماشین را، به عنوان ابزار تاثیرگزاری در جهت اعمال نیرو، میتوان ذیل عنوان گستردهتری نیز ادراک نمود. «جورجو آگامبن» _ فیلسوف معاصر ایتالیایی_ در مقالهای با عنوان «آپاراتوس چیست» در شرح و بسط این مفهوم چنین میگوید:
«آپاراتوس را دقیقا همان چیزی میدانم که به نحوی واجد قابلیت ضبط کردن، جهتدهی ، تعین بخشیدن، متوقف ساختن، شکل دادن، کنترل کردن و یا امنیت بخشیدن به ژستها، رفتارها، عقاید و یا گفتارهای موجودات زنده است. بدینسان نه تنها زندانها، دیوانهخانهها، مدارس، کارخانهها، انضباطها، معیارها و تدابیر حقوقی و غیره و غیره (که نسبتشان با قدرت به لحاظی، خاص مشخص و بدیهی است)، بلکه همچنین قلم، نوشتار، ادبیات، فلسفه، کشاورزی، سیگار، ناوبری، کامپیوترها، تلفنهای همراه و _ چرا که نه_ خود زبان را نیز در بر میگیرد، که شاید باستانیترین آپاراتوس باشد، آپاراتوسی که هزارها هزار سال پیش گونهای پریمات سهوا و ندانسته خود را درگیر و اسیر آن ساخت، و احتمالا بی آن که از پیامدهایی که به واسطهی این کار بر او عارض میشود، آگاه باشد.»
آپاراتوس در مفهوم تکنولوژیک خود شیوه ایست که یک مکانیزم و یا گستردهتر از آن خود مکانیزم از طریق آن سامان یافته است. آپاراتوسها چون ماشین بر نیروها و مناسبات حاکم بر آنها اثر میگذارند. این مداخله و دستکاری به منظور کسب و بهرهگیری از قدرت صورت میپذیرد. از این جهت آپاراتوس نظامی است که توانایی تحمیل قدرت را بر جهان پیرامونش داراست.
آپاراتوس ها تنها بر مناسبات میان نیروهای فیزیکی اعمال قدرت نمیکنند بلکه در جایگاه حاکمیتی بر مناسبات حاکم بر فضای فرهنگی نیز دست اندازی میکنند. در این مرتبه آنها هم موید معرفتی خواص هستند و هم در ارتباطی دو سویه این معرفت را مورد تایید و پشتیبانی قرار داده، از طریق عملکردی استراتژیک مناسبات این کار را فراهم میآورند. در حقیقت آنها ایدثولوژیهای مادیت یافتهای هستند که، همواره محدود و مقید به حدود خاصی از فرهنگی که آنها را پدید آورده باقی میمانند.
آناکرونیز تلاش میکند تا تصویری از تاثیر آپاراتوس مدرنیته را در زندگی فردی انسان نشان دهد. آن چه به عنوان سمبل اصلی مدرنیته در این مجموعه نمود یافته است تجسمی نسبتا فانتزی و هیولایی از ماشینی شدن است.
تابلوی «تک فریم زندگی» تجسم آپاراتوس مدرنیته را در حالتی که به طور کامل انتخاب و داوری انسانی را تحت تاثیر خود قرار داده است نشان میدهد. این نظام از طریق تحمیل ارادهی خود توسط بازوهای ماشینی نه تنها انسان را به تبعیت از خود واداشته است؛ بلکه یگانگی عقل او را نیز _ در جایگاه فاعل شناسا_ مورد پرسش و تهدید قرار داده است. تک فریم زندگی، حس سرگشتگی انسان را در زمانی که توسط آپاراتوس، مقید به گونهی خاصی از انسان بودن شده است، نشان میدهد. عکاس چشم بسته، در حالی که با ابزار کار خود نیز یکی شده، بی هیچ ارادهای در برابر انبوهی از تصاویرِ از پیش آماده قرار گرفته است؛ تصاویر مردم مقابل او، درون قابهای مجزا، ژستهای ثابت و قالبی به خود گرفتهاند. ازدحام این تصاویر، بدون آن که هر یک از آنها با دیگری در ارتباط قرار گیرد، شبکهای منسجم را پدید آورده است؛ همان گونه که آپاراتوسها روابط میان انسانها را انتزاعی میکنند این شبکهی نظاممند نیز تنهایی را تکثیر کرده است.
دو قطبی انسان – ماشین در مقام یک کل پیوستار، در این مجموعه، همواره دو قطبی ناهمگونی است که با خود تناقضی درونی را به همراه دارد. این تلفیق در شکل ماشین بودگی صرف و همچنین در شکل انسان کامل در جهت تکامل قرار نمی گیرد. در مقام ماشین بودگی، محدودیت، از آن جهت ناشی می شود که، همواره در جایگاه کنترلکنندگی به بشر و یا سطحی از اختیارات انسانگونه نیازمند است. از سوی دیگر در شکل انسان کامل نیز امکان بروز انسانیت با کیفیت و خواصِ خاصِ انسانی را به دست نمیدهد. این دوگانهی معیوب برای انسان و ماشین به یک اندازه زیانآور و محدودکننده است.
تابلوی «مرگ یک قلم» نمایشگر این اندوه دوگانه است. در میان فیگورهای این مجموعه یگانه چهرهی برافروخته در همین قاب تصویر دیده میشود. تنها در این جاست که انرژیِ درونی به حرکت منجر شده است. بدین ترتیب صورت انسانی و اندام ماشینی در دو جهت متضاد هم قرار گرفتهاند. صورت فیگور در تلاش برای جدا کردن خود از اسکلت فلزی نمودار گشته است. با این همه اما سر فلزی، سرد و بی تفاوت از جداییِ ناممکنِ صورت انسانی، نوشتههای دستِ چپِ ماشینی را دنبال میکند. دست انسانی به قرار سنت حاکم بر دیگر تابلوها عامل برقرار کنندهی فشار و انقباض است؛ فشاری بیحاصل که چون بغضی در گلو مانده به حرکتی نمیانجامد.
تمامی این انداموارهی دوگانه چون ستونی بر فراز ماشین تحریر قرار گرفته است. در تمامی فیگورهای مجموعه ی آناکرونیز، به جز این مورد خاص، مخاطب با کلیتی از اندام _ هر چند مجروح و مرکب_ مواجه میشود؛ مرگ یک قلم اما قطعهای از اندام را نشان میدهد که تمامیت انسانی خود را از دست رفته میبیند. این تمثال مجسمهگون که وحدت وجودی خود را از دست داده، چون درختی بیریشه بر سطحی تخت از هاشورهای به هم پیوسته و منظم قرار گرفته است.
تصویر ماشین تحریر به عنوان صورتی سمبولیک، که اسطورهی نویسنده را به خاطر میآورد، هم تراز و هم اندازه با اندامِ آدمی، بار این تن مرکب را بر دوش می کشد. در این میان دست ماشینی ابزار سنتی نوشتن را در اختیار گرفته و بیتوجه به فریاد نیمهی انسانی، مشغول نگارش متنی بر سطحی گرد و بی انتها است.
(منبع: سایت ادبی_هنری حضور)
مطالب مرتبط
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…