شعری از پابلو نرودا برای «معصومه کریمی»
بانو
تو را بانو نامیدهام
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر.
بسیارند از تو زلالتر، زلالتر.
بسیارند از تو زیباتر، زیباتر.
اما
بانو
تویی
از خیابان که میگذری
نگاه کسی را به دنبالت نمیکشانی.
کسی تاج بلورینت را نمیبیند،
کسی بر فرش سرخِ زرین زیر پایت
نگاهی نمیافکند.
و زمانی که پدیدار میشوی
تمامی رودخانهها به نغمه درمیآیند
در تن من،
زنگها آسمان را میلرزانند،
و سرودی جهان را پر میکند.
تنها تو و من،
تنها تو و من، عشق من،
به آن گوش میسپریم.
منبع
هوا را از من بگیر خندهات را نه!
پابلو نرودا
ترجمۀ احمد پوری
نشر چشمه
نگاهی به رمان «ارزانخورها» نوشتۀ توماس برنهارد داستانِ «ارزانخورها» با یک راوی بینام روایت میشود…
بریدهای از نمایشنامۀ «شاهموش و مارا و دیوار» نوشتۀ ناتاشا محرّمزاده ○ اوه پیرزن، همهٔ…
نگاهی به چند نقاشی پل سزان «پل سزان»(۱۸۳۹–۱۹۰۶) یکی از تأثیرگذارترین و بزرگترین نقاشان پست-امپرسیونیست…
نگاهی به رمان «بچهآهو» اثر ماگدا سابو رمان «بچهآهو» اثر ماگدا سابو تلاشی دیرهنگام و…
نامهات رسید، دختر! آیدا گلنسایی: وقتی دیشب ساناز ساعی دیباور، دوست مهربانم، به من خبر…