سهراب سپهری

بریده‌ای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری

 

گویا ما همه‌ی برخوردها را در زمان گذشته به رویا دیده‌ایم. چشم به راه همه‌ی آستانه‌ها و مسافرها بوده‌ایم، وگرنه چرا برخوردها ما را از شگفتی، سنگ نمی‌کند؟ وگرنه چرا اندوه جدایی غباری نمی‌پراکند. چیزهایی در سرِ راه نشسته است. چیزهایی دیده‌شده و از یاد رفته. در مشهد جویباری ناگهان مرا از رفتن باز داشت. پی بُردم که این جویبار را بارها دیده‌ام،‌ اما در کجا؟ نخستین بار بود که به شهر سفر می‌کردم. برای من روشن بود که بارها از کرانه‌ی این جویبار گذشته‌ام. شاید در خواب‌هایم و شاید نیز در پهنه‌ای دیگر. همه چیز پیچیده است… همه چیز. بهشت ما کمترین نسیمِ آشنایی است و گاه می‌پنداریم که از آشنایی سرشاریم. مثل این شبِ بارانی که از سیماها و صداهای آشنا سرشار است.

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

«رازهای سطح» مستندی دربارۀ مریم میرزاخانی

«رازهای سطح» مستندی جذاب دربارۀ مریم میرزاخانی مریم میرزاخانی ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۵۶ متولد شد.…

5 روز ago

پنج دلیل که ادبیات ایران در جهان جدی گرفته نمی‌شود

پنج دلیل که ادبیات ایران در جهان جدی گرفته نمی‌شود آیدا گلنسایی:  بسیاری از آثار…

2 هفته ago

رمان «دشمن عزیز» نوشتۀ جین وبستر: دعوت به مذهبی مبارزتر!

رمان «دشمن عزیز» نوشتۀ جین وبستر: دعوت به مذهبی مبارزتر! آیدا گلنسایی: رمان دشمن عزیز…

3 هفته ago

توصیه‌های اپیکور برای شاد زیستن

توصیه‌های اپیکور برای شاد زیستن

4 هفته ago