بریدهای از رمان «الیزابت فینچ» نوشتۀ جولین بارنز
من شجاع نیستم. تصمیمهای مهم زندگیام را که ممکن است به غلط شجاعت تصور شوند (ازدواج، طلاق، بچۀ غیرقانونی آوردن، زندگی در غربت) به نظرم باید بیشتر به هیجان شدید عصبی یا بزدلی نسبت داد. اگر در زندگی، آنطور که آن فیلسوف حکم داده، بعضی چیزها دست ماست و بعضی چیزها دست ما نیست و آزادی و خوشبختی وابسته به شناخت تفاوت این دو مقوله است، در این صورت زندگی من یکسره غیرفلسفی بوده است. من تمام عمر بین دو فکر در نوسان بودهام و قیقاج رفتهام، یکی اینکه افسارم دست خودم است و دیگری فهم این نکته که همه چیز ناامیدکننده است و زندگی ورای توان من است، چه درکش و چه زیستنش. خب، به گمانم مثل اکثر آدمها.
بریدهای از رمان «الیزابت فینچ» نوشتۀ جولین بارنز
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر «احساس می کنم این جایزه…
انتشار سه شعر از آیدا گلنسایی در مجلۀ braided way امریکا https://braidedway.org/lumina-trilogy/
چرا رمان نمیتواند شعر را شکست دهد؟ به نقل از نیویورکتایمز- سؤال اینجاست که چرا…
جورجو آگامبن: بالاترین مرتبۀ امید و خوشبینی، شجاعتِ ناامیدی است. جورجو آگامبن با هرگونه فروکاستِ…
گوستاو فلوبر از نگاه ماریو بارگاس یوسا ترجمۀ منوچهر یزدانی: قرن گذشته بود. روزی که…