سروده‌ای از بیژن الهی…

به سلمی

حامی‌ی دور بوده‌ام از نور حالتی

قدرتی داشته‌ام آری

چون مردگان که قادرند ولی نه جز به لطافتی

حامیند اگر پا سَرشان نه جُز چُو علف بگذاری

 

راه از میانِ علف گرفته‌ام

که راه پوش و راه افزاست:

راه‌های فراوان رفته‌ام

که برده‌ام به جا و نبرده‌ام هیچ جا

 

اما عزیزم سَلما

می‌خواستم کجا رسید

کنار این همه هرزابها

که سفر می‌کنند و برق می‌زنند

که برق می‌زنند در قلبِ علفها و ناپدید…

 

مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها

نمی از بارانها به من رسد اما

سیلابه‌اش از سر گُذَر کند

 

مثل عمری که داشتم.

نوروز 5 باغ وکیل آباد

 

منبع

دیدن

بیژن الهی

نشر بیدگل

چاپ چهارم

سروده‌ای از بیژن الهی…

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

گفت‌وگوی ناصر تقوایی با «احمد شاملو» و آیدا

گفت‌وگوی ناصر تقوایی با «احمد شاملو» و آیدا

6 روز ago

درنگی در نقاشی‌های «آگوست ماکه»

درنگی در نقاشی‌های «آگوست ماکه» «آگوست ماکه»‌ ـ نقاش آلمانی ـ ۲۷ ساله بود که…

7 روز ago

سفر ویس و رامین از امریکا به ایران

سفر ویس و رامین از امریکا به ایران نیما ظاهری با بیان اینکه کمتر به…

3 هفته ago

درنگی در جذاب‌ترین نقاشی‌های پاییزی

جذاب‌ترین نقاشی‌های پاییزی  میوه‌های پاییزی، برگ‌های قرمز، زرد و نارنجی و غروب پاییز همواره الهام‌بخش…

1 ماه ago

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند…

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند...

2 ماه ago