نوبل‌خوانی

بریده‌هایی از رمان «موزۀ معصومیت» نوشتۀ اورهان پاموک

بریده‌هایی از رمان «موزۀ معصومیت» نوشتۀ اورهان پاموک

«گوشه‌ای از کاغذ دیواری روی دیوار سمت چپ خانه را بریدم و برداشتم. گوشه‌ای از اتاق، لباس پاره شده عروسک فسون روی زمین افتاده بود، آن را نیز بر داشتم. هر چیزی را که فکر می‌کردم می‌توانم از فسون برای خودم خاطره‌ساز کنم، پیدا کردم و در جیبم گذاشتم.»

 

«ساعت حدود پنج بود که من هنوز در رختخواب دراز کشیده بودم. یادم آمد که مادر بزرگم بعد از فوت پدربزرگ برای خاطراتش را فراموش کند اتاقش را عوض کرده بود. تمام اراده‌ام را به کار گرفتم تا به خود بقبولانم که باید برای فرار از خاطراتم از این اتاق و این اشیای قدیمی دل بکنم. چیزی درونم ندا میداد که کاملاً برعکس عمل کنم و بیشتر به سمت اشیا کشیده شوم. یا من نسبت به مادربزرگم خیلی ضعیف بودم یا اینکه این اشیا تسلی خاطری برای من بود و نمی‌توانستم از آن‌ها دل بکنم.»

 

«اشیا مثل دارویی بودند که نگاه کردنشان دردم را کم می‌کرد و تا از آن‌ها دور میشدم بیماری دوباره اوج می‌گرفت. این تضاد انگار یک جاهایی به من جسارت می‌داد، اینکه به زودی به زندگی عادی هم بر می‌گردم و می‌تواند سیبل را از صمیم قلب دوست بدارم. تمام این‌ها را با شادی و غم پیش خودم مرور می‌کردم. اما تمام این قول‌ها و حرف‌ها و حدیث‌ها تنها یک روز و یا حتی چند ساعت بیشتر طول نمی‌کشید. انگار حالا این اشیا بودند که مرا بازی می‌دادند و آن‌ها بودند که حالم را تعریف می‌کردند.»

بریده‌هایی از رمان «موزۀ معصومیت» نوشتۀ اورهان پاموک

«وقت‌هایی که من نبودم فسون سیگارش را تا انتها می‌کشید. حتی گاهی از ته سیگارها می‌فهمیدم که شرایط در خانه چندان مناسب نبوده. سیگار کشیدنش به احساسات او در آن روز خاص برمیگشت. شب‌هایی که من در آنجا بودم ویا شب‌هایی که آرام بود، سیگار را تقریباً نیمه رها می‌کرد. اما با تمام این‌ها گویی فسون به هر ته سیگارش روحی جدید می‌داد. ته سیگارها را در آپارتمان مرحمت از جیبم بیرون می‌آوردم و با دقت نگاه می‌کردم و هر کدام را جداگانه ارزش‌گذاری می‌کردم. گاهی حس می‌کردم بعضی از آن‌ها به چیزی اشاره دارند؛ یک اخطار و یا یک خبر خوش. آن‌هایی که در موزه می‌گردند، می‌دانند که اینجا حدود ۴۲۱۳ ته سیگار وجود دارد که با صبر و حوصله زیر هرکدام تاریخی نوشته‌ام. هر سیگار حسی دارد که فسون هنگام روشن کردن اش به آن القا کرده است. مثل سیگارهایی که در روز شنیدن خبر فیلمبرداری فیلم «زندگی‌های از هم گسسته» روشن کرده بود؛ که پر از کینه و نفرت و خشم بود. این ته سیگارهای له شده نشان می‌دهد که افزون همه آرزوهای کوچک و بزرگش را نقش بر آب می‌دید. آن سیگارهایی که بهتر خاموش شده بودند و له نشده بودند، نشان می‌دهد که افسون آن روز حال بهتری داشته.»

بریده‌هایی از رمان «موزۀ معصومیت» نوشتۀ اورهان پاموک

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Share
Published by
مدیریت

Recent Posts

جورجو آگامبن و «حیات برهنه»، نگاهی به کتاب «وضعیت استثنائی»

جورجو آگامبن و «حیات برهنه»، نگاهی به کتاب «وضعیت استثنائی» «وضعیت استثنایی» دومین مجلد از…

2 ساعت ago

نیما یوشیج: مایۀ اصلی اشعار من رنج است…

نیما یوشیج: مایۀ اصلی اشعار من رنج است... نیما یوشیج در نخستین کنگره نویسندگان ایران،…

4 ساعت ago

مثل یک گلدان می‌دھم گوش به موسیقی روییدن…

مثل یک گلدان می‌دھم گوش به موسیقی روییدن...

1 روز ago

جایگاه صائب تبریزی در شعر فارسی

جایگاه صائب تبریزی در شعر فارسی روح‌الله هادی می‌گوید: شعر سبک هندی روایت شاعرانه زندگی…

1 روز ago

نگاهی به کتاب «زمین، زمان، انسان» نوشتۀ مزدافر مؤمنی

نگاهی به کتاب «زمین، زمان، انسان» نوشتۀ مزدافر مؤمنی کتاب «زمین، زمان، انسان» تألیف مزدافر…

1 هفته ago

شعرهای عباس کیارستمی «هایکو» نیستند!

شعرهای عباس کیارستمی «هایکو» نیستند! روبرت صافاریان: شعرهای عباس کیارستمی را چه بسا به هایکو…

3 هفته ago