بریدههایی از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورایی
سهشنبه، ۳۰ بهمن ۱۳۲۴
کتاب خواندن هم مثل همهچیز دیگر در این مُلک لوس و بیمعنی شده. فقط دقیقهها را سر انگشت میشماریم تا چند تا گیلاس بالا بریزیم و با کابوس شب در آغوش بشویم. آدم هی چین و چروک جسمی و معنوی میخورد و هی توی لجن پایینتر میرود. (هدایت، ۱۳۷۹: ۵۴).
بریدههایی از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورایی
جمعه، ۲۴ اسفند ۱۳۲۴
از اوضاع اینجا خواسته باشید هیچ چیز قابلتوجّهی نیست و همان جریان سابق ادامه دارد و فقط چند روز پیش اتّفاق عجیبی افتاد که شاید در روزنامههای تهران خوانده باشید و آن هم کشتن کسروی در قلب وزارت دادگستری بود که به طرز عجیبی صورت گرفت و پیداست که گروه زیادی در این کار دست به یکی بودهاند […] این هم ماستمالی خواهد شد […] فقط یک [ژست/حرکت نمادین] در این جریان وجود دارد و نشان میدهد که در مملکت شاهنشاهی هیچکس از جان خودش در امان نیست، حتی در مُخ بنگاه دادگستری (همان: ۵۵-۵۶).
بریدههایی از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورایی
چهارشنبه، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۵
از دعوتی که کرده بودید خیلی متشکرم، ولیکن تحوّلات عجیبی در من رخ داده، نهتنها هیچجور علاقهٔ بخصوصی در خودم حس نمیکنم. آن کنجکاوی سابق از سرم افتاده، بلکه میل مسافرت که سابقاً در من خیلی شدید بود، حالا دیگر کشته شده و یا در اثر دقّت دقیق در احوال اقتصادی و اجتماعی و سن و سال و و و و و… از صرافت این [توهّم] افتادهام. روزها را یکی پس از دیگری با سلام و صلوات به خاک مییسپریم و از گذشتن آن هم افسوس نداریم. همهچیز این مملکت مال آدمهای بخصوصی است. کیف، لذّت، گردش و همهچیز. نصیب ما این میان، گند و کثافت و مسئولیّت شد. مسئولیّتش دیگر خیلی مضحک است! آنهای دیگر مسئولیت اتومبیلسواری و قمار و هرزگی را دارند […] جای شما خالی چند روز پیش به شهریار رفتم و شب در منزل یکی از رعیتها خوابیدم. گمان نمیکنم که هیچ جای دنیا وضعیت میهن ششهزارساله را داشته باشد؛ تراخم، سل، مالاریا، کثافت، شکنجههای قرون وسطایی، نفاق حکمفرماست (همان: ۵۷-۵۸).
جمعه، ۷ تیر ۱۳۲۵
اخیراً بهتوسط دکتر بدیع کاغذی به انضمام چند جلد کتاب از طرف آقای هویدا رسید. از کتابهای مرحمتی بسیار متشکرم، ولی در کاغذشان به دو مطلب اشاره کرده بودند: یکی موضوع دعوت من به پاریس برای یکی دو ماه و دیگری شرکت در گفتار فارسی رادیو پاریس. از این حُسننظر بسیار متشکّرم، اما متأسّفانه حوصلهٔ هیچکدام را ندارم. از مسافرت رسمی و نطق و اینجور چیزها عُقَّم مینشیند و نمیخواهم [کالای تبلیغاتی] بشوم. اگرچه دو سه روز است که این بلا به سرم آمده: لابد اطّلاع دارید که انجمن فرهنگی ایران و شوروی، کنگرهٔ شعرا و نویسندگان درست کرده و دو سه روز است که در آنجا حاضر میشوم. مخصوصاً دیروز به قدری بغل گوشم شعر خواندند که هنوز سرم گیج میخورد. شعر فارسی هم مثل موزیکش نمیدانم چه اثر خستهکنندهای در من میگذارد، چون حس میکنم که [از نظر جسمی] ناخوشم کرده است (همان: ۶۳).
جمعه، ۸ شهریور ۱۳۲۵
قبل از رفتن، [جرجانی] کتاب معروف [اولیس] را به من داد. همانطور که مژده داده بودید جلد شیک اما ناراحتی دارد، چون کلفت است و به اشکال میشود خواند، با وجود این تا حالا نصفش را خواندهام. شکی نیست که این کتاب یکی از شاهکارهای انگشتنمای ادبیات است و راههای بسیاری به نویسندگان بعد از خودش نشان داده و هنوز هم خیلیها از رویش گرده برمیدارند، اما خواندنش کار آسانی نیست و فهمش کار مشکلتری است (همان: ۶۸).
خیلی تعجب کردم که کاغذهایم آنقدر دیر میرسد […] نمیدانستم که حتی پُست ما هم غیرآدمیزاد است. شاید کاغذها سانسور هم میشود، هیچ استبعادی ندارد. مملکت گل و بلبل است. شاید بعضی از کاغذها هم اصلاً نرسد […] به دَرَک هرچه میخواهد بشود. مملکتی که بهجز مسئولیّتش هیچچیز دیگرش نصیب ما نشده و روزبهروز در این لجن بیشتر باید فرورفت. (همان: ۷۱-۷۲).
بریدههایی از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورایی
یکشنبه، ۳ آذر ۱۳۲۵
به طور آشکار وضعیت معلوم نیست. برگشتن به ایران هیچ صلاح نیست و پشیمانی خواهد داشت. هر جوری شده باید سوخت و ساخت […] ما هم در انتظار مرگ روزها را به شب میآوریم و توی این کثافت غوطهوریم، بیآنکه امیدی به روزهای بهتر در آینده داشته باشیم و یا اعتقادی به زندگی بعد از مرگ. (هدایت، ۱۳۷۹: ۷۵).
دوشنبه، ۲۳ دی ۱۳۲۵
دفعهٔ قبل دو کاغذ یکی برای خودتان و دیگری برای هویدا فرستادم. کاغذ هفتهٔ قبلش را که دزد مصلحتی زده بود. حالا نمیدانم دو کاغذ پست پیش رسیده یا نه؟ چون قانون دموکراسی به حدّ اعلی حکمفرماست و از سانسور و زبانبندان و وقاحت و جاسوسی و مادرقحبگی بهشدّت هرچهتمامتر بهرهبرداری میشود. آسوده باشید از این گُهتر هم خواهد شد. هرکس نمیخواهد، برود بمیرد. آبوهوای این مُلک اینجور اقتضا کرده و میکند. (همان: ۸۰).
دو روز است که انتخابات شروع شده. فقط فعّالیّت از طرف حزب دموکرات نشان داده میشود. حتی مردم علاقهای به رأی دادن ندارند. مصدّق و چندتا آخوند و بازاری به دربار متحصّن شدهاند بهعنوان اینکه انتخابات آزاد نیست. من از تمام این جریانات عُقَّم مینشیند. حتی از شما چه پنهان روزنامههایی که برایتان میفرستم خودم نمیخوانم. در همان «بستِ» سابق، کافه فردوسی، وقت را به کثیفترین جوری میگذرانم. این هم از آخر و عاقبت ما شد. وقتی طالع به برج ریغ است، هیچ چارهای ندارد. (همان: ۸۱).
بریدههایی از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورایی
شنبه، ۵ بهمن ۱۳۲۵
اما راجع به مسافرت، متأسّفانه باید بگویم که بههیچوجه وسیله ندارم. فایدهاش چیست؟ خودم را بیجهت در هچل خواهم انداخت و بعد هم مطمئنم که به نتیجه نمیرسد. حسرتی هم ندارم. توی گند و گُه خودمان غوطهوریم و فقط انتظار ترکیدن را میکشیم. فرنگ هم باز برای بچهتاجرها و دزدها و جاسوسهای مام میهن است. ما از همه چیز محروم بودهایم، این هم یکیش. وقتی در اینجا نمیتوانم زندگیم را تأمین کنم، فرنگ به چه درد من میخورد؟ همهٔ درها بسته است. خودم را نمیخواهم گول بزنم. خواجه میفرماید: «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود/زنهار از این بیابان وین راه بینهایت» این کاغذ را با شرایط نامساعدی تا اینجا رسانیدم. اگر قرار باشد که سانسور کنند، لابد با پست بعد خواهند فرستاد. بد نیست. کمکم آدم از نوشتن کاغذ هم بیزار میشود […] زندگی ما دربست و احمقانه جلومان افتاده. انبانهٔ پر از گُه است. باید قاشق قاشق خورد و بهبه گفت. (همان: ۸۴-۸۵).
بریدههایی از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورایی
یکشنبه، ۲۰ بهمن ۱۳۲۵
در مملکتی که آدم مثل یهودیِ سرگردان زندگی میکند، به چه چیزش ممکن است علاقهمند باشد. بعد از شانزده سال سابقهٔ خدمت، تازه حقوقم را نصف کردهاند، یعنی دولت دلش به حال روز پیری من سوخته، خواسته مرا هم رسمی بکند و ضمناً پنج سال سابقهٔ بانک را ندیده گرفته. به اضافهٔ سه سال دیگر را، چون استعفا کرده بودم و یک سال به هند رفته بودم. به حقوق تمام آنهای دیگر اضافه شده. حتی نوشتنش احمقانه است، ولیکن من کوچکترین اقدامی نخواهم کرد و تملّق هیچکس را نخواهم گفت. به دَرَک که آدم بترکد. اگر لولههنگدار مسجد آدیسبابا بودیم، زندگیمان هزارمرتبه بهتر بود. آن وقت باید افتخار هم کرد که هندوانه زیر بغلمان میگذارند و عنوان نویسنده و غیره هم در این مملکت به آدم میدهند. اگر حوصله داشتم و رغبت میکردم که مزخرفی بنویسم، آن وقت بهشان حالی میکردم و نسلشان را حسابی به گُه میکشیدم. عجالتاً که دست دزدها و مادرقحبهها خوب مسخره شدهایم. این هم مثل باقی دیگرش. (همان: ۸۶-۸۷).
بریدههایی از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورایی
منبع
– هدایت، صادق. (۱۳۷۹). هشتادودو نامه به حسن شهید نورایی. با پیشگفتار بهزاد (نوئل) شهید نورایی و با مقدّمه و توضیحات ناصر پاکدامن. چاپ دوم. پاریس: کتاب چشمانداز.
بریدههایی از نامههای صادق هدایت به حسن شهید نورایی
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…