لذتِ کتاب‌بازی

رمان «فهرست حسرت‌ها» نوشتۀ شهلا حائری: اعتراض به فرهنگ اسکیزوئید

 رمان «فهرست حسرت‌ها» نوشتۀ شهلا حائری: اعتراض به فرهنگ اسکیزوئید

آیدا گلنسایی: سیمین‌خانم زن میانسالی است که عاشق شوهرش «آقای مهندس» بوده و از زندگی‌اش راضی، مرگ همسرش او را از روزمرگی دلچسب و زندگی شادش محروم می‌کند و شرایط دردناکی را برایش به وجود می‌آورد. او صاحب پسری به‌نام کامبیز است که زن و بچه دارد و غرق کار و مسائل خانوادۀ خودش است و وقتی برای مادرش ندارد. این رمان دو بخش مجزا دارد، در هر قسمت ما درون یکی از شخصیت‌های اصلی را می‌بینیم و فرصت پیدا می‌کنیم از پنجرۀ نگاه آن‌ها با زندگی و پستی و بلندی‌هایش مواجه شویم.

 رمان «فهرست حسرت‌ها» نوشتۀ شهلا حائری: اعتراض به فرهنگ اسکیزوئید

نگاه به زخم‌های روباز

بعضی مسائل آن‌قدر نفسگیر و دردناک‌اند که ما حاضر نیستیم حتی به آن‌ها فکر کنیم. مدام به تعویق‌شان می‌اندازیم و تمام سعی‌مان را می‌کنیم که با آن روبه‌رو نشویم. مرگ عزیزترین آدم‌های زندگی، غرق شدن در سوگ و سرگردانی حاصل از آن، این‌که پس از فقدان عظیم و از دست دادن بزرگ‌ترین منبع دریافت عشق و عاطفه‌مان چطور باید برای زندگی‌مان معنا بتراشیم، از جملۀ آن موضوعات دردناک است. در رمان فهرست حسرت‌ها ما با چنین شرایطی روبه‌رو می‌شویم و باید به دنیای سرد و بی‌روح زنی سفر کنیم که گویی تمام‌شده و باخته است. او دیگر آینده‌ای پیش روی خود نمی‌بیند و هرچه دارد گذشته و مرور خاطرات شوهرش است.

اما چرا خواننده باید این خطر را به جان بخرد و به زخم‌های روباز زندگی نگاه کند؟ این سؤالی است که هم‌زمان با خواندن این رمان به ذهن می‌آید. و سوال‌های دیگری: چرا باید پای صحبت سیمین‌خانم بنشید و به گلایه‌های دائم او دربارۀ رفتارهای پسر و عروسش گوش بدهد و با مهندس و مرام‌ها و عاداتش آشنا شود؟ شاید کنجکاوی، شاید چون وقتی غمگینیم و اندوه وضعیت طبیعی زندگی است، دانستن این‌که دیگران هم رنج می‌کشند، ما را از تنهایی در رنج کشیدن نجات می‌دهد و با دیگران همدل می‌کند. شاید برای بیدار کردن شعور قلب و پرورش عشق غیرشخصی. شاید هم برای مقابله با فرهنگ اسکیزوئید که دایرۀ همدلی آدم‌ها را محدود کرده و از آن‌ها موجودات بی‌اعتنا و سرد و صامتی ساخته که به مسائل و درونیات دیگران سخت بی‌اعتنایند و با در پیش گرفتن راه بی‌عاطفگی می‌خواهند مراقب خودش باشند! فرهنگ اسکیزوئید به انسان القا می‌کند تنها راه در امان ماندن و امنیت داشتن سنگ‌شدگی و بریدن ارتباط و توقع محبت نداشتن از بیرون است. سیمین‌خانم چنین‌باوری ندارد. او متعلق به زمانه‌ای است که درِ خانه‌ها باز بود و قلب‌ها به همدیگر نزدیک و روابط ساده و صمیمانه. در تمام رمان می‌بینیم که او نمی‌تواند این تغییر روح زمانه را بپذیرد و با آن کنار نمی‌آید اما از طرفی روح زمانه از او بزرگ‌تر است و خود او را نیز اسیر این فرهنگ می‌کند. پس از مرگ مهندس که انگار نمایندۀ نسل آدم‌های گرم و زنده بود، او از برقراری ارتباط با پسر و عروسش عاجز می‌شود، خواسته‌هایش را به زبان نمی‌آورد و چراغ‌های رابطه را خاموش می‌کند. در یک کلام: مغلوبِ فرهنگ اسکیزوئید می‌شود:

«با خودش عهد کرده بود تا کامبیز زنگ نزده، بهش تلفن نکند. خواری و خفت هم حدی دارد. مگر می‌شود آدم وقت نکند دو دقیقه جواب تلفن مادرش را بدهد. تازه دفعۀ اولش نیست. دایم باید دنبالش بیفتد، کلی اصرار کند تا ببیندش. این دفعه مثل خانم‌ها با متانت و وقار سر جایش می‌نشیند تا خودش متوجه شود و سراغش را بگیرد.»

 رمان «فهرست حسرت‌ها» نوشتۀ شهلا حائری: اعتراض به فرهنگ اسکیزوئید

رمان زنانه‌ای که مردستیز نیست!

دکتر محمد دهقانی در مقالۀ روایت و ارتباط آن با رمان‌نویسی زنان در ایران یکی از عیب‌‌های عمدۀ رمان زنان ایران را مردستیزی می‌داند. رمان حائری در چنین تله‌ای نمی‌افتد، و گاه انتقادهای جالبی از زن‌ها می‌کند که آدم را به تأمل وامی‌دارد:

«خانم، گذشت اون زمان‌ها. دخترهای امروزه که مثل قدیم‌ها نیستن. شترمرغن. خواهرزاده‌ت رو ببین.

سیمین‌خانم براق شد و با لحن تندی گفت:

خواهرزاده‌م چشه؟

شترمرغ. مثل خیلی از زن‌های ایرونی امروزه… به شترمرغ می‌گن اگه شتری، سواری بده. می‌گه نه من مرغم. می‌گن مرغی پس تخم بذار. می‌گه نه من شترم. به زن امروزی می‌گی آشپزی کن، خرید کن، به خونه‌زندگی و بچه‌هات برس می‌گه «وا؟ تحصیل کردم و درس خوندم که بشینم خونه کلفتی کنم؟ تازه خونۀ بابام دست به سیاه‌وسفید نمی‌زدم…» می‌گی خیلی خب پس کار کن پول دربیار یا از ثروت بابات خرج خدمتکار و آشپز و بریز و بپاشت رو بده که فریاد می‌زنه «وا مردی گفتن زنی گفتن. همین مونده که زن‌ها خرج زندگی رو دربیارن. پس واسه چی شوهر کردم؟»… حالا این دختر فرنگی‌ها رو نگاه کن. هم کار می‌کنن، هم خونه‌داری هم بچه‌داری. برای تولد و عروسی و زایمان و سالگرد و ماهگردشون هم سکه و طلا و جواهر نمی‌خوان. با یه جلد کتاب و چند شاخه گل خوشن.»

 

بینامتنیت قوی

در این رمان گاه راوی، که زن کتاب‌خوانی است و آرزو داشته دبیر ادبیات بشود، به کتاب‌های دیگر اشاره می‌کند و افق دید داستان را وسعت می‌بخشد. از جملۀ آن اشاره به داستان زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند و مادام بواری و سه تفنگدار و بیگانه است. داستان اشاره‌های به‌جایی به اشعار مولانا و حافظ دارد اما از همۀ آن‌ها جالب‌تر نظر راوی دربارۀ رمان‌های ایرانی است:

«رمان‌های نویسنده‌های ایرانی را هم خیلی دوست داشت. از این‌که زن‌ها این اواخر انقدر موفق شده‌اند به خود می‌بالید، انگار که او هم سهمی در آن داشت، اما نویسندۀ محبوبش چوبک بود و عنتری که لوطی‌اش مرده بود. عنتری که پس از مرگ صاحبش و آزادی، هم‌چنان در بند می‌ماند. پس از مرگ پدر بارها این داستان را خوانده بود و اشک ریخته بود. «حال این عنتر رو خوب می‌فهمم، کامبیز.»

ارتباط راوی فقط با کتاب‌ها قوی نیست بلکه او با نقاشی‌ها و آثار هنرمندانی چون رنه ماگریت آشناست و در خلال داستان ما را وامی‌دارد که به آن‌ها فکر کنیم: «اگر باد شدیدتر می‌وزید، شاید تمام آدم‌های کوچه با چترهای‌شان بلند می‌شدند و پرواز می‌کردند. یاد نقاشی سورآلیستی رنه ماگریت می‌افتد: قطرات باران به‌شکل انسان‌هایی سیاه‌پوش درآمده‌اند که بر زمین می‌بارند.»

 

شبیه نقاشی‌های آگوست ماکه

آگوست ماکه نقاشی است که به صحنه‌های عادی و روزمرۀ زندگی اعتبار می‌دهد و آن‌ها را شایستۀ ثبت شدن می‌داند. او گاه از زنی که دارد پشت ویترین کلاه‌ها را تماشا می‌کند روایتی رنگین به دست می‌دهد، گاه از زنی با ژاکت سبز. در رمان فهرست آرزوها نیز می‌بینیم راوی مدام ارزش روزمرگی‌ها را به ما گوشزد می‌کند تا برای خوشبختی جای دوری نرویم:

«چه عمیق و پرمعناست حرف‌های روزمره، حرف‌های ساده، حرف‌های نسنجیده. و چه گنجینه‌ای نهفته است، در پس این کلمات به‌ظاهر پیش‌پاافتاده: عشق، صمیمیت، نزدیکی، صفا… و چه‌سان دلش تنگ است برای آن دوران، آن خنده‌ها، آن ریخت‌وپاش‌ها… زمان بی‌نیاز از سخن. زمانی که کامبیز از چهرۀ مادرش راز درونش را درمی‌یافت.»

 

ناگهان چقدر زود دیر می‌شود!

سیمین‌خانم دیر تصمیم می‌گیرد که به‌جای خودخوری نیازهای عاطفی‌اش را به زبان آورد. دیر تصمیم می‌گیرد دست از تعارف بردارد و ساده‌تر رفتار کند. او عاقبت راه برون‌رفت از سوگ شوهر را پیدا می‌کند، راهی که به زندگی‌اش بعد از مرگ مهندس شورونشاط را برگرداند اما افسوس که زمان این فرصت را به او نمی‌دهد که خواستن را به توانستن بدل کند. او که در ابتدای رمان به فرهنگ اسکیزوئید می‌تازد، در اواسط داستان مغلوب آن می‌شود و در آخر داستان راه غلبه بر آن را پیدا می‌کند و می‌فهمد چگونه باید ارتباط‌ها را ترمیم کند و شادی و سرزندگی را به خود برگرداند، وقتی برای این پیروزی شیرین نمی‌یابد. «چه دیر زیستن را می‌آموزیم، اگر بیاموزیم!»

 

بریده‌هایی از این رمان

«آفتاب بی‌حیاست، شلخته و بی‌پرواست. نه حریمی می‌شناسد، نه پرده‌پوشی. پاییز و زمستان را دوست دارد، دانه‌های برفی که مانند پشمک در هوا می‌رقصند و محجوب و آرام بر زمین می‌نشینند، بارانی که خاک خشک باغچه‌اش را بارور می‌کند و نفس‌های ملتهبش با فریادهای رعد و برق درهم می‌آمیزد. و خلوت خانه، کنج بخاری که بر رویش کاسۀ آب غلغل می‌کند و عطر پوست پرتقال سوخته. و دست‌ها را بر حرارت آتش گرفتن، نزدیک و نزدیک‌تر شدن، خود را بی‌مهابا به جذبۀ آتش سپردن، سکوت برف را شنیدن و طغیان باران را.»

و

«چه نعمتی است با هم بودن، با هم زیر یک سقف زیستن، پیش پا افتادگی را تجربه کردن، باهم در آشپزخانه بودن، میز چیدن، تلویزیون نگاه کردن، روی مبل چرت زدن، به هم لبخند زدن، غر زدن، وارد زندگی هم شدن…»

و

«دیگر رمان‌های عاشقانه نمی‌خواند، در پی این نبود که نامی بر احساسش به شوهرش بگذارد. مهم نبود، این احساس هرچه بود امن بود و عمیق. صادق بود و مدام.»

 

کوتاه کلام

رمان فهرست حسرت‌ها در قالب خاطرات زنی به‌نام سیمین و گفت‌وگوهای بی‌پایان درونی‌اش، نگاهی انتقادی دارد و در مسائلی مانند تربیت فرزند، خیال‌پردازی دربارۀ خارج خیالی و آن‌جا را بهشت برین دیدن، برگزاری مهمانی‌های پرخرج، چشم‌وهمچشمی، غالب شدن روح تجملات بر زندگی‌ها و از همه مهمتر بی‌توجهی به عواطف و انتظارات یکدیگر ما را به تأمل وامی‌دارد. این اثر که عشق زناشویانه را در محور توجه قرار می‌دهد دعوت‌مان می‌کند دنبال خوشبختی نباشیم چون تا زنده‌ایم آن را داریم و درست وقتی که به جست‌وجوی آن برمی‌خیزیم، از دستش می‌دهیم و هستی‌مان را خالی و بی‌معنا می‌کنیم. تلنگری است برای به خود آمدن، زمان را از دست ندادن و هرچه سریع‌تر و بدون اتلاف وقت راه شادی‌ها را یافتن و شاعرانگی بی‌کران موقعیت‌های روزمره را درک کردن، گویی همۀ داستان تفسیر همین یک بیت حافظ است: «در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند/ آدم بهشت روضۀ دارالسلام را.»

 رمان «فهرست حسرت‌ها» نوشتۀ شهلا حائری: اعتراض به فرهنگ اسکیزوئید

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

19 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago