شعری برای روسپیان…
روی میز، کمی مه
ته کاسهی کوهستان ماسیده بود
ماه که میدانست آسمان
رنگینکمانی زیر سر دارد
روی صندلیاش مستأصل
ابرها را تکه تکه میکرد
و بر زمین میریخت
نا نداشت از جا بلند شود
و به بیهودگیِ آگهیِ ِآفتاب
در روزنامههای صبح تلفن کند
ترجیح داد برای کار
کمد لباسهایش را بگردد
چند ساعت آن طرفتر
جوبیِ بیجهت
منظرهای خشکیده را با خود میبرد
آینههای دستی میدانستند
ماتیکها کنایهاند
همیشه پایِ کوسهای در میان است
اگر کسی لبخندهایش را خونیتر میکشد
اگرشبیه قلیان قهقهه میزند
و هرروز در رستورانهای بین ِراهی
بشقابها او را به همدیگر تعارف میکنند
لیوانها به او دهن میزنند
و چاقوها قیمت آخرش را میبُرند
جای چنگال برخی خاطرات
همیشه خواهد ماند
وقتی سگهای میشیِ چشمانش
_ آن هاسکیهای اصیل_
برای هر غریبهای زوزه میکشند
ویلاهای جنگلی بهانهاند
همیشه پای کودکی در میان است
اگر کسی تبرها را تیز میکند
آخر چرا باید از چیزی خجالت کشید؟
مگر زندگی کیست؟
جز میدان دیدِ وسیعتری
که ما به شهوت تند تفنگها دادهایم
تمساح کوچک من
اشکهایت را پاک کن
و به مارکِ کیف و کفشهایی بیندیش
که غایتِ قهرمانیهای تواند
شعری برای روسپیان…
منبع
مجموعه شعر کافه کاتارسیس
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…