نمایشنامۀ «کروکودیل» نوشتۀ تام باسدِن: تلاش مذبوحانه برای تبدیل بحران به فرصت!
آیدا گلنسایی: در داستانِ کوتاه کروکودیل نوشتۀ داستایفسکی ایوان ماتوِئیچ، مرد روسی عاشق و والۀ اروپا، به باغ وحش میرود و کروکودیلی او را میبلعد. بنا به مصلحت وقت نه خود او، نه همسرش و نه صاحب کروکودیل و مدیر باغ وحش از این جریان ناراحت نیستند و برای نجات آن فرد کاری نمیکنند. در نمایشنامۀ تام باسدِن[1] نیز همین اتفاق میافتد. کروکودیل ایوان ماتوِئیچ را، که بازیگر تئاتر و پرفورمنس است، میبلعد و شرایط مطلوبی برای هنرمند بیمخاطب و منزوی به وجود میآورد!
کروکودیل و برتری اصل اقتصاد
در داستان کوتاه داستایفسکی کروکودیل نمادی از اصل اقتصاد و جذب سرمایۀ خارجی جهت رونق کشور است. این داستان با زبانی طنزآلود و تلخ نشان میدهد که چگونه جایگاه انسان تنزل یافته و او در برابر پول و توهمِ توسعه به چه صورت بلعیده و نابود میشود:
«ایگناتی پروکوفئیچ را میشناسید؟ سرمایهدار است، کار و بار مهمی دارد، و خیلی هم خوب حرف میزند. میگفت: ما به توسعۀ صنعتی نیاز داریم. ما ها زیاد توسعه پیدا نکردهایم. باید توسعه به وجود بیاوریم. باید سرمایه ایجاد کنیم، پس باید یک طبقۀ متوسط ایجاد کنیم، اصطلاحاً بورژوازی. و چون سرمایه نداریم باید از خارج سرمایه جذب کنیم. اول از همه باید تسهیلاتی در اختیار شرکتهای خارجی بگذاریم تا در روسیه زمین بخرند، مثل کاری که الان در خارج انجام میشود. مالکیت جمعی زمین سَم است. ورشکستگی است. و میدانید، با حرارت هم حرف میزد. خب، برای او قضیه حل است… آدم متمولی است، کارمند دولت که نیست. میگفت: با نظام جمعی هیچ پیشرفتی در زمینۀ توسعۀ صنعتی یا در زمینۀ کشاورزی در کار نخواهد بود. میگفت: شرکتهای خارجی باید تا میتوانند اراضی وسیعی را در کل مملکت ما بخرند، بعد این اراضی را قسمتقسمت کنند…بعد به عنوان ملک خصوصی بفروشند. به عبارت دیگر، نفروشند، بلکه خیلی ساده اجار بدهند. میگفت: وقتی کل زمینها دست شرکتهای خارجی باشد، میتوانند هر اجارهای که دلشان خواست تعیین کنند. به این ترتیب، دهقان برای نان روزانهاش سه برابر کار خواهد کرد و میشود هر موقعی هم بیرونش کرد. این احساس را میکند، حرفگوش کن و کاری میشود، و سه برابر با همان دستمزد کار خواهد کرد.»[2]
با چنین نگاهی است که وقتی کروکودیلِ یک فرد آلمانی ایوانِ روسی را میبلعد همه میدانند که اصل اقتصاد مقدم است و نمیشود شکم کروکودیل، سرمایهگذاری خارجی، را پاره کرد! بنابراین ایوان که درک بالایی از اوضاع دارد، از وضع پیشآمده بدش نمیآید و آن را فرصتی برای «پیشرفت»، «شهرت» و کسب درآمد میبیند. او میداند آنزیمهای کروکودیل دارند او را هضم میکنند ولی به فکر تغییر شرایط به نفع خودش است، یا تبدیل ضرورت به آزادی!
داستان کروکودیل داستایفسکی از جنبۀ دیگری نیز حائز اهمیت است. در این اثر ما ترس تاریخی روسها و بدبینی شدید آنها را نسبت به اروپاییها لمس میکنیم. روسها هممرز شدن با ناتو را با بلعیده شدن توسط کروکودیل یکی میدانند. اما نمایشنامۀ کروکودیل تام باسدنِ چه میگوید و آیا به جهان فکری داستایفسکی محدود شده یا از آن فراتر است؟
کروکودیل باسدِن نمایش درخشان تمایز میان دو مفهوم «پیشرفت» و «رشد»
با تأمل در این اثر میبینیم مسئلۀ اصلی آن رؤیارویی انسانی است که نمیخواهد نظام جهانی مخاطبوپولمحور را بپذیرد و بر سر شیوههای خود پای میفشارد. او با ضرورتها و واقعیتها میجنگد و نمیخواهد قبولشان کند. اما کروکودیل نامرئی بزرگی او را بلعیده و تلاش برای رهایی فقط دستوپازدنی پوچ در شکم کروکودیل است! نهایتاً او در چرخشی ضروری و برای نجات زندگی و شرایطاش بلعیدهشدن توسط کروکودیل را با خوشبینی تهوعآوری همراه میکند. درواقع ایوان نمایشنامۀ باسدن میکوشد ضرورت را، که از او خیلی بزرگتر است، به آزادی تبدیل کند و به زبانِ خوشبینان از بحران فرصت بسازد، چیزی که در روزگار ما بسیار دربارهاش شندیدهایم.
این نمایشنامه نشان میدهد چنین تصوری خواب و خیال کودکانهای بیش نیست. آنچه ما آن را به آزادی و پیشرفت تعبیر میکنیم ماجرایی است که باسدن با تمثیل حیوانات باغوحش دربارهاش صحبت میکند و بهنظر درخشانترین بخش نمایشنامه و نقطۀ اوج آن است. درواقع باسدِن نویسندۀ توانایی است که کروکودیل داستایفسکی را از مسئله و حساسیتی روسی به مسائلی جهانی پیوند میدهد و باز هم آن را مدرن و معاصرتر میکند.
در این نمایشنامه مفاهیم «پیشرفت» و «رشد» بهخوبی متمایز میشوند و میگذارد ما با بیان تمثیلی اثر تفاوت این دو را خوب متوجه شویم. در این نمایشنامه حیواناتی را میبینیم که میخواهند پولهایشان را در جهت درست به کار بگیرند لذا از خورد و خوراک و بهداشت میگذرند، اجازه میدهند مدفوع و کثافت قفسشان را بردارد اما پیشرفت کنند! آنها از ضروریاتشان میزنند تا ضرورتهای تقلبی دیگری را که ضرورتی هم ندارند، دنبال کنند. پیشرفت یعنی جلو زدن، رقابت، توی چشم بودن، کسب شهرت به هر قیمتی (پس از ایوان یک پسر چهاردهساله داخل یک گوزن همان باغ وحش میرود تا مشهور شود!) پیشرفت یعنی پاگذاشتن روی گاز و جا گذاشتن زندگی در پشت سر و در آخر آن را به کپهای از مدفوع تبدیل کردن. رشد اما جریان متفاوتی است. رشد یعنی پیروی از عقل سلیم، یعنی ایستادن مقابل این تفکر نادرست که «بیشتر مساویِ بهتر است». رشد دنبال شهرتطلبی و فدا کردن زندگی پای دستاوردهای پوشالی نیست بلکه رو به سوی ضرورتهای حقیقی و نیازهای اصیل آدمی دارد. اما پیشرفت تمام تلاشش را میکند تا این طرز فکر درست را بیارزش و بزدلانه جلوه دهد. در نمایشنامۀ باسدِن زاک نمایندۀ عقل سلیم و رشدخواهی معقول است و ایوان و آنیا دنبال پیشرفت و دروغ گفتن به خود و دیگران، برای همین به تعبیر فروغ پیش نمیروند، فرومیروند.
افراد پیشرفتخواه، که در این اثر بازیگران تئاتر هستند، هیچ عقیدهای ندارند و اگر از چیزی دفاع میکنند و حرفهای روشنفکرانه و باب طبع روز میزنند، فقط برای کسب رضایت مردم و شهرت است. لذا تعجبی ندارد که ایوان ِضد تزار در پایان اثر از طرفداران پرشور او میشود. این نمایشنامه جز مسئلۀ جنگ اوکراین ما را در درک روحیۀ سلبریتیهایی که در شبکههای مجازی در تمام زمینهها صحبت میکنند و نظر میدهند، یاری میدهد.
نمایشنامۀ «کروکودیل» نوشتۀ تام باسدِن: تلاش مذبوحانه برای تبدیل بحران به فرصت!
مخوفتر از گوریل پشمالوی یوجین اونیل
مسئلۀ کروکودیل تام باسدن فقط برتری اصل اقتصادی بر ارزش انسان نیست، خطر شبکههای مجازی را هم گوشزد میکند که در آن انسان به رقابت، جنگ، خودنمایی و شهرت و بیشتر داشتن ترغیب میشود. کروکودیل باسدِن بسیار مخوفتر است از آثار مشابه. مثلاً در گوریل یوجین اونیل کارگر کشتی تحقیرشده به قفس گوریل و انزوا میرود و به آن تبدیل میشود. در آن نمایشنامه حداقل عمق فاجعه احساس میشود اما انسان مدرن امروز حتی حق سوگواری و ناراحت بودن ندارد و دچار بیماری خوشبینی و تولید شادی دروغین است، دچار اجبار به خوشحالی و نجنگیدن. او ابلهانه شرایط را به سود خود میبیند. وانمود میکند و اسیر تظاهر به قدرتی است که حتی نمیگذارد او به مسائل اساسی خود فکر کند و برای آنها درد بکشد، دردی که شاید بیدارکننده باشد!
در کار داستایفسکی و باسدِن انسان محروم از حق ناراحت بودن، انسانِ محکوم به خوشبختی تصمیم میگیرد با ضرورت و کروکودیل همکاری کند و خودش را فریب بدهد و وانمود کند که دارد از اقیانوس بحران ماهیهای خودش را میگیرد. اما آنچه عقل سلیم نشان میدهد بلعیده شدن و نابودی است.
نمایشنامۀ «کروکودیل» نوشتۀ تام باسدِن: تلاش مذبوحانه برای تبدیل بحران به فرصت!
کار رندانه و شیطنت تام باسدِن
باسدن در این اثر رندانه کاری میکند که داستان کوتاه داستایفسکی، که کاملاً ضد غرب است، غربی تمام شود! در پایان این نمایشنامه تزار، که مترادف ملت روسیه است، زانو میزند و دست کروکودیل را میبوسد:
«تزار در مقابل کروکودیل زانو میزند و دستش را میبوسد. شیپورها به صدا درمیآیند. کروکودیل صورتش را به سمت حضار میگیرد. شاهانه. جسورانه.»
مسئلهای که تاریخ این سالها خلاف آن را نشان میدهد!
نمایشنامۀ «کروکودیل» نوشتۀ تام باسدِن: تلاش مذبوحانه برای تبدیل بحران به فرصت!
بریدههایی از این نمایشنامه:
«یه وقتی هم آدم مجبور میشه چیزهای خوبِ قدیمی رو بذاره کنار، اما این اتفاقی نیست که فقط برای تو بیفته. خوبیش هم همینه. تسلیم شدن گاهی خیلی شجاعانهست.»
«زاک: من نمیخوام توی کروکودیل زندگی کنم! کی همچین چیزی میخواد؟ خیلی وحشتناکه. نه میتونی کاری کنی، نه میتونی جایی بری. کل زندگیتو باید در محاصرۀ مردمی سر کنی که خیره نگاهت میکنن. یه زندان واقعیه_
آنیا: و همین زندانه که ایوان خودشو انداخت توش. از اون جایی که خیلی زیاد به ایوان اهمیت میدم، معتقدم بسیار تأثیرگذاره.
زاک: چی؟
آنیا: که بذاری مردم بدون در نظر گرفتن حریم خصوصیت نگاهت کنن_»
حرفِ آخر
اندوهی که این نمایشنامه به دل آدم میگذرد عمیق است. انسانهایی را میبینیم که قربانیاند و نمیتوانند از علایق خود پول دربیاورند بنابراین سعی میکنند بین اصل اقتصادی و علایقشان آشتی ایجاد کنند. تلاش مذبوحانهای که در این نمایشنامه به شکست میانجامد. انسانِ قربانیِ ضرورت و کار، که با کروکودیلی ورای تصورات خود روبهرو شده، قدرتی برای تغییر نتیجه ندارد و فقط میتواند به بلعیده شدنش عشق و احساس نشان دهد و بابت آن خوشحال و شاد باشد!
خواندن این نمایشنامه انسان را به نظریات جورجو آگامبن علاقمند میکند: «ما به معنایی فعالانه باید خود را از قید کار رها کنیم. ازاینجهت بسیار به واژۀ فرانسوی Desoeuver علاقهمندم. این فعالیتی است که باعث میشود همۀ وظایف اجتماعی -از اقتصاد گرفته تا حقوق و دین- به اموری غیر کارکردی بدل شوند. لذا رها کردن این امور [از قید کارکرد] آنها را مهیای استفادههای ممکن دیگر میکند. این دقیقاً فعالیتی است که با حیاتِ انسانی ما سازگار است؛ سرودن شعری که از کاربردهای ارتباطی زبان فراتر میرود؛ یا بوسیدن و سخن گفتن که کارویژۀ دهان را، که عمدتاً خوردن است، تغییر میدهد. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوس میپرسد که آیا نوع انسان تکلیفی دارد یا نه. کارِ نوازندهِ نی، نی زدن است و پینهدوز، کفش میسازد. آیا میتوان کاری از این قبیل برای انسان نیز در نظر گرفت؟ ارسطو سیر بحث خود را با طرح این فرضیه پی میگیرد که چهبسا انسان بماهو انسان هیچ تکلیفی ندارد؛ اما بلافاصله این نظریه را رد میکند. بههرروی، این فرضیه، ما را به مرکز مسئلۀ معنای وجود انسانی رهنمون میکند. انسان، حیوانی است که هیچ شغلی ندارد، هیچ وظیفۀ زیست شناسانۀ تحمیلشدهای و هیچ کارکرد توصیهشدهای ندارد. تنها یک موجودِ قدرتمند، توانایی این را دارد که قدرتمند نباشد. انسان میتواند هر کاری انجام دهد، اما مجبور نیست هیچ کاری انجام دهد.»[3]
نمایشنامۀ «کروکودیل» نوشتۀ تام باسدِن: تلاش مذبوحانه برای تبدیل بحران به فرصت!
[1] کروکودیل، تام باسدِن، ترجمۀ ماهرخ همتی، نشر نی.
[2] رؤیای آدم مضحک، داستایفسکی، ترجمۀ رضا رضایی، نشر ماهی.
[3] گفتوگوی جولیت کرفت با جورجو آگامبن، سایت ورسو، بازنشر در ترجمان.
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…