با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
زندگی ادبی محمد قاسمزاده (۱۳۳۴- نهاوند) در گذار بیش از چهار دهه نوشتن را، میتوان به دو بخش تقسیم کرد: یکی پژوهش، تصحیح و بازخوانی متون کلاسیک و فولک ایرانی و دیگری نوشتن داستان. در بخش اول که بیتأثیر از حضور سی ساله قاسمزاده در وزارت آموزش و پرورش، وزارت علوم، و فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی نبوده است، یکی از بزرگترین کارهای قاسمزاده، کار سترگ ده جلدی «افسانههای ایرانی» است که از این مجموعه تاکنون هفت جلد آن منتشر شده. جلدهای اول و دوم و سوم به افسانههای پریان (افسانههای غولان و دیوان و اصولاً افسانههایی که عنصر جادو در آن غلبه دارد.) اختصاص دارد، و جلدهای دیگر به ترتیب به افسانههای عاشقی، تمثیلی، فانتزی و طنز. در کنار این کار سترگ، قاسمزاده «داستانهای عاشقانه فارسی»، «داستانهای پهلوانی و عیاری ادبیات فارسی»، «داستانهای مثنوی و معنوی» و «افسانههای کهن ایرانی» را نیز از سوی نشر هیرمند منتشر کرده است. به این فهرست، «داستاننویسان معاصر ایران» (هفتاد سال داستاننویسی ایران)، «روی جاده نمناک» (بررسی آثار صادق هدایت) و تصحیح «فرج بعد از شدت» اثر قاضی ابوعلی محسن تنوخی را باید افزود. بخش دیگر زندگی ادبی قاسمزاده، داستاننویسی و به معنای اخص آن رمان است. اولین کتاب داستانی او در سال ۷۶ منتشر شد و از آن روز تاکنون یازده کتاب داستان و رمان منتشر کرده: «پرندگان بیفصل»، «رقص مرغ سقا»، «شهسوار بر باره باد»، «نوستراداموس به روایت کلثومننه»، «بانوی بیهنگام»، «خاطرات محرمانه خانوادگی»، «شهر هشتم»، «رویای ناممکن لیجون»، «توراکینا»، «چیدن باد» و «گفتا من آن ترنجم». همه این آثار از سوی نشر روزبهان منتشر شده است. در این بین، رمان «چیدن باد» برای قاسمزاده جایزه مهرگان ادب را به عنوان بهترین رمان سال به ارمغان آورد که همین نیز مناسبت این گفتوگو است تا از این دیدگاه، نقبی زده شود به ادبیات کلاسیک و تأثیر آن بر ادبیات داستانی معاصر، طنز و تاریخ و رابطه این دو باهم، و مهمتر از این دو، تاریخ و حضور تاریخ در ادبیات داستانی معاصر، که از اصلیترین زمینههای داستانی قاسمزاده است، آنطور که خودش نیز میگوید: «من از کودکی به تاریخ علاقه داشتم. حالا هم معتقدم نویسندهای که تاریخ کشورش را نداند، نمیتواند راجع به مسائل دید درستی داشته باشد. خیلی از معضلات جامعه ما ریشه در گذشته دارد. من همواره نقب به دل تاریخ میزنم و برخی معضلات را پیش میکشم.»
با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
شما معمولاً بر زمینهای تاریخی داستانهایتان را پیش میبرید. تاریخ برای شما به چه معناست و بر این بستر تاریخی چه چیزهایی را میخواهید نشان دهید؟ و اینکه آیا آثار شما را باید رمان تاریخی به شمار آوریم؟ درنهایت اینکه، چه چیزی شما را ترغیب به نوشتن درباره تاریخ میکند؟
تاریخ از دید مورخ واقعهای است که اتفاق افتاده و صورت ظاهر آن کاملاً آشکار است و به دنبال علل آن میگردد. او به فردیت افراد تا آن اندازه توجه دارد که بتواند در تحلیل وقایع یاریاش دهد، اما از دید رماننویس هر واقعهای لایهبهلایه است و نه با یک واقعیت که با واقعیتهای گوناگون و گاه متضاد سروکار داریم. رماننویس برخلاف محقق به روح آدمها و اشیا رسوخ میکند تا واقعیت پنهان در پس ظاهر را بیابد. فردیت افراد و سلوکشان حتی در خلوت و لحظه لحظه عمر هر فرد در نگاه رماننویس کارساز است. یک عمل اساسی رماننویس را از مورخ جدا میکند و آن تخیل است که مورخ حق ندارد در آن وارد شود و رماننویس آن را میدان وسیع خود میداند. رفتار کنونی ما دنباله رفتارهای گذشته است. از اینرو به تاریخ نقب میزنم تا سویههای کمتر شناخته یا حتی ناشناخته را بیابم، تا امروز خود را بهتر درک کنم. از طرفی بخشی از آثار مرا میتوان رمان تاریخی دانست، البته نه تاریخ، آنگونه که دیگران میپندارند علاوه بر «چیدن باد»، «توراکینا»، «گفتا من آن ترنجم» و «رویای ناممکن لیجون» نگاه به تاریخ است. ایرانی همواره از ارجاع به تاریخ گریزان است و باید به او یاد آورد که این رفتار کنونی چه ریشههایی در گذشته و تاریخ دارد تا بتواند اکنون خود را درستتر درک کند.
با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
از نظر شما تبدیل روایت تاریخی به رمان چگونه اتفاق میافتد و چه مولفههایی در این زمینه میتواند روایت را در بستر تاریخ به درستی بنشاند؟ آیا دست به جعل تاریخ هم میزنید؟
تاریخ در ایران به دو صورت نوشته میشود؛ یا در زمانه فرمانروایی است و به ناچار همه در مدح اوست یا پس از سقوط و کناررفتن است و به خاطر دوستی با فرمانروای جدید، همه روایت زشتی و خودکامگی فرمانروای قبلی را نشان میدهد و در این میانه واقعیت فدا میشود. اما رماننویس، از آنجا که با آدمها و اشیا سروکار دارد از حد وقایع میگذرد و به درون آنها رسوخ میکند؛ کاری که مورخ از آن ابا دارد و آن را در حیطه کار خود نمیداند، پس میتواند لایه به لایه آدمها و وقایع روزگار آنها و سازوکار زندگیشان را بکاود. رماننویس از حالات آدمها و حرکات و سکناتشان و خوشیها و دلتنگیهای آنها بهره میبرد. دست رماننویس بازتر است و به وقایع صرف توجه و اکتفا نمیکند. من نمیتوانم تنها به وقایع بسنده کنم. نگاه یک شخصیت تاریخی در یک لحظه و در سکوت، برایم گویاتر از هر واقعهای است که بیرون از خانه آنها اتفاق افتاده و مورخ آن را اصل قضاوت میگیرد. دست به جعل تاریخ نمیزنم. چیزهایی را آشکار میکنم که مورخ آنها را به کنار زده و مزاحم روایت تاریخیاش دانسته است. مثلاً سبیل مظفرالدینشاه که به اندازه یک دسته جارو و سبیل پسرش که آن را منظم و کوتاه نگه میداشت؛ نشانهای که با آن آرام آرام شخصیت این دو نفر را بنمایانم. همین عامل تفاوت این دو نفر را نشان میدهد. هیچ نیازی به جعل تاریخ نیست.
با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
شما در کنار نوشتن داستان، یک محقق و پژوهشگر نیز هستید که در زمینه ادبیات کلاسیک کارهای بسیاری انجام دادهاید. این مساله چقدر در نوشتن داستان به کمک شما میآید؟
ادبیات سویهای از زندگی فردی و اجتماعی مردم است که مورخ خود را مجاز به دخول در آن و روایتش نمیداند و از جانب دیگر دستهای گوناگون آن را پس زدهاند، اما شاعران و نویسندگان آن روایت را به جا گذاشتهاند، هرچند نه مستقیم و آشکارا. بهتر از هر تاریخی میتوان روح زمانه حافظ را از دل اشعار او به دست آورد. ادبیات مخاطب خود را به دل وقایع میبرد و آنجا در کنار انسانهای دیگر چشم او را میگشاید. فرق ادبیات با تاریخ و علوم اجتماعی در همین است. اگر شما مقاله یا کتابی جامعهشناختی درباره حلبیآبادها بخوانید، همواره فاصلهای با حلبیآباد در ذهن خود احساس میکنید. اما اگر شعری یا داستانی یا روایت ادبی بخوانید، به دل حلبیآباد میروید و مانند آنها در بیغولهها به سر میبرید، حسوحالی را تجربه میکنید. ادبیات کلاسیک آن بخش از زندگی گذشته را به من نشان میدهد که در کتابهای تاریخ گم شده و آن را نمیبینم.
پس از انتشار رمان «چیدن باد» که برای شما جایزه مهرگان ادب را به ارمغان آورد، رمان «گفتا من آن ترنجم» را منتشر کردید که به زندگی مولانا از زاویه دید حسامالدین چلبی میپردازد. چه چیزهایی در مولانا بوده که شما را با همه کتابهای تاریخی و حتی داستانهایی که نویسندههای ایرانی و خارجی درباره زندگی مولانا نوشتهاند، سوق داده به نوشتن رمان دیگری درباره مولانا؟
چه بخواهیم و چه ابا داشته باشیم که باور کنیم یا به زبان نیاوریم، عرفان بخشی از فرهنگ ماست. در این میانه مولوی و زندگی او میراث باقیمانده از او و نیز روایتهای دیگران از زندگیاش، عمیقترین و مستندترین جلوههای این بخش است. به نظرم مولوی و زمانه او هنوز ناشناخته مانده است. از طرفی روایتهای جعلی و بیپایهای مانند «ملت عشق» امروز چون ورق زر دست به دست میشود و هواخواه بسیار پیدا کرده است. درعینحال آثار تحقیقی جدی تنها به افکار مولوی میپردازند و زمانه او را در نظر نمیگیرند یا جامع به آن نمیپردازند. از طرف دیگر عرفان برخلاف ظاهر آرامَش، تمامیتخواه است و جز خود هیچ جلوهای از فرهنگ را برنمیتابد. عرفان همواره شکوه و عظمت دستاورد روحی و فکری نبوده است. افول و بیمایگی خانقاهها که مولوی خود به آنها میتازد، بر اهل زمانه ما آشکار نیست. از همان بدو رونق عرفان در ایران و شکوه آن در قرن پنجم هجری، نشانههای افول و رکود آشکار شد. در بسیاری از زمانها نه جستوجوی معنوی که افیون برخی از آنان را به حرف وامیداشت. در عین حال آنها که به زندگی مولوی پرداختهاند، بیشتر در حاشیه فکر او حرف زدهاند و کمتر روزگار پرآشوب و خانواده ازهمپاشیده او را نشان دادهاند. این هم بخشی از تاریخ ماست که هنوز بر ذهن بسیاری سلطه دارد و باید به آن میپرداختم.
رمان «چیدن باد» چگونه و چطور شکل گرفت و کدام بخش از تاریخ، وسوسه مطرحشدن را در شما برانگیخت؟
سقوط چهار پادشاه پشت سر هم و اخراج از کشور که در تاریخ ما بیسابقه بوده است. اینکه پادشاهان ایرانی و نظایر آنها در بسیاری کشورها، وقتی به عصر جدید میرسند، سازوکار رویارویی با آن را نمیدانند. همه چنیناند و بهناچار شکست میخورند. در آن زمانهای که سراسر جهان ملتها اعتبار میگیرند و صدای رسای آنها شنیده میشود، پادشاهان میخواهند همان قبله عالمی باشند که هیچگاه نبودهاند. چرا ما قادر نیستیم با زمانه گفتوگو کنیم؟ چگونه عادتی، قرنها در ما میماند و آن را ترک نمیکنیم و تمامی نیروی ما صرف این میشود که آن عادت منسوخ و آن فکر کهنه را به دیگران بقبولانیم؟ همین ندانستن زبان گفتوگو، نطفه اولیه «چیدن باد» بود. سال هفتادوشش تا سال هشتاد در اطراف زندگی آدمها جستوجو میکردم و آن سال نشستم پای نوشتن آن و سال هشتادوچهار ویرایش نهایی آن تمام شد، اما سال نودوسه منتشر شد.
«چیدن باد» را میتوان یک رمان تاریخی-سیاسی دانست. بیشتر به چه منابعی اطمینان کردید تا به تاریخ خیانت نشود؟ اگر هدفتان بازخوانی تاریخ از منظر ادبیات بوده است.
علاوه بر منابع تاریخی، خاطرات مکتوب و شفاهی. هنوز آدمهای زیادی را میتوان سراغ گرفت و دید که دستی از دور و نزدیک بر آن وقایع داشتهاند. از طرفی عادت داشتهام که حرف یک نفر را صورت حقیقی و واقعی یک جریان ندانم. در هر واقعهای، حرفهای گوناگون را خواندم و شنیدم و آنها را مقایسه کردم. حرف احزاب معمولاً بیشتر خدشه برمیدارد، چراکه همواره خود را محق و دیگران را باطل و به خطارفته میدانستهاند و میدانند. در وهله اول هیچچیز را کنار نزدم، حتی روایت از یک برخورد کوچک را. پس از آن دستهبندی کردم و آنها را که به عنوان رماننویس، بیشتر به دردم میخورد، جدا کردم. گفتوگوهای مستمر خودم با برخی افراد که بهویژه در باب وقایع بخش سوم و چهارم کتاب حرف میزدند و خود ناظر آن وقایع بودهاند، یکی از منابع کارم بود. هیچ منبعی به تنهایی نمیتواند مطمئن تلقی شود، چراکه بخشی از حقیقت و بخشی از جعل تاریخ را در خود دارد. در مقایسه منابع میتوان به واقعیت مراجعه کرد و حقیقت را از دل آن دریافت. در این میان مطمئناً هدفم بازخوانی ادبی بوده، چراکه من مورخ نیستم.
در این رمان تعدد راوی وجود دارد. همین مساله رسیدگی به زبان را خیلی سخت میکند. چطور با این مساله کنار آمدید؟
از ابتدا هم راوی یکتا در نظرم نبود، چراکه حجم وقایع و زمان رمان آن اندازه بود که ذهن یک راوی گنجایش آن را نداشت. سعی کردم هرگاه شخصیتی وارد کار میشود و میخواهد روایت کند، در قالب او فرو بروم، نه اینکه خود را جانشین او بدانم. حتی وقتی صنیع حضرت از اوباش تهران روایت میکند. آن بخش که کوتاهترین روایت در این کتاب است، بیش از همه زمان برد، چراکه باید پیاپی جمله را حک و اصلاح میکردم. در مقابل آن، روایتهای رحیم و حسن و سهراب و فرامرز آسانتر بود، چراکه خودم را نزدیک به آنها میدانستم. سعی کردم در روایتها ذهن و زبان خودم را از صحنه برانم تا آن شخصیت در روایتش آزاد و رها باشد و بتواند خود را چنانکه هست، بنمایاند. کار با راویهای متعدد سخت، اما دستیافتنی است.
هر نویسندهای برای دستیافتن به اندوختههای درون و پردازش آن به شیوه روایت داستانی راهکارهایی برای خود دارد. شما در این روند چگونه عمل میکنید؟
راهکار من این است که ابتدا به آن یافته اجازه سکونت میدهم تا در آرامش مستقر شود. آرام آرام به سراغش میروم و پیاپی اجازه میدهم چهره عوض کند. شتابی در ارائه آن ندارم. «چیدن باد» از شکلگرفتن نطفه تا تولدش به عنوان کتاب در بازار، نزدیک به بیست سال طول کشید. وقتی ایدهای در ذهنم شکل میگیرد تا روی کاغذ بیاید، بارها و بارها تغییر شکل میدهد و حتی گاه ماهیت دیگری پیدا میکند. دفتری مخصوص این کار دارم و مرتب در باب هر ایدهای، حواشی آن را مینویسم. مثلاً در شکلگیری «چیدن باد»، چندین راوی حذف شد و راوی یکی از بخشهایی که ابتدا در فهرست نبود، خودش را تحمیل کرد. روایت میآید و حضورش را ریزریز نشان میدهد، درست عین نَمی که در بنایی نفوذ میکند.
طنز هم یکی دیگر از ویژگیهای آثار شماست. از «شهسوار در باره باد» تا «چیدن باد». و حتی میتوان در «گفتا من آن ترنجم» هم نشانههایی از آن را یافت. طنز و تاریخ را چطور در کنار هم جا دادهاید؟
طنز به همان اندازه اهمیت دارد که جد. خنده به اندازه گریه مهم است. شما در طول روز چه اندازه لطیفههای گوناگون میشنوید؟ چرا ما به طنز شفاهی این همه رغبت داریم، ولی از نوشتن آن چنین گریزانیم. من آدم عبوسی نیستم و طنز را دوست دارم و جزیی از سلوک من است و نمیتوانم این حالت و علقه را در نوشتههایم پنهان کنم. بالطبع در زندگی آدم و روایت آن، به این جنبه هم توجه دارم. با کسی که طنز را میراند، میانهای ندارم و نمیتوانم به قول معروف با او بجوشم. به این دلیل از میان شاعران کلاسیک ایران از ناصرخسرو گریزانم و هیچ علقهای با او ندارم. این آدم را با صد من عسل هم نمیشود خورد. چه اندازه روح این شاعر خشن است و هیچ رغبتی به خنده ندارد و از بهار گریزان است. روحی دارد به سردی زمستان. طنز به دلیل اینکه بخشی از زندگی ماست، در تمام وقایع حضور دارد. فقط باید آن را دید. به این دلیل بهراحتی میتواند در کنار جد بنشیند، چراکه زندگی ما تنها مسائل جدی نیست و در همهچیز جد و طنز به هم آمیخته است. به همین سادگی طنز در تاریخ هم حضور دارد.
علاوه بر مساله زبان و تعدد راویها، چیزی که در این رمان جالب است، آدمها با سلایق، باورهای طبقاتی و اعتقادات منحصربهفرد خود به خوبی در کنار هم قرار گرفتهاند، بیاینکه خدشهای به بدنه روایت وارد کنند. هر کدام زبان خود را دارند و استمرار آن در بخشهای مختلف چشمگیر است؛ طوریکه میتوان گفت هر کدام بر اساس همین ویژگیها هویت و شخصیت یافتهاند.
این امر به همان دلیلی که در سؤال هفتم جواب دادم، میسر شده و اتقاق افتاده است. فقط کافی است نویسنده خود را کنار بکشد و اجازه بدهد هر شخصیتی خود را چنان که هست، عرضه کند. به این صورت آدمهای گوناگون خود را نشان میدهند. من برای داستاننویس و رماننویس هیچ جایگاهی جز نقشی بهعنوان رماننویس یا میرزابنویس در روایت قائل نیستم. مگر اینکه نویسنده خیلی از خودش راضی باشد و شانی مانند قبله عالم برای خود در نظر بگیرد و دم به ساعت بگوید فلان شخصیت غلط کرده که چنین حرفی میزند یا چنان حرکتی میکند. اگر نویسندهای چنین منشی دارد، بهتر است صحنه ادبیات را ترک کند و به سراغ دیگر رشتهها برود. من هم میرزابنویس شخصیتهای گوناگون بودم. همین و بس. نمیخواستم سر راه شخصیتها سبز بشوم یا دست جلوی دهنشان بگذارم و سعی کنم بهجای آنها حرف بزنم.
فکر میکنید چقدر از آن تاریخ و اتفاقاتی که بر این سرزمین گذشته با حال و روز امروز جامعه در ارتباط باشد؟
شما قاعدتاً باید در کتیبه داریوش خوانده باشید که او دعا میکند به درگاه خداوند که ایران را از دروغ، خشکسالی و دشمن در امان بدارد. این سه عامل هنوز حضور دارند. در این گوشه دنیا که ما زندگی میکنیم، تحولات شتابی ندارد و دگرگونی کُند و بطئی است. آدمها به سختی عوض میشوند. گاه قرنها طول میکشد تا عادتی از سر مردم بیفتد. کافی است شما تاریخ بیهقی را بخوانید و سعی کنید به جای آن آدمها، از میان مردم کنونی کسانی را پیدا کنید و به جای آنها بگذارید. خواهید دید برای هر شخصیت آن، چندین معادل به دست میآید. از طرفی وقایع «چیدن باد»، زیاد دور نمیرود. از اولین وقایع آن صد و ده، بیست سال میگذرد و من و خیلی از مردم شاهد آخرین رویدادهایش بودهایم. تاریخ بستر زایش وقایع و عادات و رفتارهای کنونی ماست. ریشه وقایع و عاداتمان را در آن خواهیم دید.
به نظر خود شما میتوان با خواندن رمان «چیدن باد» مساله تازهای مطرح کرد یا جوابی گرفت؟
دقیقاً چنین است و اگر جز این بود، نه آن را مینوشتم و نه برای دیگران جاذبه داشت. حداقل خوانندگانی که آن را خواندهاند و پسندیدهاند، یعنی همین جمع داوران جایزه مهرگان، کسانیاند که جامعه آنها را میشناسد و میداند که باشعور و فرهیختهاند. همین قضاوت آنها نشان میدهد که مساله تازهای مطرح میشود. نگاه من به سمتی است که یا کمتر دیده شده یا در چیدمان وقایع در کنار هم تازگی دارد. اگر جز این بود، نمیتوانست در ابتدا به ذهن من تلنگری بزند و کنجکاوی مرا برانگیزد تا این همه سال صرف جستوجو و نوشتن آن کنم.
بیطرفبودن و جانبدارینکردن از سلایق سیاسی در پردازش داستان تاریخی راهرفتن روی لبه تیغ است. شما از چهار پادشاه سخن گفتهاید که هر کدام به گونهای خلع شدهاند و هرکدام مشکلات خاص خود را داشتهاند، اما همه آنها در یک چیز مشترک بودند: اینکه از الگوی تکصدایی در جامعه حمایت میکردند که زمینهساز جزماندیشی و خودشیفتگی بوده است. از طرفی مبارزان هم مشکلات خود را داشتهاند. شما همه را مطرح میکنید بیاینکه رأی نهایی از سمت نویسنده اعمال شود. چرا تا این اندازه بیطرف؟
بیطرفی وظیفه اصلی رماننویس است. مگر اینکه نویسنده و راوی یکی باشد که در اکثریت قریب به اتفاق رمانهای جهان چنین نیست. اگر نویسنده دخالت کند و نگذارد سیر وقایع به صورت طبیعی پیش برود، به این میماند که در صحنه تئاتر، کارگردان دم به ساعت روی صحنه بیاید و در برابر دید تماشاگران، رفتار بازیگران را اصلاح کند یا به بیننده بگوید چنین و چنان ببیند. من همواره سعیام بر این بوده که برکنار باشم، موفقیت یا عدم موفقیت در این زمینه را خواننده معین میکند. اما به گفته کسانی که «چیدن باد» را خواندهاند، این بیطرفی به دست آمده است. البته بسیار سخت است، اما پیشتر هم گفتم. دستیافتنی است. فقط یک راهحل ساده دارد؛ رماننویس بیطرفی را به رسمیت بشناسد و آن را وظیفه خود بداند و این به نحوه تربیت او و نگاهش به ادبیات مربوط میشود؛ تا چه اندازه گفتوگو با دیگران را جدی میگیرد، میگوید و میشنود. یا میگوید و دیگران باید بشنوند.
رمان شما با اینکه حجیم است، اما توانست جایزه بهترین رمان سال را از آن خود کند که این نشان میدهد منتقدان و نویسندهها و داوران جایزه مهرگان ادب، این رمان را به دقت خواندهاند. خودتان از این حجم زیاد نگران نبودید که ممکن است خواننده را عقب بزند؟ (ذکر این نکته هم بایسته است که جوایز معتبر ادبی جهان، از جمله بوکر، پولیتزر و گنکور، نیز طی سالهای اخیر، به رمانهای حجیمی داده شده که همگی از 400 تا گاه 800 صفحه بودهاند: «دیدار به قیامت» (برنده گنکور 2013، 500 صفحه)، «پسر سرپرست یتیمخانه» (برنده پولیتزر 2013، 700 صفحه)، «پرفروغها» (برنده بوکر 2013، 800 صفحه)، «جاده باریک در عمق شمال،» (برنده بوکر 2014، 400 صفحه)، «نورهایی که نمیتوانیم ببینیم» (برنده پولیتزر 2015، 550 صفحه)
برخلاف بهاصطلاح روشنفکرانی که عمدتاً هیچ کتابی نمیخوانند، از خوانندگان شکایتی در باب حجم آن نشنیدهام. مگر میشود زمانی را که حدود یک قرن طول میکشد و شخصیتهایی به این فراوانی را در حجم اندکی عرضه کرد. رمان کوتاه یا داستان کوتاه بلند فقط برشی از زمانهای را عرضه میکنند. فکر کنید اگر تولستوی پانصد شخصیت «جنگ و صلح» را میخواست در صد صفحه بیاورد. به هرکدام چند سطر میرسید و آنوقت شخصیتهای پرقدرت او بدل میشدند به مشتی آدم ناقصالخلقه. حجم زیاد، زمانی خطرناک است که روایت نتواند از پس آن بربیاید. اگر روایت به راه خودش برود و چیزی مانع آن نشود و سیر طبیعی در جریان باشد، حجم هیچ مشکلی نمیآفریند. کافی است به کتابهای «در جستوجوی زمان از دست رفته» (مارسل پروست)، «خانواده تیبو» (روژه مارتن دوگار)، «ابله» (داستایفسکی) و «جنگ و صلح» (تولستوی) توجه کنید. در این آثار حجم و روایت همخوانی دارند و در طی حدود دو قرن، خوانندگان در کشورهای گوناگون به آنها توجه داشتند و تقریباً به تمام زبانهای دنیا ترجمه شدهاند.
درباره جایزه ادبی و تأثیر آن بر دیدهشدن رمان «چیدن باد» نظرتان چیست؟ چون این موفقیت میتواند موجب دیدهشدن دیگر کارهای شما هم بشود.
جایزه مثل رسانهای مستقل عمل میکند. بسته به اعتبار آن جایزه توجه میزانی از خوانندگان و علاقهمندان را برمیانگیزد. «چیدن باد»، فردای اعلام نتیجه جایزه مهرگان رفت پشت ویترین بسیاری از کتابفروشیها. کسانی هم هستند که جز خودشان حاضر نیستند کسی را ببینند و هیچ صدایی را نمیشنوند که توجه با عدم توجهشان تأثیر در هیچچیز ندارد. جواب این جایزه را از شهرهای دور و نزدیک میشنوم. حتی بر فروش دیگر کتابهایم مؤثر بوده است. یکی از علل موفقیت ادبیات در کشورهای غربی، وجود جایزههای گوناگون است، البته فقط یک عامل مؤثر است. مطبوعات و شبکههای رادیو و تلویزیونی تأثیر بیشتری دارند که ما در ایران از آنها محرومیم. درواقع نویسنده در ایران باید همچون اقلیتی مهجور زندگی کند و همواره با بیم و اندکی امید در دل به کار ادامه دهد.
فکر میکنید دانستن تاریخ در رابطه با نویسندگان ژانرهای مختلف، نسبی است؟ درواقع لزوم دانستن تاریخ از دیدگاه شما در رابطه با اقشار نویسندگان چیست؟ و اینکه تاریخ در ادبیات غرب در آثار شاخصی نمود دارد که همانطور که پیشتر گفتم، جوایز ادبی معتبر طی سالهای پیش به رمانهایی با محوریت تاریخ (به ویژه جنگهای اول و دوم جهانی) داده شده. بسیاری از رمانهای کلاسیک هم تاریخ را یدک میکشند از جمله «جنگ و صلح». آثار نویسندههای ایرانی هم میتوان به «سوءقصد به ذات همایونی» رضا جولایی اشاره کرد یا «کلیدر» محمود دولتآبادی یا رمانهای دیگری از احمد محمود و رضا براهنی و دیگران. چقدر از آثار داخلی یا خارجی متأثر بودهاید؟
مسلم است که آثار غربیها را که زمینه تاریخی داشته است، فراوان خواندهام. از «سرنوشت بشر» (آندره مالرو)، «جنگ و صلح» (تولستوی)، «کولاس برونیون» (رومن رولان) و «بینوایان» (ویکتور هوگو) که نگاهی به انقلاب کبیر فرانسه دارد، اما در این میان آنچه توجه مرا جلب کرد، دو کتاب ماریو بارگاس یوسا، «سور بُز» و «جنگ آخرزمان» است. اولی به تروخیللو، دیکتاتور معروف دومینکن میپردازد و دومی که ماجرایش در برزیل میگذرد، موضوع جالبی را در آن کشور دستمایه قرار میدهد، اعلام جمهوری در برزیل و مخالفت کلیسا با آن، و وضع فضاحتباری که در پی این مخالفت روی میدهد. نگاه یوسا امروزیتر و همهجانبهتر است و این نوع نگاه را میپسندم، بیاینکه تاثیری بر کار من داشته باشد و بخواهد آن را شکل دهد.
منبع: آرمان
با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
با محمد قاسمزاده خالقِ رمانهای «من آن ترنجم»، «چیدن باد» و …
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…