بریدهای از کتاب «48 قانون قدرت» اثر رابرت گرین
در ژانویه سال 1809 ناپلئون -بیقرار و نگران- در میانهی جنگهای اسپانیا سراسیمه به پاریس برگشت. جاسوسان و معتمدان به گوشش رسانده بودند که تالیران، وزیر امورخارجه با همدستی فوشه، وزیر امنیت در حال توطئه چینی علیه او هستند. امپراتور که حسابی شوکه شده بود به محض رسیدن به پاریس وزرایش را به کاخ فراخواند. در کاخ، اینسو و آنسو می رفت و صحبتهای پراکندهای از دسیسه علیه حکومت، تلاش سفتهبازان برای پایین آوردن ارزش سهام، تأخیر نمایندگان مجلس در سیاست گذاری و تلاش وزرا برای تضعیف او، کرد.
تالیران هنگام سخنرانی ناپلئون با بیتفاوتی کامل به سربخاری تکیهزدهبود. ناپلئون به تالیران گفت:«این وزرا زمانی مرتکب خیانت شدند که به خود تردید راه دادند.» ناپلئون توقع داشت تالیران با شنیدن کلمه «خیانت» به وحشت بیفتد، اما او در همان حالت آرام و بیحوصله فقط لبخند زد.
نگاه به ظاهر آرام یک زیردست در برابراتهامی که مجازاتش اعدام بود؛ ناپلئون را هیجانیتر کرد. او در ادامه گفت بعضی وزرا نمیخواهند سر به تن او باشد. ناپلئون یک قدم به تالیران نزدیکتر شد اما تالیران بیتفاوت به او نگاه میکرد. ناپلئون بالاخره از کوره دررفت و توی صورت تالیران داد زد:«تو بزدلی! آدمی که به هیچ چیز اعتقاد ندارد. هیچ چیز در نظرت مقدس نیست. حتی پدرت را هم میفروشی. این همه مال و منال به تو دادم اما برای ضربه زدن به من کاری نیست که نکرده باشی.» بقیه وزیران در کمال ناباوری به همدیگر نگاه میکردند. تا آن روز کسی ژنرال شجاع و فاتح بیشتر اروپا را این گونه آشفته و پریشان حال ندیده بودند.
ناپلئون همین طور که راه میرفت ادامه داد: «حقت است که مثل شیشه خرد و خمیر شوی. من از عهده ی این کار برمیآیم اما حتی نمیخواهم زحمت این کار را به خودم بدهم . چرا از دروازه تویلری حلق آویزت نکردم؟ اما هنوز وقت هست.» چهرهی ناپلئون سرخ شده بود. نفسش بند آمده بود و چشمانش از حدقه بیرون زده بود. در اینجا گفت: «هیچ آشغالی نیستی؟ راستی همسرت چی؟ نگفته بودی سان کارلوس با همسرت رابطه دارد؟» تالیران آرام و بدون دستپاچگی گفت: «قربان! فکر نمیکردم این موضوع تأثیری بر عظمت جنابعالی یا من داشته باشد.» ناپلئون قدری دیگر فحاشی کرد و رفت. تالیران آهسته و لنگلنگان عرض اتاق را طی کرد. همینطور که یکی از ملازمان زیر بغلش را گرفته بود، رو به بقیه ی وزرا (که همه میترسیدند دیگر او را نبینند ) کرد و گفت: «حیف که چنین آدم بزرگی چنین رفتار بدی داشته باشد.» ناپلئون با وجود عصبانیت از بازداشت وزیرخارجهاش خودداری کرد. ناپلئون فقط او را برکنار و از دربار تبعید کرد. ناپلئون فکر میکرد همین تحقیر وزیر برای مجازاتش کافی باشد. اما خبر نداشت که داستان تندگوییاش خیلی زود همه جا پیچیده و همه خبردار شدهاند که امپراتور چطور از کوره در رفته و تالیران با حفظ خونسردی و متانت عملا او را تحقیر کرده است. ورقی برگشته بود: برای اولین بار مردم دیدند که امپراتور بزرگ از عصبانت خونسردیاش را از دست داد. همه حس میکردند که او رو به افول است. چنانکه تالیران هم بعدها گفت :«این آغازی بود بر پایان.»
{…در واقع آنگونه که ناپلئون از کوره در رفت و بقیه هم از آن خبردار شدند، تأثیر منفی عمیقی بر وجههی او داشت. این از مشکلات ناشی از واکنش در حین عصبانیت است.
… کافی است اندکی بددهن شوید تا مردم برای رفتنتان روزشماری کنند.
ناپلئون در مقابل توطئهی دو نفر از مهمترین وزرایش حق داشت خمشگین و ناراحت باشد. اما به گونهای که در جمع با عصبانیت به این موضوع واکنش نشان داد، تنها درماندگیاش را به نمایش گذاشت…
یادتان باشد: خشم و اوقات تلخی نه دافعه دارد و نه جاذبه؛ صرفا حس ترید و ناخشنودی به قدرتتان را در پی دارد. وقتی اینگونه خشمگین میشوید نقاط ضعفتان را عیان میکنید و این حاکی از سقوط حتمی شماست.}
منبع
48 قانون قدرت
رابرت گرین
ترجمۀ کیانوش امیری
نشر نیماژ
بریدهای از کتاب «48 قانون قدرت» اثر رابرت گرین
بریدهای از کتاب «48 قانون قدرت» اثر رابرت گرین
بریدهای از کتاب «48 قانون قدرت» اثر رابرت گرین