بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
بررسی زبان، عاطفه و خیالورزیهای زنانه در شعر زهرا طاهری
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
دکتر نسرین شکیبی ممتاز: زهرا طاهری نویسندهای اهل پژوهش در حوزۀ زبان و ادبیات فارسی و پیش از آن شاعری آشنا به اسرار کلمات و دقایق و لطایف شعر فارسی است. «میلاد» و «پگاه نخستین» دو دفتر شعری وی در میان سالهای 1990 تا 1997 است که بهتازگی به همراه شعرهای متأخر شاعر در مجموعهای به نام «دامن به خاک میکشد ماه» به دست مخاطبان شعر امروز رسیده است. این مجموعه که با فصلبندی معکوس از فصل سوم به فصل اول گردآوری شده، شامل شعرهایی است که بیش از هر نکتهای از توانایی زبان زنانه در جهت تولید معانی و مفاهیم شاعرانه و گسترش دایرۀ مدلولهایی که خارج از حیطۀ زبان و جهان در ذهن شاعر میزیند، خبر میدهد.
سرودههای این مجموعه تصویری از ارزشهای مطلق زنانه در جهانی است که با خرد شدن کلان روایتهای مردانۀ متعلق به دورۀ پیشامدرن، زن رو به یک تنهایی عمیق و گاهی خودخواسته دارد. به بیان دیگر تنهایی در غالب شعرها یک «وضعیت» است که زمان و مکان را درمینوردد و به مضمون جاری زندگی شاعر در جهانی که در آن سکنا دارد، تبدیل شده است:
تنهایی من هنوز نمیداند/ که رؤیاهای رزمش را/ در یقۀ دریدۀ پیراهنش پنهان کرد/ که در داغترین شب تابستان/ بیآنکه آفتاب بداند/ به تیرکهای چوبی و خوشههای سربش/ میهمان کردند/ تنهایی من/ وزیدن پاییز را/ بر جان برگ/ از یاد برده است/ و هیچ نمیداند/ چه درختی بود که/ برگهایش یکدست زرد میشد. و بیهیچ دلواپسی میایستاد/ پشت پنجرۀ کوچک اتاقی/ به تماشایِ/ «باد خنکی که از جنب خوارزم» وزان بود. (طاهری، 1399: 130).
شعر در یک چشمانداز کلی تفسیرکنندۀ جهان است زیرا جهان را به کلمه تبدیل میکند و آن چیزی که به کلمات مبدل میشود، الزاماً خودِ جهان نیست بلکه جهان شاعر است. هوراس، شاعر رومی شعر را هدیۀ خدایان میداند و افلاطون آن را حاصل قرار گرفتن شاعر در شرایطی که میوز، الهۀ بنام شعر، کلمات رازآلود را از جهانی دیگر برمیگیرد و به جهان ذهن و قلب شاعر میسپارد. شعر نگاه خاصی است به جهان که با ارتباط محکم و مرموزی که با ساحتهای فراانسانی دارد و نیز با تصویر دگرگون شدهای که از واقعیّتها و فراواقعیّتهای زندگی ارائه میدهد، ارزشمندترین عواطف انسان را برای بشریّتی که به زعم مارتین هایدگر در «فراموشی هستی» فرورفته است، ماندگار میسازد و با به باور رساندن این مفهوم که تو نمیتوانی از واقعیتهای در همکوبندۀ جهان بگریزی اما میتوانی آنها را به مکان و مفهوم بهتری تبدیل کنی، واقعیّتی به واقعیّتهای جهان میافزاید. در غالب شعرهای این مجموعه ماهیت خوشبینانۀ جهان بهعلاوۀ رنجی که در ذات آن تعبیه شده است، دستمایۀ خیالورزی شاعر و خلق جهان شاعرانۀ اوست. سرودهها همدلی خواننده را برمیانگیزد و افق تفسیر متن را بر او معلوم مینماید تا این زندگی که باید آن را تا انتها بزید، در جهت معطوف به شعور شورمند هستی و انسانیّتی زلال و بی شائبه پیش ببرد. این دست از سرودهها به کاویدن زندگی برای یافتن رؤیای زندگی میپردازد و شاعر با نوعی پیشگویی مادرانه محتوای شادی و امید را بر شکل و شمایل اندوه آکنده میسازد:
جهان چه فراخ است/ آه/ و فرصت چه کوتاه/ وقتی ماه نمیتواند یکزمان/ بر دو ساحل این اقیانوس گسترده بنگرد/ اما دل بد مکن/ اندوههای کوچکت/ تو را به مرز دانایی میسپارند/ تا جهان را از درون ببینی/ چه شگفت/ چه شگفت/ دل بد مکن/ طوفان اشکهایت که بگذرد،/ آفتاب میزند/ عادت میکنی.(همان: 38).
شاعر در تمام شعرها با بازبینی جهان در جستوجوی محوری است که به زندگی جهت بدهد. او زنی پیونددهنده است که علیرغم انتظار توأم با رنج، میکوشد تا میان درون و بیرون نسبت و ارتباطی هرچند اندک، برقرار نماید:
تو دگرگونه زمین را خواهی دید/ بدانسان که مِهر،/ خاک را/ و با ترک خوردن پوستۀ گندم/ در نمناکی خاک/به شوق رستن و نور/ گره خواهی خورد/ و اسارت آب را/ تا آخرین کلام روانش/ خواهی خواند/ و بر تو/ وزش بید/ در نور دیگرگاه ماه/ بشارت رهایی خواهد بود. (همان: 151)
شاعر سویۀ تراژیک جهان و زندگی را به خوبی درک نموده زیرا جهان خود را به شکلی کاملاً تراژیک به او نشان داده است. در چنین شرایطی آنگونه که لوسین گلدمن میگوید، وی به یک «جهانبینی تراژیک» میرسد اما نکتۀ مهم اینجاست که از بطن تراژدی او شعری و جهان شاعرانهای حاصل میشود که خود نتیجۀ شکلی خاص از زایش و زایندگی و نبوغ ناب زنانه است. شاعر در زمین و زمانهای که انسان با گسترۀ بیپایانی از هیچها گلاویز است، واقعیّتهای عریان هستی را به خوانندهای مینماید که در کشمکش مداوم با مؤلفههای جهان مدرن نسبت خود را با این واقعیّتها از طریق شعر بازمییابد زیرا کلمات شعرها بر وجود یک جهان ناشناخته و دور از درک دلالت ندارند، آنها خود شاعر و حسّ ناب شاعرانۀ او هستند. شعرهای این مجموعه حول سه محور زبان، عاطفه و تخیل به وجود آمدهاند. مبنای این سه مؤلفه، زبان است و شاعر عواطف و تخیلات زنانه را با زبانی که از تشخص زنانه بهره میگیرد، بیان کرده است.
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
در طول تاریخ ادبیات جهان شعر زنان به نوعی تکگویی درون ذهنی میماند که خود حاصل نوعی خودکاوی فردی در روزگاری است که انسان با حجم انبوهی از «هیچ»ها مواجه است. هویّت به فردیّت رسیدۀ زن از طریق کلمات و تبدیل آنها به شعر رابطۀ او با تجربهای وحی مانند که خود تجربهای مردانه است را رقم میزند. درد زیستن و تلاش عبث انسان برای تغییر جهان به رنجی مبدل میشود که برآمده از ناممکنی تغییر جهانی است که عقلانیّت دکارتی مردمدار ابعاد و سویههای آن را تشکیل میدهد. زنان شاعر بهعنوان بخشی از ابژهای که در سیطرۀ فاعل شناسا ـ مرد و جهان مردانه ـ قرار دارند، دغدغههای طبیعی در حاشیۀ زندگی را به تجربههای شاعرانه تبدیل میکنند و جزءهای ناشناختۀ هستی و زندگی را به یاد میآورند:
دل بد مکن/ عادت میکنی/ به خردادماههای بیبارش/ به نبودن جاچتری در پاگرد خانه/ به خلأ حس امنیّت/ و به شیشۀ کوچکی/ که سهم آزادیمان از این اقیانوس عظیم را/ در آن میریزیم/ عادت میکنی/ روزِ دل کندن از نارنجهای انبوهی/ که تاب نمیآوردند مستوری را/ در حصارِ خانههای شیراز/ من گمان میکردم/ عادت نمیکنم…(همان: 38).
تبدیل شدن تجربیات آدمی به دقایق شاعرانه از امکانات بالقوۀ زبان و استعدادهای پنهان آن در بیان احوال نفسانی است. آنچه چارچوب کلی و مختصات زبانی این مجموعه را تشکیل میدهد، تأثیرپذیری شاعر از زبان کهن شعر و نثر کلاسیک فارسی و نیز زبان شعر معاصر بهویژه شعر فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و احمد شاملوست. زبان شاعرانۀ شاعر با پشتوانۀ این سوبه از زبان پذیرفتار تصویرهایی است که زادۀ خیال و عاطفهاند و در نسبت با زبان غیرشعر، وزن و ویژگیهایی را از آنِ خود کردهاند که آن را شاخصهمند نموده و حوزۀ دلالتهای کلمات بر جهان بیرون را افزایش میدهد. زنانگی شاعر و زبان زنانۀ او در شعر از صفت «رهاییبخش» بهره میبرد که خود به عنوان یک اصل نه در برابر جهان مردانه و ویژگیهای آن قرار میگیرد بلکه منشأ ارزشهایی است که با دغدغهشناسی فلسفی و بررسیدن امکانات زبان برای بیان کردن این دغدغهها نوع خاصی از جهانبینی و جهاننگری را بازمینمایاند که در طول قرنها هدف زنان بسیاری برای بیان و ظهور مکنونات زنانهشان بوده است:
بیگاهان/ بغض گرفتۀ دردی میبارد/ سنگین و بیامان/ من سرپناه سست گریزم را/ بر سر گرفته/ خود را به خواب گریزی بزرگتر/ آلوده میکنم/ و آنگاه میبینم/ عشق آنچنان مرا به حلقه کشانده است/ کز پا برون نهادن یک لحظهاش،/ هنوز/ در وحشت همیشۀ بیتاریخ میمانم. (همان: 144).
در سرودههای این مجموعه زبان ارتباط وسیعی با جنسیت و روح جستوجوگر شاعر برای کشف درونمایۀ رازآلود هستی دارد. درحقیقت زبان در ساحاتی خاص استعدادهای پنهان خود را در قالب ویژگیهایی زنانه و زنمدار آشکار میسازد و برای نمود تصویری نازکترین نگاههای شاعر به جهان پیرامون خود جلوهگری میکند:
دلم تنگ است/ برای گیلاس سرخ درشتی/ در انبوه برگهای بههم پیچیده،/ که خواب مرا/ به وسوسۀ شیرین گزشی میآشفت/ وقتی زندگی/ خوابهای ناتمام بود/ و ظرفهای نشُستۀ کنار پاشویه/ خاشاکی که از برفهای آب شده/ در قدح عظیم سفالی/ شناور بود/ و دستهای کوچکی/ که در انبوه پیچیدگی تاک/ از وسوسۀ گس چیدن/ پر میشد. (همان: 157).
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
در تمام سرودههای این کتاب، زن وجودی منتشر و فراگیر دارد و با عاطفهای سرشار از شعر به مثابۀ عرصهای برای عرضۀ تواناییهای زبانی، عاطفی و خیالین خود استفاده میکند. در این چارچوب کلمات وزن سنگینی برای بیان عواطف شاعرانه و تعادل بخشیدن به دنیای ناموزون شاعر دارند و با آهنگ خاصّ خود در جملات و گزارههای عاطفی وی تجلی مییابند. آن نخ نامرئی زرینی که آنها را برای بیان یک مفهوم در چینشی شاعرورزانه کنار هم قرار میدهد، عاطفۀ سرشاری است که در تمام سرودههای کتاب قابل حس است و دامنۀ کشف جهان برای خواننده با آن فهمیده میشود. شاعر با عاطفه و حسّ عاطفی خود به جهان واقعیّت میبخشد؛ بدینمعنا که دست به بازنمایی واقعیّتی میزند که در جهان پیرامون و بیرون ذهنی او وجودی قاطع دارد اما او با کلماتی عاطفهآمیز و عاطفهانگیز این قاطعیت را برای رسیدن به مفهومی به نام زندگی در هم میریزد و جهان زندگی را روشنایی میبخشد:
در ژرفنای صبوری موروثی/ یکه/ جان میتند به دورِ نطفۀ خورشید/ تا عشق/ لگامگسیخته/ پیله بشکافد/ لگامگسیخته میشکوفد/ زن/ …/ در پهندشتِ یک خاک سترون/ گل بذرهای تشنۀ رویش/ در انفجار تند شعر/ نفحۀ صور/ از ریشه آوند به نور برکشیده/ لگامگسیخته از خاک جان میرهاند/ زن(همان: 27).
یکی از مبانی عاطفهباورانۀ سرودهها که ریشه در زنانگی و ذات زنانۀ شعرها دارد، وجود رنجی مداوم در حاقّ هستی زن است که شاعر با کاووشی عاطفهبرانگیز و تقلایی تکاپومند در برابر آن میایستد و به گنجی پذیرفتنی مبدلش میسازد:
وزشی نیمخفته/ تارهای موی بید را/ از صورت من پس میزند/ و نفسهای مرا/ در سبُکیِ شگفتِ شب/ رها میکند/ ریشههایم در آب/ ساقها تن کشیده بر کنارۀ برکه/ دستها شناور بر بیوزنی شب/ چه سیرابم من. (همان: 31).
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
میل بازگشت به اسطوره بهویژه اساطیر زردشتی و رسیدن به آن تمامیّت از دست رفتۀ انسان دستمایۀ پردازش سرودههایی شده که انسان در آنها با اتصال به نوعی بیکرانگی ازلی ـ ابدی به میل مفرط خود برای تجربۀ زایش و ابدیّت پاسخ میدهد. در این دست از سرودهها زن در برابر جهانی قرار میگیرد که علیرغم تاریکی ذاتی و فرسودگی شاعر در «دهلیزهای تو در توی زمان» در آن، به کاملترین شکلی که ممکن است در آن میزید تا جهان زندگی که خود رشتهای از مقدرات از پیش تعیینشده و نیز اتفاقات بر حسب تصادف است، بر قانون خویش بماند.
در سرودههایی از دفتر دوم مانند «سیمرغ»، «چندین هزاره شیدایی اوشیدرماه» و «هزارۀ سوم» حضور زنی را احساس میکنیم که در جهان امروزینِ مملو از روزمرگی و تکرار در جستوجوی ارزشهای اصیل کهن خود را با اسطوره و مفاهیم اساطیری پیوند میزند. او نه با مفهوم کارکرد اسطورهها در دنیای امروز و نقش پنهان آنها در زندگی و ساختار جوامع بشری، بلکه به امر «بازگشت به اسطوره» میپردازد.
شاعر در شعر سیمرغ ارتباط درونی و زنانۀ خود با این هیأت شکوهمند که در حماسۀ ملی در قالب دایهای مهرورز بر زال ظهور میکند و او را پرورش میدهد و در حماسۀ عرفانی عطار ـ منطقالطیر ـ بهجای خدا مینشیند، نشان میدهد و با توجه به آفتاب، پری در آتش افکندن، ماه و انتظار از هماهنگی پنهان این مفاهیم در جهت بازنمایی یک اسطورۀ کهن و ارتباط روحی خود با آن خبر میدهد:
از بدرقۀ آفتاب برمیگردم/ انبوه پرهای رنگینم/ در دست/ در آستان غروب/ اجاقی میسازم/ و آتشی/ شوقی تلخ به دل/ پری به آتش میافکنم/ و در انتظار/ ماه را که بالا میآید/ دوره میکنم…(همان: 70).
توجه شاعر در شعر «چله»به عدد چهل که خود در راز و رمز اعداد، از مفهومی قدسی ـ آیینی بهره میبرد، از توجه ناخودآگاه وی به اسرار این عدد و شکل دادن یک چلهنشینی معنادار خبر میدهد که بیانکنندۀ ذهنیت آیینگرای شاعر در جهت تصویرسازیهای شاعرانه است:
چهل بهار/ تنهایی سبزها را بر گرهی/ بههم دوختم/ بر چهل شاخۀ کهن/ خوابهایم را دخیل بستم/ و نوازش دستهایم را/ نذر آهوان زخمی کردم/ …/ حلول را چله نشستم/ تا آینههای کامل حضور مرا/ دریافتند/ چهل بهار/ تا تو آمدی/ بر گردۀ باد سوار(همان: 53).
چندین هزاره شیدایی اوشیدرماه یکی از زیباترین و قابلتأملترین شعرهای دفتر پگاه نخستین است که مفهوم اساطیری نطفه گرفتن باکرهای در آبهای مقدس دریاچۀ هامون را با باروری اسطورهمند شاعر که در شعر همچون دوشیزهای بهدینیِ پانزده سالهای است که خویشکاریاش زادن معجزهای به نام اوشیدرماه است، همپیوند میسازد:
بدن به آب سپردم/ در قحطسال عشق/ که آتشی/ قلبم را از نطفههای شفاف انباشت/ و از پشت عاشقان زمین/ یک دانه نور/ در زهدان من پیله بست. (همان: 103).
بار گرفتن، باروری و توانایی زادن در اندیشۀ شاعر توان دریافت و درک عشق در روزگاری است قحطسال عشق است و اهریمنان یال فرشتۀ باران را بریدهاند و بر حسّ گستردۀ ماه که در شاعر گذر میکرد، دست یاختهاند:
هامون/ تپش زمین بود/ که نبض مرا/ از گوشهای به زنگ نشستۀ سلاخان/ مینهفت/ سینههایم به هیأت شاخههای انگور/ بارگرفته از آب و نور(همان: 104).
نطفۀ نور در زهدان پاک شاعر در جهان افسارگسیختهای که ما در آن سکنا داریم و خانه ساختهایم، فرجامی آنگونه که در اسطورههای ایرانی وجود دارد، نمییابد:
بر زمینی ناهنجار/ زانوانم را به دو صخرۀ سرگردان/ چفت میکنند/ کمرگاهم را میشکافند/ و نور را از سینههایم میدوشند/ با تعجیل و خشم/ تندیس کاغذی بیبعدم/ به انتظار ماه/ که خواهد آمد/ و زیر بالش من/ هقهق را سر خواهد داد/ آنگاه که در ظلمت/ اهریمنان به تخمریزی سرخوشند/ کار عشق را ساختهاند. به تمامی(همان).
مفهوم زایش برای زن نه آنگونه که فریدریش نیچه آن را نمایش قدرت تلقی میکند بلکه تحقق موجودیّتی است که در ساحت هنر مورد تأیید قرار میگیرد و برای زنان شاعر در لایهای فراتر از زادن، باززایی هویّتی است که از کلمات نشأت میگیرد. او در شعری به نام «سترونی» عدم زایایی خود را در نسرودن و ننوشتن میداند و عدم زایش کلمات در وجود خویش را فرجام تلخ زنانگی خود قلمداد میکند:
چه حیف که دیگر نمینویسم/ اگر مینوشتم/ پرنده میشدی در شعرم/ لانه میشدم در دیوار چاه/ جلوهکنان به اوج ماه میرفتی/ …/ اگر مینوشتم قصۀ حوا میشدم/ در رگهای کاتب کهن/ نافرمانیام را/ بر پوست آهو پهن میکردم/ از «ویس» پُردلی میآموختم/ از «شیرین» دست رد به سینۀ تو نهادن/ از مادرم،/ سکوت/ چه حیف که دیگر نمینویسم.(همان: 114).
جهان جامد مردانه سیالیّت عواطف زنانه را که دارای شکلی از پویایی است، نمیشناسد و نسبت خود را با آنها قطع کرده است. زایش با خصلت خاصّ زنانگی برساختۀ عواطفی است که زن را در مجموعهای بیوقفه از احساسات خود قرار میدهد. در سرودۀ دیگری از این دفتر باز هم نطفه گرفتن باکرهای در آب و «عطوفت گمشدۀ عشق» بهعنوان تنها نجات دهندۀ انسان درونمایۀ محورین شعر را شکل میدهد:
به چشمه فروشد/ و کوهان بلور آب/ از رستنگاه گیسوان پریشش/ گذشت/ در خشکی وادی نیمروز/ صد قافله زانو زد/ و ناز لیلا را/ به نیم نگاهی از سر مهر/ طلب کرد/ تا زمین شکوۀ نازایی فروبرد/ به چشمه فروشد/ به تمامی قامت/ و نور هزار سالۀ یک نطفۀ کهن/ از روح آب گذشت/ و تندری/ حضور باد و باران و آب و آتش را/ در لحظۀ تپیدن یک قلب دیگر/ گره بست/ به چشمه فروشد/ بار گرفت/ در هزارۀ آخرین/ که لاشۀ زمین/ نام باران را/ از واپسین تلقین حتا/ در یاد نمیجُست/ و ریشههای نازپروردِ تاک/ در بدر ترنم باران بودند/ و نام قدیمی عشق/ در جدار حروف بیرحم سنگی، سربی، میخی/ فرسوده بود(همان: 111).
مقولۀ زمان نیز در این سرودهها در ابعادی اسطورهمند که دلالتگر نوعی بیزمانی است و نسبتی با عقربههای ساعت و زمان خطی تقویم ندارد، ویژگی ماندگاری یافته است. زمان در این مجموعه از کلمات، همانند اسطورهها و آیینها ریشه در اساطیری کهن دارند و به ساحتی دیگر که دنیای خیالین شاعر است، نقب میزنند؛ از زمان کرانمند تاریخی میگذرند و از روزنهای مرموز، نگاه به عالمی دیگر، به فراسوی دنیای محسوسات میافکنند:
چرا از ویرانی نمیترسم/ از شتاب عقربهها هراس ندارم/ چگونه سایه در سایۀ رازآمیز افراها آمیختهام/ و تقدّس این تاولها را دریافتهام/ که مُهر داغگاه راهند؟/ کی دریافتهام/ که مقصد/ همین میانۀ راه است؟/ و هم این لحظۀ خاکی/ که سنگینی ده انگشت گره خورده را/ بر دوش میکشد/ دیگر/ زمان نمیگذرد. (همان: 21).
سرگذشت ویژۀ شاعر در شعر در تصاویری پر ابهام و رازوار مشخصات زمان ازلی را در ذهن خواننده جلوه میبخشد و خصوصیات آن را روشن مینماید:
نگاه بر چه برگردانده بودم از تماشای تو/ که تنم را/ پارهپارههای بغض خورشید/ چهره خراشانید/ و جان من/ در دهلیزهای تو در توی زمان/ فرسود/ تا در سراشیب یک درۀ بیامان/ همیشه معلق بماند/ به چه کار میآیند گیسوان من؟(همان: 45).
شاعر با تمهیدات ویژهای که زبان، عاطفه و قدرت خیالورزیهای شاعرانه در اختیار و انتخاب او قرار میدهد، تعریف خود را از زمان ارائه کرده و فلسفهای خاص که ناظر به زمان است را در شعر خود بازمینمایاند. این زمان همانگونه که از فحوای شعرها پیداست، یک زمان واقعی نیست و بهعنوان یک امر درونی که بر مبنای «من» تعیین میشود، در جهان ذهنی گوینده جریان دارد:
روز از مفهوم زمان تهی میشود/ و ساعتها/ بر دیوار میخشکند (همان: 54).
شاعر در برابر مفهوم زمان که به شتاب فرومیرود و به گذشته تبدیل میشود میایستد و به زمان بدون ساعتی توجه میکند که اصول مترتب بر نظم فصول و ماهها در آن حرکتی بیشکل، خلسهوار و متفاوت نسبت به زمان بیرونی دارد. خواننده با یک زمان مُثلهشده که گذشته و آینده از آن گرفته است، مواجه میگردد که بر سرگردانی میان «دو هیچ»، آنگونه که مارتین هایدگر در کتاب «هستی و زمان» اشاره میکند، تأکید میورزد:
و من/ تمام گاهشمارهای مکتوب را/ دربهدر/ در پی دی ماه گشتهام/ و دلهرۀ گنجشکان را/ از پوست نترکانیدن انار/ دریافتهام (همان: 78).
خوانش توأم با دقتِ شعر نخست از دفتر سوم در جهت تبیین اندیشۀ زمان گریز شاعر و توجه به شکل خاص و تعیینکنندهای از مقولۀ زمان ضروری است:
بیداد میکند این جان/ راز زمان دریافته/ سرپیلۀ چرایی و چونی بشکافته/ بیهیچ واهمهای از من/ راهیِ مرز تلاقی نورهاست…(همان: 13).
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
بررسی مجموعۀ «دامن به خاک میکشد ماه» سرودۀ زهرا طاهری
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…