نگاهی به نمایشنامۀ 1984
آیدا گلنسایی: وینستن اسمیت در فضای بسته و خفقانآور حکومت دیکتاتور یا همان برادر بزرگ به فکر نوشتن خاطرات میافتد. جرمی که جزای آن مرگ است. او خطاهای بیشماری مرتکب میشود مثل دوست داشتن جولیا، ایجاد رابطۀ شخصی و عشقبازی. بزرگترین جرم در جامعۀ او خطای فکر است که البته وینستن به آن اکتفا نمیکند و به خطاهایش جامۀ عمل هم میپوشاند.
در این جامعه زبان نوینی وجود دارد که افراد حتی اگر بخواهند نتوانند افکارشان را به هم منتقل کنند و روزبهروز واژگان بیشتری میمیرند و از بین میروند.
در این نمایشنامه بر اهمیت ضمیمۀ رمان 1984 تأکید شده است. ضمیمهای که قصد از اضافۀ آن به رمان صرفاً تبیین زبان نوین نیست بلکه از اساس به قصد تغییر داستان طراحی شده است.
دیستوپیاها چه میگویند؟
تقریباً تمام آدمهای ساکن زمین بر یک نکته توافق دارند که وجود نظام حکومتی بیعیب و نقص غیرممکن است و هرچه نظامی خواسته خود را مهذبتر و پاکتر نشان دهد سفاکتر از کار درآمده است. اکثر جمعیت کرۀ زمین باورشان را به روشنایی آینده و واقعیت دلپذیر از دست دادهاند. در چنین شرایطی آثار اتوپیایی بیاعتبار و چیزی در حد قصۀ پریان میشوند. زیرا این آثار به رشد و پیشرفت باور دارند، برعکس دیستوپیاها که چنین چیزی را در پیش روی بشر نمیبینند و همانند فروغ فرخزاد معتقدند که ما هیچگاه پیش نرفتهایم بلکه فرو رفتهایم. اتوپیاها وعده و وعید میدهند اما دیستوپیاها پیام هشدار صادر میکنند. هشدارهایی که در طول تاریخ به حقیقت پیوسته و انسانها را به ورطۀ نابودی کشانده است. به گفتۀ مترجم این نمایشنامه: «دیستوپیا که زمانی داستان مقاومت بود، حالا به داستان تسلیم تبدیل شده است. داستان قرن بیستویکم عبوس، تنها و غیرقابل اطمینان داستان اخبار جعلی و جنگهای اطلاعاتی است، داستان درماندگی و ناامیدی. دیستوپیاها نمیتوانند آیندۀ بهتری تصویر کنند و از کسی هم نمیخواهند به خود زحمت این کار را بدهد. دیستوپیاها شکوه و شکایت را میپرورانند و به دلخوری میدان میدهند. دیگران را به دلیری فرانمیخوانند. به نظرشان بزدلی کفایت میکند. چنین تصویری برای هر دو جناح چپ و راست جذاب است، چون در نهایت، از نظر ادبی، سیاسی و اخلاقی، چیزی از مخاطب نمیخواهد جز اینکه در آرامش از همراهی با افرادی لذت ببرد که ترسشان از آینده با شما همراستاست.»
دیستوپیایی که در رمان و نمایشنامۀ 1984 میبینیم جهان را قربانی جنگهای ابدی، نظارت گسترده، انکار، تبلیغات سیاسی و جوسازی نشان میدهد. مواردی که تا حد زیادی جامۀ عمل پوشیدهاند و دلیل استقبال گسترده از این کتاب نیز همین است.
دیستوپیایی از جنس مقاومت
نوزده هشتاد و چهار پایان فاجعهباری دارد. به وینستن گفته میشود: «اگه میخوای تصویری از آینده داشته باشی، چکمهای رو تصور کن که داره صورت یه آدمو لگدمال میکنه، تاابد.»
اگر اثر به همینجا ختم میشد باید این اثر را دیستوپیایی از جنس تسلیم به شمار میآوردیم که کاری جز ترسیم پایان فاجعهبار نداشت. اما این اثر چنین تمام نمیشود بلکه یک ضمیمۀ بسیار مهم در شرح زبان نوین دارد که نشان میدهد آینده اتفاق افتاده، زبان نوین منسوخ شده و این به معنای مرگ برادر بزرگ یا همان دیکتاتوری است که ابلهانه خود را ابدی و مردم را صرفاً یک مشت موجود به گروگان گرفته شدۀ ضعیف میپنداشت!
به همین دلیل است که جورج اورول تحت هیچشرایطی زیر بار حذف ضمیمۀ کتاب نرفت و ضرر مالی سنگین آن را به جان خرید: «اورول در سال 1949 خطاب به کارگزارش در امریکا نوشت: «امکان ندارد [با چنین درخواستی] موافقت کنم. این کار رنگوبوی کتاب را به طور کلی تغییر میدهد و مقدار قابل توجهی از کتاب را که وجودش ضروری است حذف میکند. البته ممکن است کارشناسهایی که آن بخشهای کتاب را خواندهاند و پیشنهاد حذفشان را دادهاند خوششان نیاید، اما این کار داستان را غیرقابل درک میکند.»
اورول مقاومت کرد و نتیجۀ مقاومتش محروم شدن از فروش حداقل چهل هزار پوندی کتاب در امریکا بود. واضح است که از نظر ارول بخش ضمیمه برای درک داستان حیاتی بوده است.»
با خواندن ضمیمه است که متوجه میشویم حکومت هرگز نمیتواند افراد را «ناشخص» کند و طوری از صحنۀ روزگار محوشان کند که نتوانند هیچ پیامی به آیندگان بدهند یا امیدی را بپرورانند. اما برخلاف خواستِ برادر بزرگ پیام وینستن به آیندگان و به ما میرسد: «این یه هشداره. دعوت به مبارزهست. اون از ما میخواد شورش کنیم. ازمون میخواد که نمایشگرهامونو خاموش کنیم و بریزیم توی خیابون. به دنیا بگیم این وضعیت اصلاً خوب نیست. این شرایط فعلی. نقض آزادیمون. فساد. دروغ. ازمون میخواد هر کاری که لازمه بکنیم؛ هرکاری / که لازمه.»
بریدههایی از این نمایشنامه:
« دارم خاطره مینویسم. شرح حال. مدرکی که نشون بده وسط این همه جنون یه نفر بود که محکم چنگ زد به حقیقت. من میتونم ببینم آینده چه شکلیه. آیندهای بدون حزب. مردم آزادن حرف بزنن و فکر کنن. همهچی تغییر میکنه. باید تغییر کنه.»
«من دیوونه نیستم. حقیقت هست، واقعیتها وجود دارن. آزادی یعنی آزاد باشی بگی دو به علاوۀ دو میشه چهار. چون واقعیت همینه. دو به علاوۀ دو میشه چهار. دو به علاوۀ دو میشه چهار.»
«ما برای آزادیمون میجنگیم. آزادی بیان. آزادی زبان. مرگ بر زبان نوین. آزادی مطبوعات. آزادی اجتماعات. آزادی اندیشه… من تنها نیستم. انجمن برادری وجود داره. مقاومت وجود داره. باید یه کاری کنم. هر عواقبی میخواد داشته باشه. باید یه کاری کنم. مرگ بر حزب! مرگ بر برادر بزرگ!
بهم شلیک میکنن برام مهم نیست. از پشت سر بهم شلیک میکنن برام مهم نیست مرگ بر برادر بزرگ اونها همیشه از پشت سر به آدمها شلیک میکنن برام مهم نیست مرگ مرگ بر برادر بزرگ.
مرگ بر برادر بزرگ! مرگ بر برادر بزرگ! مرگ بر برادر بزرگ! مرگ بر برادر بزرگ!»
« وینستن اونها ما رو به جرم اینکه اینجا با همیم میکشن. آخر و عاقبتمون میافته به وزارت عشق. اجتنابناپذیره.
جولیا هیچی اجتنابناپذیر نیست
وینستن فکر میکنی میشه ساقطشون کرد؟ میشه حزبو نابود کرد؟
جولیا ما داریم همین کارو میکنیم.
وینستن از ته دلم میگم.
جولیا من هم همینطور. همین که اینجاییم. همین کارهایی که کردیم.
یه حرکت سیاسی بود.
،
اونها میخوان لذت جنسی رو از بین ببرن. تهدیده براشون. هیچ عشقی نباید وجود داشته باشه، مگر عشق به برادر بزرگ. وفاداری به هیچوجه نباید وجود داشته باشه، مگر به حزب. اینقدر بدبختی میریزن سر آدمها که کسی متوجه نشه چه خبره. اما وقتی درست بهش نگاه کنی، به انجمن برادری، گلدستاین، جنگ، همهش الکیه. خیالیه. سختترین کار موقع مراسم دو دقیقهای نفرت اینه که نخندی.»
« وینستن من دیوونه نیستم.
،
در اقلیت بودن، حتی در اقلیت یک نفره بودن، باعث نمیشه آدم دیوونه باشه.
حقیقت و دروغها وجود دارن. اگه آدم به حقیقت چنگ بزنه، حتی اگه تمام دنیا علیه اون فریاد بزنن، دیوونه نیست.
سلامت عقل ربطی به آمار نداره.»
نمایشنامۀ 1984: آینده همیشه از تمام دیکتاتورها بزرگتر است
سخن پایانی
نمایشنامۀ 1984 ،که چون خلاصۀ مفیدی از رمان آن ما را با جهان اورولی آشنا میکند، هم تسلط و فضای خفقانآور حکومتهایی که زندگی میلیونها آدم را در چنگشان دارند نشان میدهد و هم تلاش بیوقفۀ این حکومتها برای خالی کردن انسان از جوهر انسانی خود را. اما چنان که اورول تأکید میکند جوانهها دوباره میرویند و فریادها و اعتراضها توهم دیکتاتورها را مبنی بر ابدی بودن قدرت درهم میشکنند. آینده همیشه از تمام دیکتاتورها بزرگتر است. یا به گفتۀ نزار قبانی: «خلق همیشه پیروز است.»
این اثر ترسیم دیستوپیایی است که هم به واقعیت وفادار است و هم به امید و به بازگشت انسان به آرمانهایی چون تلاش برای تغییر، عشق و آزادی.
نگاهی به نمایشنامۀ 1984
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…