نگاهی به کتاب «داستان زندگی من» نوشتۀ هلن کلر
کتاب “داستان زندگی من”، اولین بار در سال 1903 منتشر شد. این کتاب، زندگینامهی هلن کلر، است که جزئیات زندگی روزهای اول زندگی او، به ویژه تجربیاتش با “آن سالیوان” را شرح میدهد. این کتاب به مخترع الکساندر گراهام بل، تقدیم شده است،”به الکساندر گراهام بل که به ناشنوایان سخن گفتن را آموخته است و گوش شنونده را قادر به شنیدن سخنرانی از اقیانوس اطلس تا کوههای راکی کرده است، من کتاب “داستان زندگی من” را به وی اختصاص میدهم”.
هلن کلر (1880-1980) هنگامی که 19 ماهه بود ، دچار یک بیماری شدید شد که باعث نابینایی و ناشنوایی او شد. چندی نگذشت که او سخن نیز نگفت. تلاش سرسختانه او برای غلبه بر این معلولیتها، با کمک معلم روحیه بخش او، “آن سالیوان”، یکی از داستانهای عالی از شجاعت و فداکاری بشر است.
در این زندگینامهی کلاسیک ، که برای اولین بار در سال 1903 منتشر شد، خانم کلر 22 سال اول زندگی خود را بازگو میکند. از جمله لحظهای جادویی در کنار پمپ آب، وقتی که آب را با تشخیص ارتباط بین کلمه “آب” و مایع سردی که بر روی دستش جاری شده است، میشناسد و میفهمد که اشیاء دارای اسامی هستند. تجربیات بعدی او نیز به همان اندازه قابل توجه هستند؛ مانند لذتی که از یادگیری و در نهایت صحبت کردن میبرد، دوستیهای او با الیور وندل هولمز، ادوارد اورت هیل و چند نفر دیگر، تحصیلات وی در رادکلیف (که از آن فارغالتحصیل شده بود) و رابطهی نزدیک او با خانم سالیوان، که نبوغ قابل توجهی را برای برقراری ارتباط با دانش آموز مشتاق و باهوش خود نشان داد. بخشهایی از این زندگی نامه توسط ویلیام گیبسون برای نمایشنامهی 1959 در برادوی، یک فیلم سینمایی هالیوود در سال 1962 و فیلم هندی “سیاه” به کارگردانی سانجای لیلا بهناسالی، اقتباس شده است.
نگاهی به کتاب «داستان زندگی من» نوشتۀ هلن کلر
بخشهایی از کتاب
کار من هرروز شوقانگیزتر و جالبتر میشود. هلن بچه بسیار خوبی است. میل او به خواندن به حد طبیعی نیرومند است. اکنون سیصد لغت و تعداد زیادی اصطلاح میداند، و هنوز بیش از سه ماه از تاریخی که اولین لغت را آموخت نمیگذرد. مشاهده تولد و رشد و اولین تقلای مغز موجود زنده، امتیاز نادری است که نصیب هرکس نمیشود، ولی نصیب من شده است، به اضافه این که به من این فرصت را بخشیده که بتوانم این هوش سرشار را برانگیزم و ارشاد کنم.
من در بیست و هفتم ژوئن سال ۱۸۸۰ در تاسکامبیا که شهر کوچکی در قسمت جنوبی آلاباماست متولد شدم. آغاز زندگی من هم مانند کودکان دیگر بود. من هم مثل بیشتر فرزندان اول، با به دنیا آمدنم توجه همه خانواده را به خود جلب کردم. موضوع نامگذاری من مساله بسیار مهمی در خانواده بود. پدرم مایل بود مرا « میلدرد» که نام مادربزرگش بود، بنامد، اما مادرم نام مادرش را که « هلن » بود ترجیح میداد. سرانجام، پدرم که در هیجان بردن من به کلیسا، نام مورد نظر مادرم را گم کرده بود، با دستپاچگی نامی را که مادربزرگم پس از ازدواج داشت به کشیش گفت و از قضا نام او هم « هلن آدامز » بود. به طوری که برایم تعریف کردهاند، از همان ماههای اول زندگی، نشانههای متعددی از شخصیت مشتاق و مصمم خود را نشان دادهام. اصرار میکردهام هرچه را که دیگران انجام میدادند، انجام دهم. وقتی که شش ماهه بودم، میتوانستم سلام کنم، حتی یک بار با به زبان آوردن کلمه « چای » و تکرار آن، اطرافیانم را شگفت زده کرده بودم. از این دوره، حتی بعدها که بینایی و شنواییام را بر اثر بیماری از دست دادم، کلمه « آب » را در خاطر داشتم و میکوشیدم آن را به نوعی بیان کنم. تا پیش از بیمار شدنم، در خانه کوچکی که مجاور خانه بزرگ والدین پدریام بود، زندگی میکردم. دیوارهای خانه به طور کامل با شاخههای عشقه، گل سرخ و یاس رونده پوشیده شده بود و مامن زنبورهای عسل و مرغان مگسخوار بود. آن باغچه کوچک و قدیمی در نظر من کم از بهشت نبود. اما این کودک مشتاق و شاد تنها توانست از زیباییها و ثمرات یک بهار، یک تابستان و یک پاییز استفاده کند. آنگاه در یکی از روزهای سرد و گرفته ماه فوریه، تب شدیدی که به نابینایی و ناشنواییام منجر شد به سراغم آمد. دکتر تصور نمیکرد که زنده بمانم. اما یک روز صبح، تبم به همان سرعتی که آمده بود، پایان گرفت. معلوم است که خانوادهام چقدر خوشحال شدند. اما هیچکس، حتی دکتر هم نمیدانست که دیگر برای همیشه توانایی دیدن و شنیدن را از دست دادهام.
منبع: iranketab
نگاهی به کتاب «داستان زندگی من» نوشتۀ هلن کلر
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…