درنگی در رمان جدید جولیان بارنز «مردی با ردای سرخ»
تیم آدامز، گاردین — در ۱۸۸۱، جان سینگر سارجنت، که آن زمان ۲۵ ساله و ساکن پاریس بود، اولین پرترۀ خود را تقدیم رویال آکادمی کرد. این پرتره که «دکتر پوزی در خانه» نام داشت، اتود کامل و برجستهای از یک مرد جوان ریشدار بود که با ربدوشامبر سرخ و بلندی بر تن، جلوی پردههای مخمل شرابیرنگ ایستاده. به نظر میرسید الگوی رنگ خونین و شهوانی با موضوع مرتبط باشد. ساموئل ژان دو پوزی که از سلبریتیهای عصر طلایی پاریس بود، یک جراح اجتماعی و آغازگر پزشکی زنان بود. آدمی که شهرتی جهانی داشت و به همین میزان به زنبارگی هم بدنام بود.
سارا برنارد، بازیگر مشهوری که زیر تیغ او جراحی شد و نوعی رابطۀ عشقی و دوستی طولانی نیز میانشان بود، او را «دکتر دئو» به معنی دکتر خدا خطاب میکرد؛ زیرا پوزی با موفقیت کیست تخمدان او را خارج کرده بود، کیستی «به بزرگی سر یک آدم». اما پوزی در میان بیماران و معشوقههایش بیشتر به «لِاِمور مدیسا» یا «طبیب عشق» شهرت داشت.
جولیان بارنز پرترۀ سارجنت را در سال ۲۰۱۵ دید، آن دوره این پرتره را از موزۀ هنر متروپلیتن در نیویورک امانت گرفته بودند و در گالری نشنال پرتری نگهداری میکردند. بارنز ابتدا مجذوب آن ردای سرخ و سپس مجذوب زندگی مردی شد که آن را بر تن داشت، مردی که به گفتۀ خود، علیرغم علاقۀ بسیارش به این دوره، پیش از آن هرگز نمیشناخت. آن کنجکاوی ابتدایی در نهایت به مطالعۀ دقیق و از سر علاقۀ پوزی انجامید، مطالعهای که طی آن دکتر پوزی در میان جمع پرشوری از هنرمندان و زنبارهها حیات مییابد، جمعی شامل هنرشناس سرزنده، کنت رابرت دو مونتسکیو (که دوستش مارسل پروست او را «استاد زیبایی» میداند)، ژان لوریان، شایعهپرداز گرگصفت، نویسنده و دوئلبازی که گاه دشمن او بود و مجموعۀ متغیری از دوستان و همراهان، از جمله برنارتی، اسکار وایلد، سارجنت و جیمز مکنیل ویلستر.
در این حلقه، هنرمندان گرد هم میآمدند، لباسهای آراسته بر تن میکردند، به شایعهپراکنی مشغول میشدند، دعوا میکردند، پرتره میکشیدند، اقرارنامه مینوشتند و هر لذت دنیاییِ متصوری را امتحان میکردند. یک رمان حقیقی با اسمهای مستعار با عنوان A Rebours (مخالف طبیعت) دربارۀ مونتسکیو در جلسۀ دادگاه اسکار وایلد نقش مهمی داشت، دادگاهی که در آن، این نمایشنامهنویس بارها در شرح مصور و بدون مضایقۀ بارنز ثابت میشود که پوزی شخصیتی روشنگر در این جمع نادر است. او سیاستمدار و سناتور بود و همچنین جراحی با مهارتی استثنایی که ابتدا تخصصش زخمهای ناشی از شلیک گلوله بود. او در مقام مدیر بخش جراحی بیمارستان عمومی شهر ابداعاتی را در زمینه استریلسازی و هوشبری با خود به پاریس آورد و از دوستان هنرمند دعوت کرد تا دیوارهای بخشهای مختلف بیمارستان را با نقاشیهای دیواری زینت دهند.
پوزی که اصل و نسبِ ایتالیایی داشت، زبانشناسی دقیق بود و شیفتۀ انگلستان و ملحد
و بارها حاضر نشد آنچه را شاکی «کتابی لواطانگیز» میدانست، محکوم کند و تنها به این بسنده میکرد که قلم ضعیفی دارد.
او پزشکی زنان را متحول کرد، اولین دستورالعملها را برای راحتی زنان در معاینه تعیین کرد و رسالۀ دو جلدی تعیینکنندهای را نوشت که به نوبۀ خود پایهگذار این تخصص شد. او در طول زندگی خود زمان کافی را پیدا کرد تا داروین را ترجمه کند، در انواع رشتههای هنری خبره شود، به جاهای مختلفی از بوینس آیرس تا بیروت، سفر کند و در جنگ جهانی اول سرهنگ دوم شود. ظاهراً پوزی در سراسر زندگیاش مردی با جذابیت بیپایان بود، به قول آلیس، پرنسس موناکو، او «به شکل حال به هم زنی خوشتیپ» بود. چند سال قبل از پرترۀ سارجنت، پوزی با ترزا لو سازالیس ازدواج کرده بود، «دوشیزهای شهرستانی و ۲۳ ساله»، وارث خانوادهای که ناگهان از راهآهن ثروت هنگفتی به جیب زده بودند. سه بچه داشتند. بزرگترین آنها، کاترین، رماننویس و خاطرهنویسی مهارنشدنی، دیدگاههای ارزشمندی را دربارۀ ازدواج ناکام والدینش و نظری متفاوت و خصوصی دربارۀ تواناییهای حیرتانگیز و خیانتهای وقیحانۀ پدرش در اختیار بارنز قرار داد.
تمام این علایق و دستاوردها در تقابل بودند با زمینۀ ناپایدار سیاسی. در پایان قرن نوزدهم، فرانسه به واسطۀ گسترش «سیاست بومی برتری خون و خاک» به دستههای متخاصم تقسیم شده بود، سیاستی که تبلیغات رسانهای علیه تأثیرگذاری بیگانگان به آن دامن میزد. این «نخبگی کلانشهریِ» نفرتانگیز، ژیگولترین ظهور خود را در حلقۀ پوزی داشت. مشکلْ پرونده دریفوس بود که یک جنگ فرهنگی بیرحمانه را به راه انداخته بود، جنگی میان ناسیونالیستهای کاتولیک محافظهکار و لیبرالهای اروپاییِ شهرنشین که آزاداندیشتر بودند و رهاتر زندگی میکردند. جنگ عقاید با اخبار جعلی، تقابلِ آرای مختلف و خشونت و آشوبِ گاه و بیگاه عجین شده است. پوزی که اصل و نسبِ ایتالیایی داشت، زبانشناسی دقیق بود و شیفتۀ انگلستان و ملحد. برای او ماجرای دریفوس طبیعی بود و در محاکمهها در کنار سارا برنارد مینشست.
بهجز گناه فرانسوی خیانت، در زندگی پوزی هیچ بدنامی عمومیای وجود نداشت و هیچ اتهام ثبتشدهای در خصوص سوءاستفادۀ حرفهای از او در دست نیست.
بارنز این کتاب را در دورهای نوشته است که خود آن را دوران «جدایی مازوخیستی و اشتباه بریتانیا از اتحادیۀ اروپا» توصیف کرده و در کتاب، درک بسیار خوبی از نظایرِ تاریخیِ سیاست چندپارۀ کنونی ما به دست میدهد. بارنز مینویسد معروفترین شعار دکتر عشق این بود: «میهنپرستی یکی از اشکال جهل است». بارنز در سرتاسر این اثر کارآگاهی-زندگینامهای به نادانستههایش به اندازۀ دانستهها توجه دارد. کتاب محدودیتهای حقیقتجویی و همدلی را برجسته میکند. لحن او گاهی با لحن رمانِ دیگرش، طوطی فلوبر، در میآمیزد که پیشنمای وضعیت فعلی نویسنده است و از دشواریهای دسترسی به گذشته میگوید و کورمال کورمال به جایی میرود که شاید حقیقت در آن نهفته باشد.
در این فضا، بارنز هر از گاه خواننده را مورد خطاب قرار میدهد و میپرسد چطور باید دربارۀ زندگی پرمشغله و نومیدانۀ پوزی قضاوت کرد. به مقالهای در یک مجلۀ هنری برمیخورد که به راحتی دکتر را به «اعتیاد جنسی» محکوم میکند و مدعی میشود که «او مدام میکوشید از بیماران زن خود سوءاستفاده کند». اگرچه درست است که بسیاری از دوستداران پوزی بیمار بودند، بارنز برای این «خشونت قرن بیستویکمیِ زبان و حافظه» شواهد کافی پیدا نمیکند؛ بهجز گناه فرانسوی خیانت، در زندگی پوزی هیچ بدنامی عمومیای وجود نداشت و هیچ اتهام ثبتشدهای در خصوص سوءاستفادۀ حرفهای از او در دست نیست. بارنز میپرسد آیا باید او را با استانداردهای امروزمان دربارۀ تجاوز محکوم کنیم؟ کتاب او ما را قانع میکند که نباید چنین کنیم.تنها زنی که در دوران حیات پوزی شواهدی علیه او ارائه کرد، دخترش، کاترین، بود که خود به طور خستگیناپذیری درگیر رابطههای متعدد عشق و خیانت بود. همانطور که داستان جلو میرود، از طریق گزیدههایی از روزنوشتههای او با بازبینیهای کاترین دربارۀ مردی مواجه میشویم که در کودکی بی برو برگرد او را میستود. امکان ندارد کاترین بتواند تحقیرهای متعددی که پدرش در حق مادر او روا میداشت را ببخشد، اما در کنار اینجور مسائل، نویسنده -و خوانندگان رمان او- مجذوب پوزی باقی میماند، مردی «تحسینبرانگیز و جذاب» که پایان عمرش نیز همچون زندگیاش شگرف بود و در اتاق مشاورهاش به دستِ مردی بیمار با شلیک گلوله به قتل رسید، کارمندی که پوزی سهواً او را از نظر جنسی ناتوان کرده بود.
اطلاعات کتابشناختی:
Barnes, Julian. The Man In The Red Coat. Jonathan Cape, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را تیم آدامز نوشته است و در تاریخ ۲۷ اکتبر ۲۰۱۹ با عنوان «The Man in the Red Coat by Julian Barnes review – out of the surgery, into the boudoir» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۰ آذر ۱۳۹۸ با عنوان «جولیان بارنز در رمان جدیدش زندگی شگفتانگیز یک جراح را بازآفریده است» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• تیم آدامز (Tim Adams) روزنامهنگار گاردین است. ترجمان پیش از این «علم آنجاست که انقلابها رخ میدهد»، «بیا گم بشویم» و چند مطلب دیگر را از او منتشر کرده است.
منبع: tarjomaan
درنگی در رمان جدید جولیان بارنز «مردی با ردای سرخ»
درنگی در رمان جدید جولیان بارنز «مردی با ردای سرخ»
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…