در ستایش بیعقلی، شهوت، خودخواهی و غریزه
مسیحیت تنها برای نیمی از روان آلمانی کار میکند، [یعنی] «نیمۀ روشن» که به ایمان معنوی، آموزش و ارزشهای اخلاقی پاسخگو است. مسیحیت نیمۀ روشنتر را گرفته، اهلی کرده و آن را «با تمدن متناسب کرده است». ولی مسیحیت همچون نیرویی تمدنساز به کل روان بپرداخته است. درگیر نیروهای تاریکتر درون ما نشده، بلکه آن «روی تاریک را واپس رانده» تا بر نور و نیکی تأکید کند. به اصطلاح یونانیها، ما باید میان خدایان آپولو و دیونیزوس تمایز قائل شویم. مسیحیت، روی آپولونی ما _گنجایشمان برای نظم و منطق_ را پذیرفته و به تصرف خویش درآورده و ما را به این سو هدایت کرده است، ولی روی دیونیزوسیمان_گنجایشمان برای آشوب و تکاپوی شوریده و خلسهآمیز_ را نادیده گرفته است. مسیحیت امیدوار بود نیروهای دیونیزوسی دنبالهروی نیروهای آپولونی شوند، اشتیاق از عقل پیروی کند، و غریزه و شهوت به فرجامی والاتر هدایت شوند.
یونگ سپاسگزار خدمات مسیحیت است، ولی آنها را به میزان زیادی بیاثر و بیثمر میبیند. از نگاه او، مسیحیت نوعی تفکر آرزومندانه است. «ای کاش»، آدمهای خوبی میشوند، «ای کاش» گونۀ دیگر را پیش آوریم، «ای کاش» میتوانستیم جوری زندگی کنیم که انگار اشتیاق به نظم، فرهنگ و هماهنگی داریم و نه اشتیاقهای دیونیزوسی به آشوب، غریزه، بیعقلی، شهوت، خودخواهی و مانند اینها. یونگ میگفت تمدن ما تنها تا همینجا در روان پیش میرود و ما زیر این لایۀ «جلای مطبوع» همان بدویهایی هستیم که بودهایم: «نیمۀ فرودین و تاریکتر همچنان در انتظار رستگاری و دومین افسون اهلیسازی است.»
«جانور» یا دجال موجود در شعر مشهور ییتس از همین حالا در راه سفر تازهاش به سوی خودآگاهی است و میخواهد مقدس شناخته شود: «خمیده به سوی بیتلحم میرود تا زاده شود». این بنمایۀ ثابت در هنر مدرن و فلسفه وجود دارد که زمانۀ ما نیازمند نوزایی بنیادین روی تاریک بهعنوان اصلی کیهانی است و نه صرفاً بهعنوان نوعی دردسر و گرفتاری که باید زدوده شود. باید تاریکی را با احترام بیشتری بنگریم و یاد بگیریم نه تنها ظرفیتش را برای ویرانی، که ظرفیتش را برای سرزندگی، رشد و دگردیسی ارج نهیم.
اگر هیچ کاری در این زمینه نکنیم، فوران خردستیزی و بیعقلیاش _همانگونه که در جنگ، تروریسم و خشونت میبینیم_ ما را نابود خواهد کرد. پس مهمترین کار برای آینده این است که از تاریکیمان باخبر شویم، سطح نظرات اخلاقیمان را پایینتر بیاوریم، پیچیدگیهایمان را بپذیریم، اخلاقیات متعارف را نقد کنیم و در جستوجوی تعادلی باشیم که روی تاریکمان را نیز همچون روی روشنمان شامل شود. یونگ باور داشت این پیشرفت روانشناختی در افرادی آغاز میشود که شجاعت لازم برای پذیرش تاریکیهای شخصی خویش را دارند و سپس از آنها به حوزههای اجتماعی بزرگتر خواهد رسید. او نسبت به اینکه چنین تغییری از بالا _ از فرمانهای حکومتی و مسلکهای دینی_ آغاز شود، بدبین بود و باور داشت دگرگونی حقیقی همواره از پایین آغاز میشود.
منبع
چگونه یونگ بخوانیم؟
دیوید تِیسی
ترجمۀ سپیده حبیب
نشر نی
در ستایش بیعقلی، شهوت، خودخواهی و غریزه
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…