هر 3 روز یک کتاب

اهمیت تراژدی و خدمت گوستاو فلوبر به انسان

اهمیت تراژدی و خدمت گوستاو فلوبر به انسان

اگر اثر تراژیک باعث می‌شود خیلی بیشتر از حد معمول به شکست‌های دیگران توجه نشان دهیم، به این دلیل است که چنین اثری کاری می‌کند به کنه ریشه‌های آن شکست پی ببریم. در اینجا انسان هرچه بیشتر بداند، باید بیشتر درک کند و بیشتر ببخشد. اثر تراژیک به شکلی هنرمندانه کاری می‌کند که ما در پلکانی بسیار کوچک و اغلب معصومانه قدم بگذاریم که دوران کامیابی قهرمان زن یا مردی را به سقوطش و رابطۀ ناخوشایند بین نیات او و نتایج را به هم وصل می‌کند. در این مسیر دیگر ممکن نیست همچنان آن بی‌اعتنایی یا آن حس انتقام‌جویانۀ خود را حفظ کنیم، در صورتی که اگر کلیت یک قصه شکست را در روزنامه می‌خواندیم چنین موضعی به خود می‌گرفتیم.

در تابستان 1848، مطلب کوتاهی در بسیاری از روزنامه‌های نرماندی منتشر شد. زنی بیست و هفت ساله به نام دلفین دولامار، که نام خانوادگی‌ پدری‌اش کوتورییر بود و در شهر کوچکی در نزدیکی روئن زندگی می‌کرد، از روزمرگی‌های زندگی زناشویی خسته شده بود، بدهی‌های زیادی به خاطر خریدهای غیرضروری لباس و وسایل خانه بالا آورده بود، رابطۀ نامشروعی را آغاز کرده بود و، تحت فشار مالی و عاطفی، با خوردن آرسنیک به زندگی خود پایان داده بود. مادام دولامار دختری جوان از خودش به جا گذاشت و شوهری مجنون به نام اوژن دولامار که قبل از این‌که به عنوان مسئول بهداشت عمومی شهر مشغول به کار شود در روئن در رشتۀ پزشکی تحصیل کرده بود. مراجعه‌کنندگانش او را دوست داشتند و در جامعه فرد محترمی بود.

یکی از کسانی که این مطلب را در روزنامه خواند رمان‌نویس بلندپرواز بیست و هفت ساله‌ای بود به نام گوستاو فلوبر. داستان مادام دولامار با او ماند، ذهنش را به خود مشغول کرد، در سفری که به مصر و فلسطین داشت همچنان همراهی‌اش کرد تا این‌که در سپتامبر1851 شروع به نوشتن کتاب مادام بوواری کرد، کتابی که شش سال بعد در پاریس منتشر شد.

وقتی مادام دولامار، زن نابکار اهل شهر روئن، تبدیل شد به مادام بوواری، زن نابکار اهل یونویل، یکی از بسیار اتفاقاتی که افتاد این بود که زندگی‌اش دیگر ابعاد یک روایت پندآمیز سیاه‌وسفید را نداشت. مفسران محافظه‌کار کوته‌فکر از داستان روزنامه‌ای دلفین دولامار به عنوان نمونه‌ای از کاهش حرمت ازدواج در میان جوانان استفاده می‌کردند، مثالی از تجاری شدن جامعه و از بین رفتن ارزش‌های مذهبی. اما از دید فلوبر هنر نقطۀ مقابل اخلاق‌گرایی نابخردانه بود. قلمرویی بود که در آن انگیزه‌ها و رفتار بشری می‌توانست چنان عمیق واکاوی شود که هر تلاشی برای قدیس یا گناهکار پنداشتن شخصیت به سخره گرفته شود. خوانندگان رمان فلوبر می‌توانستند شاهد عقاید ساده‌لوحانۀ اِما دربارۀ عشق باشند، ولی همزمان این را هم ببینند که این عقاید از کجا نشئت گرفته: آن‌ها او را تا کودکی‌اش دنبال می‌کردند، در صومعه از بالای شانه‌اش آنچه را می‌خواند می‌خواندند، در بعدازظهرهای طولانی تابستان کنار او و پدرش در آشپزخانۀ خانه‌ای که صدای خوک‌ها و مرغ‌هایش از حیاط می‌آمد، می‌نشستند. آن‌ها شاهد بودند که او و چارلز تن به ازدواجی نامتناسب دادند، می‌دیدند که چطور چارلز به خاطر تنهایی‌اش و جذابیت جسمی زنی جوان اغفال شده بود و چطور اِما با شوقش به فرار از آن زندگی گوشه‌گیرانه و بی‌تجربگی‌اش دربارۀ مردان خارج از رمان‌های رمانتیک درجه سه به سوی این ازدواج سوق داده شده بود. خوانندگان می‌توانستند با گلایه‌های چارلز از اِما و گلایه‌های اِما از چارلز همدردی کنند. فلوبر ظاهراً عامدانه از اشتیاق مفرط خوانندگان به پیدا کردن جواب‌های رضایت‌بخش لذت می‌برد. بلافاصله بعد از اینکه اِما را با وجهه‌ای مثبت نشان می‌داد، با سخن طعنه‌آمیزی زیر پایش را خالی می‌کرد. ولی بعد، وقتی حوصلۀ خوانندگان داشت از دست او سر می‌رفت، وقتی حس کردند که او کسی نیست جز یک لذت‌جوی خودخواه، نظر آن‌ها را دوباره به اِما جلب می‌کرد و چیزی دربارۀ حساسیت او به آن‌ها می‌گفت که اشکشان را درمی‌آورد. زمانی که اِما موقعیتش را در جامعه از دست داده بود، آرسنیک را در دهانش گذاشته بود و در اتاقش در انتظار مرگ دراز کشیده بود، کمتر خواننده‌ای بود که بتواند قضاوتش کند.

ما رمان فلوبر را با ترس و ناراحتی به پایان می‌بریم، ترس و ناراحتی از این‌که چطور مجبور می‌شویم زندگی کنیم قبل از این‌که راه و رسمش را یاد بگیریم، از این‌که چقدر درک ما از خودمان و دیگران محدود است، از این‌که عواقب رفتار ما چقدر بزرگ و فاجعه‌بار است و از این‌که چقدر جامعه می‌تواند در برابر خطاایی که مرتکب می‌شویم بی‌رحم و بی‌گذشت باشد. 

 منبع

اضطراب منزلت

آلن دوباتن

ترجمۀ زهرا باختری

نشر چترنگ

اهمیت تراژدی و خدمت گوستاو فلوبر به انسان

 

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

24 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago