لذتِ کتاب‌بازی

بانویی در وَن نوشتۀ اَلن بِنِت: روایت جذاب یک تراژدی مضحک!

بانویی در ون نوشتۀ اَلن بِنِت: روایت جذاب یک تراژدی مضحک!

آیدا گلنسایی: در پشت جلد کتاب بانویی در ون نوشتۀ اَلن بِنِت خلاصه‌ای از محتوای آن آمده که برای شروع بحث مفید و مختصر است: «داستان از آن‌جا شروع می‌شود که خانم شپرد با وَن قراضه‌اش به خیابان کرسنت، محل زندگی نویسندۀ کتاب، می‌آید. تصادفاً مقابل خانۀ او پارک می‌کند و توی همان خیابان داخل وَن زندگی می‌کند. پس از مدتی، به دلیل درگیری‌هایش با همسایه‌ها و مزاحمت‌های رهگذرها و مأموران شهرداری، نویسنده به او اجازه می‌دهد «موقتاً» ماشین را توی حیاط خانه‌اش پارک کند. اما خانم شپرد ماندگار می‌شود و پانزده سال همان‌جا می‌ماند. وَن، با پرده‌های پاره‌پوره و یک‌عالمه خرت‌وپرت در داخلش و کیسه‌های نایلونیِ پر از آت‌وآشغال در زیر و اطرافش، ظاهر ناخوشایندی به خانه می‌دهد.

خودِ خانم شپرد هم که به هیچ صراطی مستقیم نمی‌شود و دائم یا با صاحب‌خانه بگومگو می‌کند یا مشغول کارهای خنده‌آور و اعصاب‌خردکن است. حالا چرا این زن حاضر شده سال‌ها با این وضع در وَن بدبوی کثیف زندگی کند رازی است که نویسنده در پایان کتاب به آن پی می‌برد.»

 

خوش‌قلبی و قدرنشناسی مضحک

در این داستان دو شخصیت روبه‌روی هم قرار دارند که از شدت صداقت مضحک‌اند. اگر جنون صداقت در رفتار مورسوی رمان بیگانه‌ی آلبرکامو عصبانی‌کننده است در داستان اَلن بِنِت باعث خنده می‌شود. خنده‌ای از سر کلافگی، خنده‌ای برای تحمل، خنده‌ای که انسان را متعادل و آرام می‌سازد. بنت در ابتدای داستان جمله‌ای از کتاب در باب شناخت شخصیت اثر ویلیام هزلیت می‌آورد که ما بفهمیم خوبیِ او در حق پیرزن نه از سر خوش‌قلبی بلکه فقط از روی استیصال و ناچاری است: «خوش‌قلبی، یا آنچه دیگران خوش‌قلبی می‌نامند، خودخواهانه‌ترینِ فضیلت‌هاست و اغلب تنها ناشی از انفعال آدمی است.» آقای بنت اجازه می‌دهد خانم شپرد در حیاط خانه‌اش پارک کند و آنجا را به گند و کثافت بکشاند فقط برای این‌که تحمل سروصدا و ایجاد مزاحمت‌های هرروزه را در جلوی خانه‌اش ندارد: «یک شب دو مرد مست با برنامۀ قبلی همۀ شیشه‌های ون را شکستند. خرده‌شیشه‌ها پریدند به داخل و صورت خانم شپرد را بریدند… دیدن این‌همه سادیسم و تنگ‌نظری آن هم درست جلوی چشمم عملاً داشت افسرده‌ام می‌کرد و چون مجبور بودم برای مقابله با هر حملۀ احمقانه‌ای گوش‌به‌زنگ باشم، کار کردن برایم ناممکن شده بود. پس از مجموعه‌ای از این نوع حوادثِ پی در پی، سرانجام روزی رسید که پیشنهاد کردم دست‌کم شب‌ها را در اتاقکی که کنار خانه‌ام بود بگذراند… به او در حیاط خانه‌ام پناه دادم و خودم را گرفتار مستأجری کردم که پانزده سال تمام ماندگار شد، اما هرگز دچار این توهم نشدم که صرفاً با انگیزۀ نیکوکاری دست به این کار زده‌ام. و البته از این که به چنین وضعی افتاده بودم سخت عصبانی بودم. اما درست مثل او، و شاید بیشتر از او، زندگی آرامی می‌خواستم. در حیاط خانه لااقل جایش امن بود.»

خانم شپرد هم به نوع خود خنده‌دار است. او اهل قدردانی از آقای بنت نیست و فکر می‌کند هر کمکی که به او می‌شود از طرف خداست بنابراین نیازی نمی‌بیند از کسی قدردانی کند.

بانویی در ون نوشتۀ اَلن بِنِت: روایت جذاب یک تراژدی مضحک!

غرور، توهم و فعالیت‌های سیاسی مضحک

خانم شپرد که فضای داخل ونش پر از بوی ادرار و بوهای بد دیگر است و دچار بی‌اختیاری است احساس می‌کند باید نقش مهمی در امور سیاسی کشور ایفا کند. او یک کاتولیک متعصب است و شدیداً دنبال اجرای عدالت. او خود را ناجی و فریادرس محرومان می‌داند: «در غیاب حزبی که کاملاً دلخواهش باشد نهایتاً حزب خودش را تأسیس کرد: حزب فیدلیس. «این حزب طرفدار عدالت خواهد بود (و به همین دلیل هم بی‌نیاز از حزب مخالف است). برقراری عدالت در دنیای امروز با این روال بسیار جاهلانه‌اش احیاناً نیازمند حاکمیت دیکتاتوری صالح است.»

«میس اس. هرگز خود را در پایین هرم اجتماعی تصور نمی‌کرد. آن جایگاه را «فقرای کارد به استخوان رسیده» اشغال کرده بودند _ یعنی آن‌هایی که سقفی بالای سرشان نداشتند. او خود «یک سروگردن بالاتر از آن‌هایی» بود که «به نان شب‌شان محتاج بودند» و یکی از مسئولیت‌های خود را در جامعه پادرمیانی کردن برای آن‌ها و برای کسانی می‌دانست که گمان می‌برد خانم تاچر وضع اسفناک‌شان را نادیده گرفته است.»

و

«مۀ 1983. میس اس. مدارک نامزدی‌اش را دریافت کرده است. از لای درز شیشه می‌پرسد: «خودم را باید با چه اسمی معرفی کنم؟ فکر کردم احیاناً بگذارم دوشیزۀ پا به سن گذاشته. عنوانم را هم باید در فرم بنویسم. خب عنوان من…» _ و یکی از خنده‌های نادرش بر لبانش می‌نشیند_ «…خانم شپرد است. بعضی مردم از روی ادب این‌طور صدایم می‌کنند و من هم منکرش نمی‌شوم. مادر ترزا همیشه می‌گوید که همسر خداوند است. من هم می‌توانم بگویم همسر شبان نیکو هستم، و البته کار پارلمان هم همین است، مراقبت کردن از گله. فکر می‌کنید وقتی انتخاب بشوم، حتماً باید در خیابان داونینگ زندگی کنم یا می‌توانم کارها را از داخل وَن هم اداره کنم؟»

او در توهماتش کاملاً جدی است و همین مسئله موقعیت را مضحک می‌کند:

«خانم شپرد: آقای بنت. ممکن است نگاهی به زیر وَن بیندازید؟

اَلن بِنِت: دنبال چه می‌گردید؟

خانم شپرد: یکی از وسیله‌های انفجاری. دیشب دوباره بمب‌گذاری کرده‌اند و فکر می‌کنم ممکن است من نفر بعدی فهرست‌شان باشم.

الن بنت: چرا شما؟

خانم شپرد: به دلیل حزب فیدلیس. ارتش جمهوری‌خواه ایرلند ممکن است بو برده باشد و احیاناً بخواهد مانع از تلاش‌های من برای برقراری صلح بشود. زیر وَن را نگاه کنید.

الن بنت: این همه کیسۀ پلاستیکی نمی‌گذارد چیزی ببینم.

خانم شپرد: بله و وسیلۀ انفجاری هم پلاستیکی است بنابراین احیاناً خودش را نشان نمی‌دهد. سیمی نمی‌بینید؟ رادیو می‌گوید باید دنبال سیم بگردید. چیزی که شبیه ساعت باشد آن‌جا نیست؟

الن بنت: فقط یک قوطی کهنۀ بیسکوئیت این‌جاست.

خانم شپرد: نه، آن بمب نیست. آن را در فاین‌فِر خریدم. من چون رهبر حزب هستم نیاز به محافظت ویژه دارم، احیاناً به دلیل اقدام‌های سست‌کنندۀ دموکراسی در معرض خطر هستم.

الن بنت: هیچ‌کس نمی‌داند که شما رهبر حزب هستید.

خانم شپرد: خب، حزب بر مبنای ناشناس ماندن تأسیس شد اما ممکن است کسی بند را آب داده باشد. هیچ سازمانی نفوذناپذیر نیست.»بان

ویی در ون نوشتۀ اَلن بِنِت: روایت جذاب یک تراژدی مضحک!

نامه‌ها و عقاید مضحک

یکی از کارهای مضحک خانم شپرد نامه نوشتن به چهره‌های سرشناس است. «در اوت 1978، به مجمع کاردینال‌ها که در آن زمان مشغول انتخاب کردن پاپ جدید بود، نامه نوشت. «عالی‌جنابان، می‌خواهم خاضعانه به محضر شریف‌تان برسانم که پاپ مسن‌تر شاید پسندیده‌تر باشد. قدوقامت نیز احیاناً با میزان دانش ارتباط مستقیم دارد.» با این حال ممکن بود برای پاپ پیشنهادی او، که مسن‌تر (و اگر خدا بخواهد بلند‌قامت‌تر) بود، مراسم کمی مایۀ رنج و زحمت باشد، از این‌رو، خانم شپرد که کارشناس بلامنازع پوشش سر است، پیشنهاد می‌دهد که «در مراسم تاجگذاری از تاجی استفاده شود که چندان سنگین نباشد و احیاناً از پلاستیک سبک یا مثلاً از مقوا درست شده باشد.»

و

«آوریل 1985. میس اس. به خانم تاچر نامه نوشته و درخواست کرده در «نهاد مشورتی وزارت ترابری، مرتبط با رانندگی در حال مستی و چیزهایی از این قبیل» به او سمتی بدهند. علاوه بر این، متن نامه‌ای را که قصد دارد در حمایت از ژنرال گالتیری به سفارت آرژانتین بفرستد نشانم می‌دهد. «ژنرال گالتیری درک نمی‌کند که خانم تاچر بانوی آهنین نیست. من بانوی آهنین هستم.»

خانم شپرد در باب آدم‌های پیر و قد بلند عقایدی دارد که هرچند پذیرفتنی است اما چون در ارتباط با امری چون قد قرار می‌گیرد مضحک می‌شود. او حرف‌های بی‌پایه و سست از نظر استدلالش را کاملا جدی می‌گیرد و از نظر دادن هراسی ندارد: «آدم‌های پیر بدون استثنا عاقل‌تر بودند، که حرفی است منطقی هرچند قابل‌بحث، اما از نظر میس اس. بلندقامت‌ترها هم عاقل‌تر بودند. با این حال، قدوقامت هم دردسرهای خودش را داشت و شاید چون خودش قدبلند بود اعتقاد داشت قدوقامت هر آدم به سنگینی بار مشکلاتش می‌افزاید و او را تحت فشار می‌گذارد.»

بانویی در ون نوشتۀ اَلن بِنِت: روایت جذاب یک تراژدی مضحک!

ایمان مضحک

خانم شپرد آدم مذهبی سفت و سختی است با چسبندگی بسیار زیاد به ماوراالطبیعه و شهود. این موضوع به خودی خود مضحک نیست ولی در رویارویی با عقاید متضاد راوی و لحن صادقانۀ طنزآلودش مضحک می‌شود: «اکتبر 1981. امروز صبح پرده کنار می‌رود و میس اس.، که گمان می‌کنم هنوز لباس خوابش را به تن دارد، از «قدرت تشخیص ارواح» در خودش سخن می‌گوید که او را قادر می‌سازد هنگام بیماری حضور ناپیدای فرشته‌ای را نزدیک خود احساس کند.»

و

«اکتبر 1987. مدتی است که خارج از کشور مشغول ساختن فیلمی هستم. میس اس. می‌پرسد: «وقتی در یوگسلاوی بودید، به مریم مقدس برنخوردید؟» می‌گویم: «نه، گمان نمی‌کنم.» «اوه، او آن‌جا ظهور می‌کند. سال‌هاست که هر روز آن‌جا ظهور می‌کند.» چنان است که گویی جاذبۀ توریستی اصلی را ندیده‌ام.»

بانویی در ون نوشتۀ اَلن بِنِت: روایت جذاب یک تراژدی مضحک!

بِنِت جدی می‌شود!

وقتی خانم شپرد از زندگی بنت می‌رود او جای خالی‌ آن پیرزن مضحک و اعصاب‌خردکن را احساس می‌کند و به دنبال گشودن راز زندگی او می‌رود. اما اتفاقی که می‌افتد پی بردن به راز خودش است: «من هم به زندگی جسورانه‌ای که او داشته فکر می‌کنم و به این‌که چقدر زندگی‌اش با زندگی بزدلانۀ من در تضاد است _ به قول کامو، زندگی ما تا حدودی در تضاد است با روایت‌مان از زندگی. و حالا می‌فهمم محل قرار گرفتن میس شپرد و وَنَش مقابل میز کارم در حیاط، طوری که از گوشۀ چشم آن‌ها را می‌دیدم، خاستگاه بیشتر مطالبی بوده که درباره‌شان می‌نویسم؛ بقیۀ نوشته‌هایم هم ارمغان همین نگاه‌های گوشۀ چشمی است، نه حاصل چیزهایی که مقابل چشم‌هایم بوده‌اند.»

بنت به ما می‌فهماند حتی در بدترین شرایط هم چیزهایی دوست‌داشتنی، ارزشمند، شجاعانه و خنده‌دار وجود دارد و شرایط اسفباری که امروز درآنیم ممکن است فردا حسرت‌مان شود و دلتنگ‌مان کند: «هروقت صدای بسته شدن در وَنی را می‌شنوم به یاد زمانی می‌افتم که او در حیاط بود. صدایی که گذشته را به یاد مارسل، راوی رمان در جست‌وجوی زمان از دست رفته پروست، می‌آورد صدای دروازۀ باغ باصفای عمه‌اش است؛ صدایی که مرا به یاد گذشته می‌اندازد صدای درِ یک وَن کومر درب و داغان است. تفاوت بین این دو ناامیدکننده است. با این‌همه، بیشتر نویسندگان نسبتاً زود درمی‌یابند که قرار نیست پروست بشوند.»

بانویی در ون نوشتۀ اَلن بِنِت: روایت جذاب یک تراژدی مضحک!

کوتاه کلام

بانویی در ون به ما می‌آموزد چگونه می‌توان در وسط مهلکه و در اوج استیصال یا به قول فروغ فرخزاد در نهایت شب و تاریکی خندید! خنده‌ای که به ما کمک می‌کند فاصلۀ خود را با فجایع و فلاکت‌ها حفظ کنیم و به همه‌چیز چون یک موقعیت که ناظر بیرونی آنیم (و نه سرنوشتی تلخ و اسفناک که داخل آنیم) نگاه کنیم.

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

4 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

7 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago