تحلیل داستان و نمایش‌نامه

درنگی در رمان «طوبا و معنای شب» نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

درنگی در رمان «طوبا و معنای شب» نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

مینو نصرت: کتاب طوبا و معنای شب روایت چند دهه از تاریخ ایران در زندگی دختری ست به نام طوبا که  شهرنوش پارسی پور آن را از نگاه او بازخوانی می‌کند. نویسنده با اندیشه‌ای ممتاز وانسان‌گرایانه روایت را از بزرگ‌ترین و کشنده‌ترین قحطی و خشکسالی ایران آغاز می‌کند که همزمان است با جنگ جهانی اول.  

کتاب شامل چهار فصل است و این‌گونه آغاز می‌شود :

 «از پی هفت سال خشکسالی اینک دیوانه سه روز بود مدام می‌بارید و طوبی با جارو به جان حوض افتاده بود تا لجن چسبناک و خشکیده‌ی هفت ساله را از دیواره‌هایش بتراشد و سطل سطل آب را به پاشویه بریزد تا به باغچه برود و باغچه را پر کند، و خاک، خاک تشنه در اسارت رؤیای آب اینک در رحمت آب غرق شود.» ( ص.۹)

آغازیست بهت‌آور که خواننده را به ابتدای آفرینش می‌کشاند. گوئی این چند سطر عصاره تمام کتاب است.  

درنگی در رمان «طوبا و معنای شب» نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

بهشت کودکی طوبی

طوبی از پدری ملقب به ادیب و مادری بی‌سواد و ساده متولد می‌شود. پدر مرید اندیشه‌ی ملاصدرا و از برگزیدگان دربار مشیرالدوله است. ادیب پسر ارشد خانواده است که مطابق سنت بعد از مرگ  پدر وارث او و زنان بافنده‌ی خانه شده و در رتق و فتق امور آن‌ها، تا پنجاه سالگی ازدواج نمی‌کند. همه چیز در خانه‌ی او با صدای تلپ تلپ زنان بافنده  که همانند آهنگی ست برخاسته از زیر زمین سر جای خود قرار دارد. او با احساس رضایت روزگار را با بحث کردن با دوستانش می‌گذراند. بزرگ‌ترین دلمشغولی‌اش گشودن معمای ملاصدراست. ادیب در طلب دانش در سنین بلوغ و اندکی پس از بلوغ براین باور بود که :«  آسمان شوهرزمین است.» (ص. ۱۹) ، « و بی‌آنکه اعتراف کند از او می‌ترسید. از قانون‌مندی‌های پر هرج و مرجش و از قحطی‌هایش می ترسید.»  (ص.۲۲) او در پنجاه سالگی با زنی بی‌سواد که می‌داند تنها بای ک نگاه می‌تواند او را سرجای خود بنشاند ازدواج می‌کند.

زمان، زمان غوغای جنگ است و مکان خانه‌ی پدری طوبی. روزی، ادیب که غرق در کشف معمای ملاصدرا بود  ناخواسته باعث رم کردن اسب مردی انگلیسی می‌شود و تازیانه‌ی انگلیسی صورت او را زخمی می‌کند. کمی بعد از این حادثه و به واسطه‌ی مشیرالدوله، انگلیسی با انگشتری الماس‌نشان به رسم هدیه به همسر ادیب و عذرخواهی از او وارد خانه‌اش می‌شود. « زن حاجی بی‌اختیار برگشت و به طوبی نگاه کرد. می‌خواست بداند گیس‌های دخترش روشن‌تر است یا مال انگلیسی.»( ص. ۱۵)  و حاجی به کشف بزرگی نائل می‌شود که زمین گرد است . 

            ادیب ناگهان از آرامگاه خود ساخته‌اش هبوط کرده و به معرفتی تازه می‌رسد .« حاجی از نفرت لب‌هایش را به هم فشرد. با قاطعیت تصمیم گرفت، بله زمین گرد است، زنان می‌اندیشند و به زودی بی‌حیا خواهند شد. » (  ص. ۲۶) این‌گونه بود که ناگهان چشمان نافذ ادیب متوجه گندمزار طلائی موهای طوبی می‌شود. ذهن سنتی‌اش تصمیم می‌گیرد قبل از انگلیسی‌ها طوبی را که آن‌همه باهوش بود و مدام پرسش‌های شگفت‌انگیز می‌کرد آگاه کند. حضور انگلیسی به ناگاه در ذهن او واقعه‌ی جنگ هرات زمان پدر و حمله‌ی حرامیان وحشی را تداعی کرده بود. یقین داشت حال که یک انگلیسی توانسته به ذهن او نفوذ کند و وارد حریم چهارگوش و امن خانه‌اش شود چه بسا به‌زودی دخترش طوبی را هم که موهایش هم‌رنگ موهای اوست اشغال کند. حال برای تمام اجزای زمین وآسمان و حتی مورچه‌ها نیز نوعی اندیشه قائل بود .

 ادیب یاد حرف مشیرالدوله می‌افتد که برایش توضیح داد « که وضع خیلی خراب است. یا باید فرنگی شد و یا نوکر فرنگی». ( ص. ۱۸)

پدر با توجه به حضور بیگانه در خاک و خانه و وحشت از حوادث قریب‌الوقوع،  کمر به تعلیم دختر می‌بندد و با منطق خاص خود دژ محکم و غیرقابل نفوذی حول روح  کودکانه‌ی طوبی می‌کشد. «از قرآن شروع می‌کردند  و همراه با آن الفبا، در جوارش گلستان می‌خواندند و نخستین جمله‌ی فارسی  که دختر آموخت و برای همیشه در ذهنش ماند این بود: « طوبی درختی در بهشت است » ( ص. ۲۷)  طوبی فهمید زمین گرد است و آموخت « در دنیا مردانی بودند که به آن‌ها الهام می‌شد، اینان در شکم زنانی رشد می‌کردند که پاکیزه‌خو و نجیب بودند، مثل مریم عذرا. حاجی مریم را به عنوان زن نمونه در بین زنان مقدسه برگزیده بود. این او بود که حتی بارداریش در بکارت  محض رخ می‌داد- عین زمین همسر آسمان (و این در ذهنش بود )» (  ص. ۲۸) به نظر می‌رسد که ادیب در این‌جا خود را نمادی از عیسی مسیح می‌داند و در نقطه‌ی “من و پدر یکی هستیم ” قرار دارد. جوزف کمبل در این مورد می‌گوید : « براساس روش معمول تفکر در باره‌ی دین مسیحی، ما نمی‌توانیم خود را با عیسی مسیح یگانه کنیم، بلکه باید از او تقلید نماییم، بیان این عبارت که ” من و پدر یکی هستیم “، آن‌طور که عیسی مسیح گفت، برای ما کفر است. اما در انجیل توما که حدود چهل سال قبل در مصر کشف شد، عیسی مسیح می‌گوید، “کسی که از دهان من بنوشد، همان خواهد شد که من هستم، و من او خواهم بود”. این گفته دقیقا بودیسم است. همه‌ی ما تجلیات آگاهی بودا، یا آگاهی عیسی مسیح هستیم، فقط بر این مطلب وقوف نداریم. واژه‌ی بودا به معنای ” کسی است که آگاه شد”» (۱)

حاجی سوره‌ی مریم را پنج بار برای طوبی خواند و در ازای پنج سکه‌ی طلا از او خواست آن را از بر کند. به نظر می‌رسد او به گونه‌ای روح دختر را در ازای پنج سکه به عنوان مهریه به اسارت خود در می‌آورد. طوبی در هفت روز سوره  را حفظ کرد. طوبی تا چهارده سالگی که بنا به سنت، زمان ازدواج دختران بود تمام ساعات روز را یا پشت دار قالی می‌نشست که قالیچه‌ای برای جهازش ببافد یا دراز می‌کشید و منتظر بود فرشته‌ی خدا بیاید و نطفه‌ی الهی را در دلش بنشاند. هفت سال قحطی و خشکسالی آغازین کتاب همزمان است با مرگ پدر طوبی و سپس خواستگاری پسر عموی زن مرده و پنجاه و دو ساله‌اش حاجی محمود از مادر. حاجی بعد از مرگ پدر مسئول نظارت و تامین مخارج خانه بود . روزی به مادر طوبی می‌گوید : « این مسئله‌ی رفت و آمد دائمی به منزل حاجی ادیب در بین مردم تاثیر خوبی ندارد و خانم اگر مایل باشند می‌توانند به همسری او در آیند تا امر محرمیت پیش آید و اداره‌ی امور آسان‌تر شود.»  (ص. ۳۲).  طوبی برای نجات مادر که خواستگار دیگری دارد ناچار می شود خودش را قربانی کند و خلاف مرسوم جامعه  از حاجی خواستگاری می‌کند و صیغه‌ی او می‌شود، بدین ترتیب چهار سال به جرم زبان درازی و ارتکاب به عملی که جایز نبود و نیز به خاطر داشتن موهای طلائی که زیبائی‌اش را دو چندان می‌کرد به حکم حاجی به سیاره‌ی منجمد زندگی مشترک هبوط می‌کند. تصرف بکارت طوبی توسط حاج محمود انگار اولین و آخرین دلیل ازدواج پیرمرد با او بود که همزمان با غوغای مشروطیت، حضور انگلیسی‌ها و جنگ جهانی رخ می‌دهد و طوبی بنا به منطق کور حاجی علت تمام بلاهای وارده  و معنای قحطی و خشکسالی  قلمداد می‌شود. خانه‌ی چهارگوش حاجی محمود با سه آب انبار و حوضی هشت ضلعی و باغچه‌هائی مستطیل شکل دومین محرابی ست که قرار است روح  شکننده‌ی دخترکی چهارده ساله را در انزوا بجود.

درنگی در رمان «طوبا و معنای شب» نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

تثلیث  

            اساس رمان بر مبنای تثلیث است و خواننده مدام با سایه‌ی حضور یا تجسم فیزیکی نفر سوم مواجه هست. در میان هر رابطه به نظر می‌رسد چشم‌ها و گوش‌هائی حاضرند. بخصوص در زمان‌هائی که طوبی با عضو مذکری از خانواده تنها می‌شود حتما باید چشمی این دو را بپاید. جایگاه طوبی در طول رمان به حوای  بعد از خوردن میوه‌ی ممنوعه  شباهت دارد که  با یوغی بر گردن از چندسو مدام  کشیده می‌شود تا مبادا به خوردن دوباره‌ی آن تهییج شود، « حاجی از سه کس نفرت داشت از انگلیس‌ها، از روس‌ها و از طوبی. »(ص.۳۳). طوبی همچون مسیح که با مصلوب شدن خود گناه قومش را خرید، بر اثر القای حاجی خود را مسئول تمام تباهی‌های خانه و جامعه می‌داند و برای سبک‌تر کردن بار گناهش خود را در معرض تحقیرهای روزافزون حاجی قرار می‌دهد. درواقع خود را مستوجب عقوبت دانسته و با هرعذاب و تحقیری  وجهی از هویتش را در محراب جانش قربانی می‌کند.

زمان رمان، زمان حکومت شاهان قاجاراست، شاهانی که  خود زنباره‌هائی  نیازمند حامی‌اند.  انگلیس،  روس و آلمان قدرت‌های برتر جهان هستند که  کبریت جنگ را زده‌اند و کشور را انبار مهمات و غلات خود کرده‌اند و این همزمان است با بروز تغییرات جوی و خشکسالی و قحطی بزرگ. پادشاهان فاسد و شهوتران قاجار که از یک طرف خود جیره‌خوار انگلیسی‌هایند، تازیانه‌ی اربابی بر سر رعیت  گرفته‌اند و از طرف دیگر تازیانه‌خور اربابان بیگانه‌اند. آن‌ها همچنان که مردم را در جهل و نادانی و زیر تیغ خود نگاه داشته‌اند، خود به شوره‌زاری در حسرت باران می‌مانند که تسلیم غرایز شهوانی قدرت شده و در این معامله  ملک و ملت را رایگان به بیگانه‌ها وانهاده  و گنج هایش را باج می‌دهند. طوبی در چنین وضعی محکوم است به چهار سال زندان در خانه‌ی زمهریر حاجی محمود. غرایز طبیعی طوبی توسط پدر سرکوب و با همسر به زهدانی نازا و ملعون  تبدیل می‌شود. دختر این فقدان را  نخست با اوهام فرشته‌ی خدا، سپس با تصویر خیالی روحانی انقلابی ” آقای خیابانی ” پر می‌کند. این شخصیت  که همچون صاعقه  در آن برهه  از زمان محصول اصابت قحطی با جهل است، طیف انقلابیان زمان خود را سامان می‌دهد. بنا به روایت تاریخ :

«آنچه ما می‌توانیم گفت اینست که خیابانی همچون بسیار دیگران آرزومند نیکی ایران می‌بود و یگانه راه آن را بدست آوردن سررشته‌داری (حکومت) می‌شناخت که ادارات را بهم زند و از نو سازد و قانون‌ها را دیگر گرداند . چنان‌که در همان هنگام میرزا کوچک خان در جنگل به همین آرزو می‌کوشید. آنان نیکی ایران را جز از این راه نمی‌دانستند. از آن‌سوی، خیابانی این کار را تنها با دست خود می‌خواست و کسی را با خود به بازی نمی‌پذیرفت. نیر خواهیم  دید که یک راه روشنی در اندیشه نمی‌داشت و چنین می‌دانست که چون نیرومند گردد و رشته را بدست آورد هر نیکی را که بخواهد در توده پدید خواهد آورد. » (۲)

طوبی که تصادفا روزی برای کاری از خانه بیرون می‌رود با دیدن  چهره‌ی مرگ در قعر چشمان پسرک گرسنه‌ای که آونگی تکان می‌خورد و می‌گفت « گشنه، گشنه »، ناگهان دژ غیر قابل نفوذ کودکی‌اش پر می‌شود از حس مردن  و احساس می‌کند دختر بچه‌ی جانش همراه با کودک  گرسنه‌ی مرده  در گوری مشترک است  و ناگهان می‌فهمد « بزرگ شده است. » روح مالیخولیائی‌ا‌ش را می‌سپارد به اوهام شبانه و برای ادامه‌ی تقدیر از پیش تعیین شده‌اش  شروع به خلق  تصاویری آسمانی می‌کند. او فصل به فصل بدل به ادیبه‌ای می‌شود که تن به عرفان ملاصدرا داده و با حرکت آونگی ذهنش میان قضا و قدر، گناه و توبه و سرزنش و خشم این سو و آن سو می‌شود. سپس به این یقین می‌رسد که به دلیل خواستگاری از حاجی محمود مرتکب گناه بزرگی شده است،  گناهی که مکافاتش مرگ پسرک گرسنه  بود و نیز خشکسالی و نابارور ماندن زهدان خودش. ذهن او که به سبب نادانستگی‌هایش سخت ساده بود  به سرعت یاد می‌گیرد باور کند که مردان سایه‌ی خدایند و هر حکمی از دهان آن‌ها  صادر می‌شود باید بدون چون و چرا اطاعت گردد. اما ذهن کودک طاغی طوبی او را بدون اجازه‌ی همسر برای دفن پسرک به گورستان می‌کشاند و همان‌جاست که آن پرهیب  نورانی ” آقای خیابانی ” را می‌بیند و هم‌زمان با این آشنائی، واژه‌ی ” حرامیان ” را برای اولین‌بار در عمرش می‌شنود. خیابانی طوبی را از دست دو مرد مست نجات می‌دهد و بدین‌ترتیب تصویر زمینی معشوق در اعماق جان آشفته‌ی دختر نطفه می‌بندد.

شهرنوش پارسی‌پورهمزمان با هیجده سالگی طوبی “خیابانی” را وارد رمان می‌کند، سنی که فرد به عنوان جزئی از جامعه مسئول اعمال خویش است و بالغ محسوب می‌شود. روحانی به واسطه‌ی حائل شدن میان زن گناهکار و خدای زمینی‌اش حاجی محمود، شهامت کوتاه مدتی را در جان طوبی بر می‌انگیزد که باعث فرو ریختن دیوارهای ترس او از شوهر می‌شود.  طوبی که مر گ پسرک را با چشمان خود دیده و جانش از نفس زمهریری مرگ لبالب است، ناگهان کینه چهارسال حقارت را یکجا همچون دشنه‌ای بر قلب حاجی می‌نشاند و جای خالی تحقیرهایش را احساس غرور و برتری کاذبی پر می‌سازد. حاجی او را سه طلاقه می‌کند. طوبی که تصمیم گرفته بود با نخوردن و گرسنه ماندن بمیرد ناگهان سبک‌بال و با اشتیاق، دوران عُده‌ی بعد از طلاق را با دل دادن به اوهام معشوق خیالی سپری می‌کند و در کوتاه زمانی صاحب خانه واندیشه‌ی موروثی حاجی محمود می‌شود. به رسم خانه‌ی پدر دارقالی بر پا می‌کند و این بار اوست که  بر متن قالی  بذرهای پنهان جانش را می‌پاشد و گیسوان طلائی‌اش را به ریشه‌ی گل‌هایش گره می‌زند.

طوبی در مقایسه با زنان هم‌عصر خود متفاوت خلق شده است، گوئی مرغ آبی ست در میان مرغان خانگی. خدمتکار حاجی، زهرا با صدائی مغرورانه او را اینگونه توصیف می‌کند که : «خانمش کم کسی نیست. او دخترادیب است که از مشایخ دربار بوده و خراج هفت اقلیم را به او داده بودند که نپذیرفته بوده است  چون در کار علم و جستجوی کمالات بوده است، و دختربه عینه سیبی که از میان دو نیم شده باشد به پدر بزرگوارش شبیه است. مسئله می‌گوید و پاسخ شرعیات می‌دهد و همه عالم از فضل و کمالات او انگشت حیرت به دندان مانده‌اند. »(ص. ۷۰) اینک طوبی شبیه شاهان مملکت، در خانه‌اش شاهی می‌کند، از یک طرف ارباب زنان جاهل‌تر از خویش است و از سوی دیگر رعیت زنان اشراف جامعه. این گونه است که هفت شبانه روز باران آغاز می‌شود. حال بعد از هفت سال خشکسالی طوبی افتاده بود به جان حوض و می‌خواست لجن محصول هفت سال را که به دیواره‌هایش چسبیده بود بتراشد، گویا طوبی در حال پاکسازی و کورتاژ رحم خود بود. رحمی که چهار سال نابارور مانده است و گناهش به گردن زیبائی، جوانی و موهای همچون گندمزارش است.  موهائی که به  چهل گیس بافته می‌شود تا برای گشودن راز خاندان شاهان، روح گمشده‌ی خود را احضار کند.

درنگی در رمان «طوبا و معنای شب» نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

طوبی، میرزا کاظم، شاهزاده میرزا

فصل دوم رمان با مثلث طوبی، میرزا کاظم و شاهزاده فریدون میرزا شکل می‌گیرد. بنا به آداب آن روزها زن کالائی بود که مرغوبیتش در حمام محک زده می‌شد. طوبی نیز همانند یک رعیت در حمام محک زده می‌شود و بی‌هیچ چون و چرائی، حتی وقتی تصمیم گرفته بود باقی عمرش را به جستجوی خدا سپری کند به فاصله‌ای کوتاه عروس شاهزاده فریدون میرزا می‌شود. میرزا کاظم، پسر عمه‌ی طوبی که بانی بر پا ساختن دار قالی  شده بود و از همان ابتدا طوبی را ملک شخصی و همسر خود می‌پنداشت با به هم خوردن  توازن قدرت به نفع شاهزاده، حقارت نادیده گرفته شدنش را توسط دختر دائی با  کینه از شاهزاده  پر می‌کند  و تصمیم می‌گیرد وارد گروه “خیابانی” شود.

اکنون زندگی طوبی  برشی از سرزمین و حیطه‌ی شاهان است. او هفت شبانه روز شادمانی در ازای تحمل جهنم  حاجی محمود از شاهان هدیه می گیرد، هدیه‌ای شبیه انگشتر الماس‌نشان مرد انگلیسی در زمان پدر. دوستان همیشگی شاهزاده نیز سه نفرهستند موسوم به قلندران که اتحادی ست در سیرت علیه زنان و در صورت خواهان آن‌ها. رأس مثلث شاهزاده است و اضلاعش یکی به طیف میانه‌روهای چپ مایل است و دیگری طیف راست و درویش مسلک. هر ضلع ضمن وابستگی به ضلع دیگر در کل مطیع ارباب است و نوکر بیگانه. طوبی که از طیف شاهان نیست بعد از شش ماه به خانه‌ی مستقل شاهزاده کوچ می‌کند  و بعد از فرار شاهزاده با محمد علیشاه  به روسیه، به نقطه‌ی اول و ابتدای قطحی بر می‌گردد و دوباره ساکن خانه ی موروثی خود می‌شود. این‌بارهمراه با چهار بچه‌ی قد و نیم قد، نوکر و کنیزی بنام الماس و یاقوت که هدیه‌ی شاهانند و خانه‌ای که از ظواهر تجدد یک تلمبه برای کشیدن آب از آب انبار به آن اضافه شده و مستاجرینی برای گذران زندگی.

            طوبی جای خالی مردش را می‌گیرد و همزمان به خاطر ارادت به پیران و درویشان نقش سه گانه‌ای را ایفا می‌کند. او بار دیگر برگشته به نقطه‌ی حرکت آونگی‌اش و اگر چه جای پرهیب نورانی را تصاویری از اروس و پروس و ویلهم و انگلیس و هیتلر پر ساخته ولی او همچنان میان خشم و گناه در نوسان است. از مرتضی دوست درویش مسلک  شاهزاده نواختن تار را آموخته است، مولوی می‌خواند و سماع می‌کند. حال با تجربه‌ی  تازه  از دو سو کشیده می‌شود:  از یک سو با نیروی عظیم غرایزش مواجه است که توسط شوهر بیدار شده و از دیگر سو بدنبال تسکین احساس گناه  ناشی از ارضای شهواتش به سوی پیران و درویشان کشیده می‌شود. برآیند این دو نیرو تولد زنی مقدس‌مآب است که برای روح بیمار و آشفته‌ی خود و اطرافیان سفره‌ی پیشگوئی و وعظ می‌گشاید.

موازی مصائب طوبی نویسنده دو شخصیت باستانی را  که حامل روح اسطوره‌هایند  وارد داستان می‌کند. شاهزاده گیل وهمسرش لیلا که هر کدام در مقطعی شاهین میزان دو کفه‌ی ناموزون ترازوی ذهن طوبی می‌شوند. شاهزاده گیل نماد اقتدار روح جمعی، هویت باستانی و اسطوره‌ای حاکم بر جامعه است. او به “گیلگمش”  قهرمان  سومریان می‌ماند در شهر باستانی و مادر تبار ” اروک “. قهرمانی  که دوسوم حضورش خدائی و یک سوم آن انسان است و چون با نیم غریزی و مونث خود  “انکیدو” می‌آمیزد صاحب قدرتی مضاعف می‌شود و بدنبال آن  به جنگ خدایان رفته، الهه ی جنگل سدر را نابود می‌کند و مقابل الهه ایشتار می‌ایستد. گیلگمش در آینه‌ی چشمان الهه پی به حضور نیروهای اهریمنی خود برده، علیه خود قیام می‌کند و گاو آسمانی را می‌کشد و نیمه مونث خود را از دست  می‌دهد. او بعد از مرگ “انکیدو” با هفت کفش آهنی تا دنیای مردگان و کوه قاف سفر می‌کند و در پایان مرگ را به عنوان تقدیرش می‌پذیرد.

در واقع به نظر می‌رسد که شاهزاده گیل نماد شاهان رأس هرم است و مظهر مرد سالاری. قدرتی که  نیمه‌ی حضور انسانی‌اش را کشته است و به  آدمی می‌ماند که در کنار همسرش حوا مدام حسرت روح اثیری زنش را دارد. او به زخم التیام‌ناپذیری شباهت دارد که محصول دشنه‌ی جهالت و نادانی خودش است. پس ناچاراست برای ارضای روح خود زنان را در حرمسراها و اندرونی‌ها و پشت روبنده و پستو نگاه دارد تا صاحب سایه‌ی پرهیب غول‌آسائی شود که در جای خالی عشقش نشسته است و انتقام روح عاصی او را از دیگران می‌گیرد. او شاه شاهان دربار است که با زنان حرمسرای دوست و زنان بور بیگانه می‌آمیزد و همزمان که آن‌ها را برده و بره می‌خواهد در عین‌حال از خالی حضور حقیقی‌شان در جان خود رنج می‌برد و بالطبع قادر نیست نقش شاهان حمایتگر را بازی کند. نخ حضور بیمارگونه‌ی او توسط قدرت‌های بیرون از خود هدایت می‌شود. او نماینده‌ی مردانی است که اقتدارش را جز با سرکوب زنان جامعه  قادر نیست حفظ کند و این « ابتدای ویرانی است.»

روح اسطوره‌ای این زوج، شاهزاده گیل و لیلا، خود را به روح عصیانی طوبی تحمیل می‌کند. این سه در پیوستن به هم است که به وحدت می‌رسند. روایت آن‌ها موازی تقدیری است که خط حضور آن را طوبی با مردانی که در زهدان خود و خانه‌اش می‌پروراند رقم می‌زند. شاهزاده گیل و طوبی از زخم یک تازیانه رنج می‌برند با این تفاوت که شاهزاده  برای حفاظت از قدرت خود  که آن را ابدی می‌داند و برای اثبات آن سرگذشت هزاره‌های تاریخ را برای روان مذکر(انیموس) طوبی روایت کند. او خود را پدر و پسر می‌داند و طوبی را مریم عذرا و به گونه‌ای بره‌ای از حواریون خود. تصویر و تعبیری نمادین از شام آخر مسیح در رمان منعکس شده است. در اولین دیدار طوبی با شاهزده گیل، او «جام شرابی به فریدون میرزا تعارف کرد. پرسید آیا زن شراب می‌خورد. طوبی به شدت به علامت انکار سرش را به اطراف پرتاب کرد و شاهزاده بدون نگرانی جامی  به سوی او دراز کرد و گفت، « بخورید !»  لبخندی بر لب داشت و طوبی بی‌اختیار دست‌هایش را دراز کرد و جام را بدست گرفت. شاهزاده گفت، « معنی ندارد شوهر بخورد و زن نخورد. » (ص .۱۲۶) به نظر می‌رسد که طوبی همسر شاهزاده فریدون میرزا، روح زنانه یا آنیمای شاهزاده گیل هم است. از نگاه دیگر می‌توان اینگونه دریافت که شاهزاده با دادن شراب به طوبی و انتظار کشیدن لحظه ای که او ناگهان آن را می نوشد به نوعی پرده ی  میان خود و او را کنار میزند و راز جاوانگی‌اش را با زنی در میان می‌گذارد که ” راز گندم را می‌داند و با قلب باز حرکت می‌کند”. چنین به نظر می‌رسد که شاهزاده گیل  تجربه‌ی تاریخی وقایعی است که منجر به جمعیتی از زنان و مردانی با روحی قوز دار شده است. خانه‌ی شاهزاده گیل  تمثیلی از معبد هندیان است.

در هندوستان، متداول‌ترین نماد غائی، آلت نرینگی یا به گفته‌ی خود انها لینگام خدای آفریننده است که در واژن، یا به  گفته‌ی آن‌ها، یونی الهه وارد می‌شود. تأمل کردن در باب این نماد، تأمل کردن در باب لحظه‌ی زایش کل زندگی است. تمامی رمز و راز زایش زندگی، به گونه‌ای نمادین در این نشانه مورد تأمل قرار گرفته است. (۳)

آئین این‌گونه معابد، مراسمی ست موسوم به ازدواج جادوئی و هدفش اتحاد دو نیروی از هم گسیخته‌ی زن و مرد است که با نام‌های آنیما و آنیموس به وحدت نخستین باز می‌گردند. دایره‌ی تکوین ماه در ایام مهمانی و حضور در خانه‌ی گیل همیشه کامل است و بدر. ماه نماد بکارت و جذبه‌ی زن است، نماد زایش که از هلال تا بدر آبستن مهتاب است. گیل از هفتصد سال پیش می‌گوید و طوبی را گاه به زمان مولوی می‌برد و زمانی تا شیخ صنعان که در پیر سالی با عشق دخترکی ترسا، شراب‌خوار می‌شود و خوکبانی می‌کند و زنار می‌بندد. پیر او نماد آئین کهن‌تری است که بنا به روایت شاهزاده گیل باید نابود شود. متعاقب  حمله‌ی مغول‌ها روایت می‌کند: «ما قوم و خاندان‌هایمان را به حال خود گذاشتیم و پای پیاده راهی روم شدیم. به هرجا رسیدیم گفتیم که آمدند، بردند، سوختند، اما مقصد پیر بود، این مقصد از دست رفته و از پوسته تهی شده.»(ص. ۱۸۰). این‌جا به نظر می‌رسد اشاره به  پیر، اشاره به جامعه ی بدوی و مادر تباری نخستین است که در آن زن به عنوان  نماد زایش و زندگی از احترام خاصی برخوردار بود. گیل می‌گوید: «عزم جزم کردم تا دخترک را بکشم. باید به پیر نشان می‌دادم که حجمی از خون و گوشت و پوست نمی‌تواند این همه ارزشمند باشد. »(همانجا) و ادامه می‌دهد: « به درستی نمی‌دانم در کجا بود که آن‌ها را دیدم . زنی و مردی، در حقیقت پسرکی هیجده نوزده ساله و دخترکی چهارده پانزده ساله که در شب زفافشان از حمله‌ی مغول جان بدر برده بودند. پدر آسیابان پسرک، بنا به گفته خودش زوج را در شب زفاف تا آغل گوسفندان در کوهپایه هدایت کرده بود.  او یک هفته  فرصت  به آن‌ها داده بود تا زن و شوی شوند و گفته بود تا قدر این یک هفته را بدانند که از پی آن رنج و حرمان زندگی آغاز خواهد شد.» (ص.۱۸۴)

خواننده در روایات شاهزاده گیل با وجه دیگری از آفرینش در هفت روز مواجه می‌شود. درروایت فوق آنچه امین و همسرش را در برابر مغول‌ها ایمن می‌کند یکپارچگی و وحدت آن‌هاست گوئی سیاره‌ای تنهایند در جستجوی انسان و درست در همان لحظه است که شاهزاده گیل با نفرتی که از پیر و قطب عالم خود در دل دارد، برای تسکین خود همسر امین را می‌کشد. در روایت  پیر و مولا، شاهزاده گیل از آئین و فریضه حرف می‌زند. گوئی او نماد شریعتی است که در مقطعی از تاریخ ذهن مردم را تسخیر کرده است. او برای نجات پیر تصمیم به قتل دختر می‌گیرد. « شش هفت روزی ردش را گرفتم تا عاقبت یافتمش. در خمخانه‌ای می‌رقصید. بی‌حد زیبا و بی‌حد بی‌رحم بود. اما من می‌توانستم او را بکشم. شاید برای اینکه می‌دانستم  نمی‌تواند مال من باشد. »(ص.۱۸۱) « فقط ایمان آورده بودم که باید دشنه را در قلبش فرو کنم. میدانی یک نوع ایمان سرد و یخزده، یک جور فریضه  بود شاید که داشتم می‌رفتم تا به انجامش برسانم.»( ص. ۱۸۲) درواقع سیاهی چشمان دختر از زیر روبنده که در مهتاب برق می‌زند، نمادی از روح اثیری زنانه است که شیخ صنعان را در پیرسالی  به سوی خود خوانده است. چندان که برای او خوکبانی کند و خرقه در آتش اندازد، شراب خورده و زنار ببندد. اصولی که خلاف طریقت آن روزگار است و حرام. شاهزاده گیل که قادر به مقابله با قدرت ازلی پیر نیست و در مقام او هم نیست  به جای دختر ترسا، با دشنه‌ی آخته از کینه و نفرت، همسر امین چوپان را می‌کشد و او را که با زن خود یکپارچه بوده در انتها شبیه گول و دیوانگان بر دامان مرشدی رها می‌کند و خود از شدت نفرت بدل به مرگ شده به جستجوی زن اثیری  رو به بیابان می‌گذارد.

شاهزاده گیل در سفر خود از جنگل‌های پر نیلوفر هند سر در می آورد و از آن‌جا ناگهان وارد شهر باستانی ری شده با لیلا زن اثیری خود آشنا می‌شود اما قادر نیست  به نیمه‌ی حضور مونث خود زندگی ببخشد. در این بخش نویسنده با اعجاز فوق‌العاده‌ای از زبان امین به توصیف پیکر کامل انسان می‌پردازد. درواقع شاهزاده نمی‌تواند اندیشه‌هایش را به روح عاشق امین تحمیل کند چون امین « پس از پایان هر وعده سخنرانی می‌گفت: «اما آخر او زن من است» و « گویا دخترک زنده باشد همیشه به صورت حضور زنده از او صحبت می‌کرد. » (ص. ۱۸۷)  شاهزاده می‌گوید: « راستش از پی کشتن دخترک سخت وابسته این پسر بودم. گویا ملک شخصیم باشد و از این‌که نمی‌توانستم روی او تاثیر بگذارم رنج می‌بردم. »(ص.۱۸۸)

منبع: vazheganekhis.blogfa

درنگی در رمان «طوبا و معنای شب» نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

درنگی در رمان «طوبا و معنای شب» نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

درنگی در رمان «طوبا و معنای شب» نوشته‌ی شهرنوش پارسی‌پور

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

22 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago